سورنا / رادیو کوچه
الکساندر گریبایدوف در خانوادهی نسبتن مرفهای بهدنیا آمد. در یازده سالگی وارد دانشگاه مسکو شد و تحصیل در حقوق، ادبیات و علم را پی گرفت. حملهی فرانسویان به روسیه مسیر زندگی او را تغییر داد و گریبایدوف در ۲۶ جولای ۱۸۱۲ به سوار نظام مسکو پیوست.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
او هرگز در عملیات نظامی شرکت نکرد و ۴ سال بعد از خدمت در ارتش مرخص شد. پس از مدت کوتاهی به دانشکدهی روابط خارجی وارد شد و از همان زمان حرفهاش را به عنوان دیپلمات آغاز کرد. در همین سالها به نمایشنامهنویسی روی آورد و اولین نمایشنامهی او به نام «همسران جوان» که نمایشی طنز بود و از اسرار یک زوج اثر «کروزه دو لسر» اقتباس شده بود در سپتامبر ۱۸۱۵ روی صحنه رفت.
در اوت ۱۸۱۸ گریبایدوف در مقام منشی به هیت نمایندگی روس در ایران ملحق شد. قبل از آمدن به تهران یک سال در تفلیس ماند. در ۱۸۲۱ به تفلیس بازگشت و منشی ژنرال یرمولوف، فرمانده ارتش روسیه در قفقاز شد. او دو سال بعد به مرخصی طولانی رفت و دوباره به نوشتن نمایشنامه روی آورد زمانی که سرانجام در ۱۸۲۵ به تفلیس بازگشت به دلیل آشنایی با ریلییف و بستوژف از رهبران شورشی دکابریست، دستگیر و روانهی زندان پترزبورگ شد. چهار ماه در زندان بود و پس از آزادی با ارتقا در نظام اداری به تفلیس بازگشت.
در ژوئن ۱۸۲۶ جنگ روسیه و ایران آغاز شد و او نماینده روسیه در مذاکرات صلح را به عهده گرفت و در دهم فوریهی ۱۸۲۸ معاهدهی صلح ترکمنچای را بست و شخصن به تزار تحویل داد
در ۱۸۲۸ با نینا چاوچاوادزه دختر شانزده ساله پرنس آلکساندر چاوچاوادزه، شاعر گرجی، ازدواج کرد و پس از مدت کوتاهی در پاییز همان سال به عنوان ریس هیتی از طرف تزار با مقام وزیر مختار برای پیگیری مفاد عهدنامه ترکمنچای و دریافت غرامت از ایران، پس از توقف کوتاهی در تبریز ، در ۱۱ ژانویه ۱۸۲۹ به تهران آمد و فردای آن روز به نزد فتحعلی شاه رفت و استوار نامه خود را تقدیم کرد. زمانی که به تهران رسید. در تهران متوجه شد تعدای از زنان ارمنی گرجی در منازل رجال ایرانی به سر میبرند او طبق مفاد ماده سیزده عهدنامه ترکمنچای آنان را اسیر تلقی کرد و از دولت ایران درخواست استرداد آنان را داشت. با کمک و هدایت «آغا یعقوب ارمنی»، یکی از خواجه سرایان حرمسرای فتحعلی شاه، که با خانوادههای رجال ایران آشنا بود به بازرسی خانه شخصیتهای سرشناس و مطالبه زنان گرجی و ارمنی پرداخت.
سرانجام با پافشاری گریبایدوف دو زن گرجی ارمنی، که به گفتهی ایرانیان مسلمان شده بودند و در منزل آصفالدوله، وزیر امور خارجه وقت، به سر میبرند، به هیت روسی تحویل داده شدند
مردم ایران که از بسته شدن معاهدهی ترکمنچای خشمگین بودند و چون بشکه باروتی آمادهی انفجار، با بسته شدن بازار و تحریکاتی که صورت گرفت و پس از آنکه آغا یغقوب ارمنی به سفارت روسیه پناهنده شد؛ عدهای از مردم، به تحریک مجتهدی به نام میرزا مسیح، در ۳۰ ژانویه ۱۸۲۹ به سفارت روسیه حمله کردند و هر کس را یافتند کشتند و تنها مالتسوف، دبیر اول سفارت جان سالم به در برد. سرانجام جنازه مثله شده گریبایدوف شناسایی و به تفلیس فرستاده و در همان شهر دفن شد.
ایران و روسیه در آستانهی جنگ دیگری قرار گرفتند که با اعزام «خسرو میرزا» فرزند عباس میرزا به مسکو با در دستداشتن نامه عذرخواهی فتحعلی شاه برای تزار نیکلای یکم، کار به مصالحه کشید و میرزا مسیح به تقاضای دولت روس به عتبات تبعید شد. شاه ایران، برای جلوگیری از جنگ دیگری که پیروزی آن غیرممکن به نظر میرسید الماس بسیار بزرگی را همراه فرستادهاش، تقدیم به تزار روسیه کرد.
قتل وزیر مختار، نگاهی به کتاب دیپلماسی و قتل در تهران
گریبایدوف، در حساس ترین سالهای تاریخ ایران در دوران قاجار به ایران آمد، در سیاست و اداره جنگ آخر ایران و روس که منجر به عهدنامه ترکمانچای شد، شرکت کرد و در نوشتن آن عهدنامه که در نظر روشنفکری هیچ جای جهان نمیتوانست ننگین نباشد، دست داشت، تا این زمان هنوز کاردار بود ولی بر اثر مذاکره با ایران و بستن قرارداد ترکمانچای چهل هزار روبل پاداش گرفت که هرچند در مقایسه با دریافتی ژنرال پاسکویچ ( یک میلیون روبل ) تحقیرآمیز بود، ولی در عوض پاداش بزرگتری هم دریافت کرد که عنوان سفارت بود.
رفتار گریبایدوف در مذاکره با عباس میرزا – مذاکراتی که به عهدنامه ترکمانچای منجر شد – و نیز در چپاول نسخ خطی کتابخانه «شیخ صفیالدین اردبیلی» در اردبیل، تصویر تیرهای از روشنفکری روسی دو قرن پیش ترسیم میکند.
مطابق این گزارشها در محاسبات گریبایدوف، مردم جایی نداشتند، در راه تبریز به تهران وزیر مختار از هیچ نوع تجاوزی به حقوق مردم خودداری نکرد؛ به هنگام گفتوگو با شاه رعایت احترامات مرسوم را نمیکرد و برخلاف سفیران دیگر دولتها در مقابل پادشاه مینشست؛ در همه امور قد و کله شق بود و همین کله شقی سرانجام کار دستش داد و ضربات کاری بر او فرود آورد. آخرین ضربه در بیست و نهم ژانویه ۱۸۲۹ فرود آمد و آن زمانی بود که به دستور رستم بیگ (از همراهان گریبایدوف و ماموری ناراحت و فاسد) دو زن ارمنی را که به فکر پناهنده شدن افتاده بودند، به یکی از گرمابههای مجاور سفارت بردند.
کاتب مینویسد: هیچ کاری احمقانهتر از این نمیشد انجام داد،گرمابه رفتن یا تن و بدن شستن یکی از مراسم مهم قبل از ازدواج به شیوه اسلامی است.وقتی دیگ صبر مردم به جوش آمد و سفارت مورد حمله قرار گرفت نیروی انتظامی از ترس مردم به ارگ شهر پناه بردند و شاه و عملههای دربار پشت درهای مسدود ارگ زندانی شدند. زمانی که حاکم شهر (اللهیار خان) میخواست جماعت معترض را بر سر عقل آورد، مورد اصابت سنگ و کلوخ و دشنام پی در پی قرار گرفت. مردم فریاد میزدند: «برو برای روسها پااندازی زنانت را بکن. همان بهتر که دایم به ریش درازت گلاب بزنی. برادرت عباس میرزا روح و جسمش را به امپراتور فروخته است. بزن به چاک. و الا قیمه قیمهات میکنیم.» وقتی مردم چنان به جان آمدهاند که با حاکم شهر چنین میکنند، گریبایدوف که دیگر جای خود دارد.
گمان ندارم در تاریخ جهان تصویر هیچ روشنفکری هرگز تا این حد تاریک بوده باشد، اینکه شاعر بزرگی مانند پوشکین چهار کلمه زیبا درباره او نوشته یا روزنامهنگار جوانی درباره او نوشته است که در روسیه از همه با هوشتر است، از شنیدن حرفهایش مفتون میشوید»
چه چیزی را در ارتباط با نگاهمان به روشنفکری که گریبایدوف باشد تغییر میدهد؟
در پایان مطلبم مینویسم آنجا که در تاریخ خواندهام؛ روایت است که پطر کبیر آرزو داشت که سربازان روسی در آبهای گرم خلیج فارس شنا کنند و این سیاست همیشگی حال حاضر دولت روسیه است در مقابل ایران تا بتوانند به چپاول ایران بپردازند و به خواستهی خود برسند و آرزوی پطر روسیه را برآورده سازند.
منابع:
گریبایدوف به نقل از ویکی پدیا
نگاهی به کتاب دیپلماسی و قتل در تهران
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»