مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظر های مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشته های این بخش دارید می توانید برای ما ارسال کنید.
نامه سرگشاده اماناله مشایخی سردار سپاه سابق، پناهجوی سیاسی حاضر به نهادهای حقوق بشری
اجبارن به دفاع از آبرو وزندگی صدمه دیده خود توسط ولایتمداران سراسر وحشت و خشونت چند سطری از گذشته خود جهت روشنشدن حقایق مطرح میکنم. چون درون دخمههای وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران در دوران اسارتم تمامی گذشته ام را به چالش و اتهاماتی بی پایه و اساس که در ادامه مطرح خواهم کرد. آن هم پس از گذشت بیش از بیست سال از آن وقایع برای خفه نمودن و انحراف از اعتراضات واقعی که بیش از دو دهه بر روی آن پای فشردهام. سال 1337 در شهرستان کازرون متولد شدم اواخر 1355 با افکار و اندیشه آیتاله خمینی آشنا شدم پس از قیام مردم قم، تهران، تبریز و … در تلاش که موج اعتراض را به دیگر شهرها کشانده لذا به همراه محدود جوانانی به شمار انگشتان دو دست اولین بار در مقابل مسجد جامع شهر کازرون و در برابر چشمان صدها تن از مردم فریاد مرگ بر شاه رو سر دادیم و در نهایت شهر کازرون با قیام یک پارچه مردم با غیرت آن جزو یازده شهری که رسمن حکومت نظامی اعلام شد در حالی که ماهها قبل از این حادثه بهدلیل فعالیتهای سیاسی نیروهای ساواک با ورود به منزل پدرم جهت بازداشتم اقدام و این تعقیب تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. اواخر سال 1358 بنا به دعوت رسمی به سپاه پاسداران پیوستم. با آغاز جنگ به همراه دهها تن از اعضای سپاه فارس جهت جلوگیری از سقوط آبادان که به محاصره کامل زمینی نیروهای عراقی درآمده بود از طریق دریا راهی آن دیار شدم. اردیبهشت 1360 با سمت فرماندهی گردان جهت آزادسازی خرمشهر اعزام شدم.
فردی از این جمع گفت مشایخی روزی من و تو را هم اینان خواهند برد و در آنجا اعتراف خواهیم نمود که بارها با مادر خود زنا کردهایم گفتم مگر میشود گفت بله و دیدم که شد
همانگونه که خود بهتر از هر فرد دیگری در جریان امور بوده تشکیلات سپاه همچون نهادهای دیگر از ابتدا به دو طیف تقسیم. اکثریت تشنگان آزادی عدالت و رحمت اقلیت شیفتگان خشونت و گسترش دهندگان نفرت که مورد حمایت بسیاری از ائمهی جمعه قرار داشتهاند در حالیکه از همان ابتدا بحث و جدال در ارتباط با برخورد با قشرهای مردم در درون تشکیلات به اوج خود رسید. بارها هیتهای حل اختلاف از طرف فرماندهی کل به شهر اعزام و قادر به رفع اختلافات نشدند و در انتها اکثریت نیروهای معترض را به جبهههای جنگ اعزام که جمع کثیری از آنان شهید و یا مجروح و مابقی را به دیگر نقاط کشور تبعید نمودند و اینجانب را در اواسط خرداد 1360 به شیراز گردان رزمی اقبال انتقال و مجددن پس از چند روز به همراه شصت نیرو که از سراسر کشور به تهران فرا خوانده جهت آموزش و راه اندازی واحد طرح و عملیات ویژه جنگ در مجتمع ونک تحت آموزش سپهبد صیاد شیرازی قرار گرفته و در پایان جز نفرات برتر برگزیده شدم. در بازگشت به فارس با حمایت کلی اعضای سپاه پاسداران به فرماندهی طرح و عملیات سپاه ناحیه 4 از منطقه 9 منصوب شدم. با هجوم ارتش اسراییل به بیروت در سال 1362 به لبنان اعزام با داشتن مسوولیتهای متعدد. ایمان دارم که رفتنم به لبنان هیچگونه پایه و اساس مذهبی و نژادی نداشته چون همان احساسی که در جوانی در ارتباط با مظلومیت یک ملت درونم نمایان بود در ارتباط با فاجعهی بوسنی و یا در سن پنجاه سالگی مجددن متبلور شد آن هم در رابطه با حمله روسها یاران بیوفای حضرت آقا به گرجستان یقینن اگر در آن کشور بودم یاامکان ورود برایم مهیا بود در کنار وطنپرستان گرجی علیه روس متجاوز میجنگیدم.
هرچند به شیعه بودنم و به علی ع مظهر عدالت و حسین ع اسوهی آزادگی افتخار میکنم وقتی به عقب برمیگردم و اردوگاههای فلسطینیان را در سوریه و لبنان در ذهن خود مجسم در خواب نمیدیدم که روزی خشم و خشونت ولایت حاکم بر کشورم سبب گردد که خود و میلیونها هموطنم به مراتب بدتر از آنان آواره و پناه به غربت بریم و روز و شب را با آه و اشک سپری و حسرت به دل بابت برگشت به خانه و کاشانه خود. …اما من و او کیستیم جنگ و ستیز او علیه من و ما بر چه اساسی است. جرم من و ما چیست جز زیستن با عزت آزادی در خانه خود خواسته من و ما حداقل امنیت، آرامش و آسایش بوده و هست بنام یک فرزند همین آب و خاک که مستقیمن علیه همین اسراییل جنگیده از فتنهجویان حکومتی سوال دارم حال چه کسی متجاوز است چه کسی امنیت ملت منطقه و جهان را بازیچه افکار و عقاید ویرانگر خود قرار داده چه کسی و کسانی جان و مال و آبروی ملت خود را مورد تهاجم و چوب هراج به آن زده؟ چه کسانی تمامی آمال و آرزوهای ملت خود را به باد فنا داده چه کسی امت خود را در فقر و فلاکت، فساد، فحشا، اعتیاد، جرم و جنایت و غارت سوق داده چه کسی لقمه نان در گلوی فرزندان خود را بیرون کشیده و جهت برپایی آشوب و بلوا به بیگانگان هدیه نموده علمای شیعهی حکومتی یا حکومت یهود.
به قول این آقایان همان صهیونیستها طی شصت سال که از برپایی کشورشان میگذرد و از ابتدا با وضعیت ویژه جنگی و با بودن احزاب و گروههایی با افکار و عقاید بسیار متضاد بدون توسل به برادر کشی و جفا در حق یکدیگر بدون سرکوب زندان شکنجه، ترور و اعدام و برپا نمودن بازداشتگاه کهریزک، اوین و صدها سیاه چال دیگر کشورشان را به سوی پیشرفت ترقی آزادی و دموکراسی حداقل برای ملت خود هدایت نموده این نالایقان چه بلایی بر سر ملت و مملکت دین و آیین فرهنگ و تمدن ما آوردهاند شب و روز بدون وقفه طبل فتنه و آشوب را به صدا و جهان را بهصورت یک پارچه در مقابل این ملت ستم دیده بسیج و تحریم، قحطی و جنگ بر فراز این خاک سایه افکنده. پس از روزها و شبها تعقیب و ورود غیرقانونی به حریم خانهام و نصب انواع و اقسام دستگاه شنود دوربین و ردیاب در منزل و وسیله نقلیه در سحرگاه 01-05– 1384ضمن ورود یک گروهان از نیروهای امنیتی غیر بومی خود و فرزند ارشدم رضا دانشجوی مهندسی شیمی را بازداشت و از کامپیوتر گذرنامه صدها قطعه عکس شخصی و دهها برگ از دست نوشتهها در ارتباط با بیش از سه دهه جمع آوری در حالی که کلیه اسناد و مدارک که بردهاند در اختیارم میباشد ضمن درخواست حکم با شرم جملاتی که در آن که ورود به منزل یا مخفیگاه قید گردیده به همراه کلیه وسایل جمع آوری شده به اداره طلاعات نوراباد ممسنی استان فارس انتقال و پس از بازجویی چند دقیقهای توسط دادستان آن شهر آقای بهنام باقری و با قل و زنجیر نمودن دستها و پاهایمان بهصورت جداگانه با دو وسیله به طرف شیراز حرکت نموده. در سرازیری دشت ارژن وسیلهای که رضا در آن بود از ما سبقت گرفت. با دیدن وی آهی کشیدم مسوول اکیپ که در جلو نشسته سرش را به عقب برگرداند و گفت کار شیطان بهتر از این نمیشود گفتم کدام شیطان. گفت همان شیطانی که رهبرتان (حضرت آیتاله منتظری) را در سنین هفتاد سالگی فریب داد. خشم وی زمان ورود به منزل و دیدن تصویر اسوهی شرف صداقت و شجاعت که از سال 1368در منزل نگهداری با نگاه به آن عشق به انسانیت ایستادگی و امید به آینده را برایم زنده نگه میداشت. پس از انتقال به بازداشتگاه وزارت در شیراز چهار روز بدون وقفه اتهاماتی را مبنی بر
1 – ارتباط و همکاری با سازمانهای اطلاعاتی آمریکا در خارج از کشور در ارتباط با انفجارات بیروت در سال 1362
2 – ارتباط و همکاری با سازمان مجاهدین خلق
3- تلاش به انحلال سپاه در دهه 60 ( ارتباط و خط دهی دفتر هماهنگی رییس جمهوری جناب دکتر ابوالحسن بنیصدر )
4 – تبلیغ به مدت بیست سال علیه نظام
غروب روز چهارم که به شدت ناآرام و عصبانی بودند به کریدری انتقال با چشمان بسته روی صندلی در سکوت مطلق نشانده اولین شی را به پشت گردنم وارد نمودند. طی یک ماه بازجویی خود و رضا را آزاد آنچه روشن بود که آنان هیچگونه مدرکی در ارتباط با این اتهامات واهی نداشته و بارها اظهار نمودند که فرد یا افرادی از درون نیروهای امنیتی با شما در مخفی نمودن مدارک ارتباط برقرار نموده آنان تصمیم به بازداشت مجدد داشته از زمان آزادی تا اسارت مجدد چهارچوب زندگیام را تحت کنترل علنی در آوردهاند و دایمن تماس تلفنی و احضار پیدرپی به ستاد خبری تا اینکه در 16 شهریور 1384 آخرین احضار در ستاد خبری طبق معمول به اتاقک شیشهای (شیراز چهارراه زند ستاد خبری) هدایت و پس از دو ساعت زیر پرژکتور در خاتمه اظهار نمودند که معاون مدیر کل میخواهد روبهرو با تو گفتوگو کند به اتاقک دیگری انتقال و فردی فربه سیاه چهره با مشکل تنفسی رو به رویم نشسته از دهان وی جز تهمت، اهانت و تهدید چیز دیگری مطرح نبود.
وی گفت این آخرین اخطار است که به خود و همفکرانت داده میشود از این در که بیرون رفتی هر کس سوالی کرد که چه شده باید بگویی من فردی خیانتکار و وطنفروش بوده ولی سربازان امام زمان من را عفو دادن در غیر اینصورت فیلمی از تو در حین تجاوز به دختری دوازده ساله در اختیار داریم آن را در دادگاهی بسته مطرح و حکم سنگسارت را خواهیم گرفت کاری خواهیم کرد که حتا همسر و فرزندانت رهایت کنند. تو تنها یک راه داری آن هم سکوت مطلق. مات و متحیرکه این حیوان کیست و چه میگوید گفتم شرمآور است میشود بگویید این دختر کیست و چگونه فیلمش به دست شما رسیده. گفت خودت فیلمبرداری نموده و سپس پخش کردهای. گفتم پس پروژههایی چون سعیدی سیرجانی، دکتر مظفری (جراح اهل تسنن شیراز) و غیره این چنین بوده از روی مبل فورن بر خواست گفت دیگر هیچ بحثی با هم نداریم صدای نگهبان زد که بیا مشایخی را ببر. این فرد را بعدن شناختم و توقعی غیر از این از او نمیرود
. چرا یاران ولایت تا این درجه افکارشان در مسایل جنسی غوطهور است سابقهای بس طولانی دارد. افسوس که شرم و حیا هنوز اجازه طرح بسیاری از وقایع را با نام و نشان به من نمیدهد اینان از بازماندگان کاروان سعید امامی که از ابتدای انقلاب همانند خفاش در دخمهها رشد یافته همانانیکه روی میز بازجویی خود یک جلد قرآن و سمت دیگر بطری نوشابه و به دختران و پسران مظلوم و در اسارت خود خطاب که یا اعتراف کن و یا عریان شو و روی بطری بنشین اینان بازمانده از همان کاروانی که پس از فتح دفاتر تبلیغی گروهها و سازمانهای سیاسی در دهه شصت کارتونهای مملو از قرص ضدحاملگی کاندوم و شرت زنانه را درون آن ساختمانها ریخته وسپس زنان و مردان سادهلوح را بسیج و به تماشای آن مکانها میبردند و آنان فریاد برآورده که اینجا فاحشهخانه بر پا بوده نه دفاتر تبلیغی. پس از خروج از ستاد خبری در شیراز به منزل یکی از نزدیکان رفته و گوشی تلفن را برداشته و به چند تن از فرزندان انقلاب تماس و جریان را مطرح و حتا کلیهی این بحث و ماقبل از آن را حضورن در دفتر دادستانی به عرض آقای باقری رسانده و وی در پاسخ گفت من مفصلن با مسوول امنیتی شهر آقای (ج.ر) صحبت و بنا شد که بسازیم نه ویران کنیم و حتا افراد متدین دیگری را در جریان این رفتار گذاشته که لازم شود معرفی خواهم نمود. بعد از این اعتراض آقایان امنیتی چون رفتارشان در رابطه با این اتهام شرمآور نتیجه معکوس داشت. نه اینکه سکوت نکردم بلکه فریادم به آسمان بلند شد تلاش به آرام نمودنم نمودند که ساعتها مکالمات تلفنی آنها به منزلم ضبط و موجود میباشد. زمانی که فاجعهی سعید امامی را خلق نمودند دوستان گفتند که شیخ لر سراسر شرف و غیرت مهدی کروبی پس از دیدن فیلم در حالی که اشکش سرازیر بوده اظهار میدارد که اگر حاج خانوم ما را هم بردند هر اعترافی کرد حقیقت ندارد و کسی باور نکند. فردی از این جمع گفت مشایخی روزی من و تو را هم اینان خواهند برد و در آنجا اعتراف خواهیم نمود که بارها با مادر خود زنا کردهایم گفتم مگر میشود گفت بله و دیدم که شد .
سالهاست که خداوند نه خود بلکه به پیامران و امامان علیالخصوص امام زمان اخطار نموده که از محدودهی ایران عبور نکنند. بهدلیل وحشت از علمای حکومتی همچون احمد خاتمی، جنتی، علم الهدا. اعلام نموده که هر کدام به اسارت درآمدید قادر به نجاتتان از دست اینان نخواهم بود و به کهریزک و صدها دخمهی بینام و نشان انتقال و سرکارتان با سرجوخه احمدیمقدم و رادان و عاقبتتان بهتر از محسن و … نخواهد بود.
به هرصورت ساعت ده شب مورخه 20-07-1384 فردی در آنسوی خط تلفن گفت فرزندتتان رضا را درب ورودی دانشگاه زاهدان با بدترین شکل ممکن عدهای با لباس شخصی درون یک پژو انداخته و بردند. آن شب پس از خروج از منزل تا صبح به هر نقطهای تماس گرفته در روز بعد سربازجوی نام آشنا در شیراز پذیرفت که توسط نیروهای اعزامی از فارس بازداشت شده و در صورتی که خود را معرفی نمایی وی را آزاد خواهیم نمود.
چهل وهشت ساعت پس از این حادثه خود را به ستاد خبری معرفی در لحظه ورود گفتند باید به دانشگاه تماس گرفته و بگویی فرزندت آزاد شده در حالی که چند تن از همکلاسان وی به اداره اطلاعات جهت پیگیری وضعیت وی رفته و همگی را بازداشت نموده بودند. پس ازبحث و گفتوگو مجددن به سلولهای انفرادی در بازداشتگاه مرکزی انتقال در حالیکه به شدت نگران رضا بودم و در ایام ماه مبارک رمضان بود و نگهبان دریچهی سلول را باز کرد و گفت لیوانت را بده برای چای گفتم لیوان کثیف است که بچه شیعه افطاری خود را همانند باران بهاری با فحاشی شروع که تو خودت کثیفی وطنفروش، نامرد، کافر و …قبل از سحری سخنرانی آیتاله دستغیب (سرای دیگر) و دنباله ی آن سخنان فرد دیگری که نعره میزد مخالفان حضرت آقا دشمنان امام زماناند و باید صدای آنان را از نطفه خفه کرد روح و جسم را به شدت به دلیل پخش آن بهوسیله بلندگو آزار میداد در حالیکه سرفهام گرفته فورن صدای سرفه رضا را از سلولهای همجوار شنیدم او را آورده بودند و کمی آرامش به من برگشت. فردای آن روز به دادگاه انقلاب انتقال و توسط چهار مامور امنیتی نزد قاضی ویژه بردند که در همین اثنا شیخ جابر بانشی رییس دادگاه انقلاب همانند یک سردار جنگی که دشمنش را به اسارت در آورده وارد و با لبخندی معنیدار براندازم کرد و رفت. قاضی پرونده آقای کورش خشتی گفت حرف حسابت چیست از همه فجایع گفتم از بیکاری، فقر، فساد، فحشا، اعتیاد و از غارت وزیران، وکیلان و مدیران ولایت مدار که مملکت را به چپاول بردهاند گفتم هرگز در ایام اعتراضات خود هیچگونه اعتقادی به براندازی و یا سوق دادن جامعه به سوی انقلاب دیگری نداشته بلکه این نوع تفکر را جفا به ملت و مملکت میدانم. گفت رهبر معظم هم دایمن در رابطه با مفاسد به مسوولین تذکر داده. قلم را برداشت و روی کاغذ نوشت 1. تلیغ علیه نظام 2. تصمیم به خروج از مملکت جهت ضربه زدن به چهره نورانی نظام و صدور قرار بازداشت موقت را ابلاغ.
گفتم من مدت کوتاهی است که از خارج برگشته و در ارتباط با تبلیغ میگویی رهبری هم از وضع کنونی ناراضی است گفت آقا حق دارد بگوید ولی شما چکارهاید در پایان گفت حرف دیگری داری گفتم نوع رفتار و مکان نگهداری غیرانسانی است که همانند ببر نعرهای کشید و چون یقه پیراهنش تا آخرین دکمه بسته بود رگهای گردنش آنچنان متورم که هر لحظه احتمال ترکیدن آن میرفت گفت میدهم بلایی به سرت بیاورند که روزی هزار بار مرگت را از خدا بطلبی آیا آزادی که در این مملکت هست در فرانسه وجود دارد تو چگونه جرات میکنی در برابر نیروهای امنیتی از خودشان ایراد بگیری پس از انتقال به بازداشتگاه بازجویی با شدت تمام آغاز از هشت صبح تا یک بعد از ظهر و از دو بعداز ظهر تا پاسی از شب و به مدت دو ماه ادامه. طبق اظهار خودشان چهار صد ساعت در دو دور بازداشت. روزی طبق معمول جهت بردن به اتاق بازجویی از راهرو عبور که صدای رضا رو شنیدم که ناله کنان میگفت نه نبوده و یاران قدیم با حالت تهاجمی به وی میگفتند بله بوده به شدت عصبانی و لحظهای که روی صندلی بر کنج دیوار نشاندند به بازجو گفتم این حکومت علی ع است؟ شما جوان نوزده ساله را دایمن به عنوان گروگان جهت تسلیم نمودن من از پشت میز دانشگاه ربوده و چنین رفتاری با وی غیر شرعی و غیرقانونی است. بازجو گفت اگر حکومت حکومت علی ع بود باید گردن همهی شما را با ذولفقارش زد. گفتم بدبختانه علی ع را به اسارت و شمشیر وی را به سرقت و بر فراز سر امت به چرخش درآوردهاید.نمیخواهم فعلن وارد جزییات شوم که چه بر ما گذشت در این دوران اسارت در دخمههای اطلاعات. روشنایی صبح از دریچه دستشویی مقابل به درون سلول تابید نگهبان صدا زد چشمانت را ببند پس از باز شدن درب سلول و عبور از راهرو به درب اتاقی رسیدیم چشم بند را باز همان قاضی جوان که مانند ببر میغرید.
غروب به هواخوری که چندین لیتر خون در آن مکان قفس مانند ریخته بودند بردند و مجدد به اتاق بازجویی برگرداند در آنجا گفتم فردی که تمامی عمرش در مبارزه و نفع ستم سپری و زیر بمبارانهای عراق اسراییل آمریکا و فرانسه زندگی و شاهد قطعه قطعه شدن صدها انسان در این کار و زار بوده از خون نخواهد ترسید
پشت میز نشسته جهت تمدید قرار بازداشت مجدد آمده بود. پس از نشستن روبهروی وی قلم و عینک خود را بر روی میز گذاشت گفت میخواهم بیشتر تو را بشناسم. وی فرزند فرد شریفی در اطراف کازرون میباشد و یقینن اطرافیانش طی این دوران گرفتاری خود و خانواده با وی بحث نموده که این فرد نه ضد انقلاب و نه عامل بیگانه هست. از کوروش، نهضت مشروطیت تا انقلاب و تمامی آمال و آرزوهای برباد رفتهی یک ملت و از رهبریت نظام که وی پیرمردی معتقد به خدا و قرآن و روز قیامت. پس میتوان به او ایمان و اعتماد داشت که توان اجرای آزادی و عدالت راجهت برقراری در این آب و خاک در وی جستجو کرد و حال نتیجه آن.( البته آن زمان از سریال شاخص به کارگردانی حضرت آقا خبری نبود) پس از خاتمه گفتگوها و بازجویی و ابلاغ قرار بازداشت موقت از اتاق خارجم نمودند و حین عبور از راهرو پاهای رضا را دیده (چون پدر) که برای بازجویی میبردند. البته همان روز به نقل از یکی از نگهبانان شنیدم که وی سه روز پیش جهت اعتراض به رفتار آقایان دست به اعتصاب غذای خشک زده اواخر آذرماه 1384 به زندان (ظالم آباد) عادل آباد انتقال یافته رضا در آنجا گفت که قاضی به شدت از این وضعیت ناراضی بود و …در میان هزار زندانی محبوس در بند یازده با جرایم متفاوت. دوزخی که قابل تصور و باور نبود فوجی از انسانهای بخت برگشته همه قربانی سیاستهای غلط حاکمیت. گردابی متعفن همان روز ورود نوجوانی را در حین تجاوز دهانش را برای جلوگیری از سر و صدا بسته که منجر به خفگی وی میشود و شش حیوان زندانی دیگر به بدن بیجان وی تجاوز مینمایند و جهت بازسازی صحنه از اداره آگاهی آمده بودند (قرنطینه) 25_10_1384 از زندان به دادگاه انقلاب با قل و زنجیر نمودن دستها و پاهایمان اعزام در حالیکه بسیاری از اعضای خانواده در صحن دادگاه حضور داشتند اشکشان جاری چون نتیجه سه دهه خدمت را میدیدم خانواده وارد سالن دادگاه شدند که شیخ جابر بانشی دستور خروج آنان را داد که با اعتراض همگی مواجه که مگر نمیگویید او خیانتکار است ما هم میخواهیم از خیانت وی مطلع شویم قرائت دادخواست دادستانی و محاکمه رسمی آغاز شیخ گفت وکیلی دارید گفتم نه گفت شما به اتهام افدام علیه امنیت داخله و خارجه محاکمه میشوید. گفتم طی ماهها گرفتاری بارها نیروهای امنیتی اخطار نمودند که وکیل نه اینکه کمکی به نجاتتان نخواهد کرد بلکه ما را مصمم به اقدامات شدیدتری علیه شما وا میدارد. بارها اطرافیان به وکلا مراجعه و تنها فردی که حاظر به دفاع گردیده توسط نیروی امنیتی تهدید که پروانه وکالتت را لغو خواهیم کرد با نام و نشان آن نیرو را معرفی این فرد ماهها به عنوان یک بسیجی در لبنان زیر امر خود بوده و همین شخص مدت مدیدی خانهام را تحت کنترل گرفته بود ولی چه فایده گفتن آن .ضمن طرح اتهامات از طرف شیخ کلیه مباحث طرح شده در وزارت اطلاعات را رد نموده گفتم صدها ساعت بازجویی و ساعتها ظبط اعترافات خارج از حقیقت است و همه ساخته و پرداختهی آقایان جهت انحراف از اعتراضات این جانب در رابطه با اوضاع جاری کشور بوده و مبنا بود که آنان دست از آزار و اذیت رضا و خانوادهام برداشته ولی به وعده خود وفا ننمودند. پس از خاتمه جلسه به زندان انتقال دادند با پیگیری اطرافیان به بند دیگری بنام سبز که آن هم دکانی برای دزدی و غارت مسوولین زندان از کمکهای مردمی و دیگر نهادهای دولتی برقرار نموده انتقال پس از چند روز مجددن توسط دو فرد لباس شخصی به بیرون از زندان و به درون پرایدی انتقال دادند و ضمن بستن دستها و پاهایم با زنجیر درب داشبورد را باز چشمبند بزرگی را که از لباس فرم سپاه تهیه و بر چشمم زدند سرم را میان دو صندلی جلو خم و بازوانشان را بر سر و گردنم فرود آورده که مبادا مسیر دخمهی آنان را متوجه شوم همان لباسی که بر تن خود و هزاران جوان وطنپرست در دفاع از این آب و خاک با خونشان آن را تطهیر نموده و حال …لحظه ورود به دخمهی خصوصی ولایت فورن پس از معاینه توسط پزشک سپاه که میزان تحمل فشار به دستشان بیاید به اتاقکی چهار متری انتفال و بازجویی را از رحم مادر تا حال آغاز
غروب به هواخوری که چندین لیتر خون در آن مکان قفس مانند ریخته بودند بردند و مجدد به اتاق بازجویی برگرداند در آنجا گفتم فردی که تمامی عمرش در مبارزه و نفع ستم سپری و زیر بمبارانهای عراق اسراییل آمریکا و فرانسه زندگی و شاهد قطعه قطعه شدن صدها انسان در این کار و زار بوده از خون نخواهد ترسید. فورن اسلحه کمری را پشت سرم مسلح نمود. گفتم یک جو شرف دارید شلیک کن و نجاتم دهید. گفتم طی چهارصد ساعت باز جویی توسط یاران امنیتیتان کافی نبوده گفت نود و پنج درصد از گفتههایت فریبکاری بوده و عاری از حقیقت و پنج درصد باقیمانده اسناد و مدارک از درون منزلت بهدست آمده اینجا زنده بیرون نخواهی رفت وی اتهام جدیدی را مطرح مبنی برنوع ارتباط نیروی امنیتی اسراییل (موساد) در دهه 60 در لبنان باخودت را باید ریز به ریز توضیح دهی. آنانی که طی سالهای گذشته بارها تهدید به محاکمهام مینمودند حال مانند گرگهای گرسنه وارد دخمه حفاظت اطلاعات سپاه گردیده اینان بازماندگان همان قافلهی جنایت پیشگانی است که طبق فرمان رهبری بنا بود آن اقلیت که دست به سلاح و مقابله با انقلاب برده مجازات نه اینکه فوج فوج جوانان دختر و پسر را بر پایه سلیقهی شخصی و انتقامجویی فردی شبانه یا به گودالهای مرگ هدایت و یا به دخمهها انتقال و با گرفتن جوانی و سلامتی آنان با انواع و اقسام بیماریهای روحی و روانی به جامعه سرازیر نمودند. حال به سراغ آنانی آمدهاند که از لحظه نخست فریاد اعتراضشان علیه خشونت آفرینی آنان به آسمان بلند بوده. سوالاتی که از اتاق همجوار توسط همسنگران سابق طرح و توسط بازجوی جوان و خام از پشت سرم به جلو سرازیر از انرژی هستهای، حقوق زنان، دوم خرداد 1376 و …از زشتترین توهین و اهانت به سید محد خاتمی (مظهر شرم و حیا) که وی مروج فساد و فحشا در دوران حاکمیت خود بوده و تو و همفکران منحرفت حامی او بودهاید در برابر سوال حقوق زنان ابتدا بدترین فحاشی را نثار فائزه هاشمی تا پروندهسازی علیه آقای بهنام باقری دادستان نورآباد ممسنی و اظهار دو کلمه توسط وی ساختن نه ویرانی چون در اتاق کارش دستگاه شنود کار گذاشته بودند و علیه قاضی ویژه پرونده آقای کورش خشتی که در قلب وزارت اطلاعات از این وضع معترض بوده تا نیروی امنیتی که آنان احساس مینمودند مرا در جریان بازداشت قرار داده و در حق انسانی که حتا در میان پاکترین شهدای جنگ چون اصغر شاطرپو،ر نعمتاله ابولحسنی، مهدی جوانمرد و…او پاکترین شهید زنده است حاج محمدباقر باقرینژاد. گناه وی سه دهه چتر محبت و انسانیت خود را بر سر صدها تن از فرزندان انقلاب که در آتش خشم همین دنیاپرستان سوخته برافراشته.
نیمههای شب بازجویی ادامه دیگر قادر به کلامی گفتن و نوشتن نبودم اعتراض نمودم که خوابم گرفته و قادر به هیچ جوابی نیستم فریاد زد سید بیا این نامرد را به سلول ببر. کمی استراحت و مجددن برگردان پس از ورود به دخمه دو دستم را به سوی سقف بلند و رحمت خدا را بر نیروهای امنیتی حواله در برابر ستم اینان در حالیکه همان لحظه انتقال به دخمه سپاه پاسدارن بازجوی وزارت اطلاعات به اطرافیان اظهار نموده بود که ما مخالف تحویل مشایخی به سپاه پاسداران بودهایم بارها نفرین به سردارانی چون جعفر اسدی، یدالهی، انتشاری و.. .فرستادم شماهایی که همه عمر و جوانی و سلامتی خود را در دفاع از این آب و خاک نثار نمودید چگونه اجازه رشد چنین غدههای چرکینی را در قلب این نهاد دادهاید و اعتراض به خدا و علی ع را آغاز کردم. نیمههای شب دریچه سلول باز چشم بند را به درون فرستادند و مجدد بردند و…
تمامی رفتار , گفتار و کردار آنان بر خلاف رویه موجود در بازداشتگاه وزارت اطلاعات بود .فردای آن روز به اتاقی بردند با دو ردیف تخت در سه طبقه و با پوشاندن پارچههای سفید بر صندلی نشانده دوربین عظیمالجثهای را در مقابلم قرار دادند مسوول آن گفت یاران سابقت بسیار نگرانند و میخواهند از همه جزییات از زبان خودت مطلع گردند و اخلاقن تعهد میکنیم که در هیچ رسانهای پخش نگردد گفتم ساعتها در دخمه اطلاعات این عمل را انجام که کلامی از آنها حقیقت نداشته و ندارد. ادامه دادم که آقای شاهرودی گفت آقای یزدی یک مخروبه را تحویل ما داد و حال خودش آن را به یک قبرستان متروکه که در آن شرف، آبرو و عزت یک ملت را دفن نموده. در پایان بازجوییها گفتند تو فکر میکنی که حاظر به گفتن حقایق نگردیده و همه اقداماتت را کتمان ولی بدان که قاضی علم به یقین دارد که تو علیه نظام اقدام نمودهای و به زندان عادلآباد انتقال دادند. پس از چند روز مجددن با قل و زنجیر نمودن خود و رضا را به دادگاه انقلاب اعزام. لحظه شروع محاکمه اعتراض نمودم که چرا پس از ماهها بازجویی و اولین جلسه رسمی محاکمه مرا به سپاه تحویل دادهاید. شیخ جابر گفت همکاران سابق مشتاق دیدارت بوده، من هم دستور انتقال را دادهام. با حضور نماینده دادستان آقای حسینی محاکمه را شروع اولین سوال شیخ جابر فرمود طبق اظهار نیروهای اطلاعاتی، شما در زمان خروج از کشور دفترچهای (خاطرات) حاوی مسایل امنیتی به همراه داشته و آن را تحویل سازمان سیا و یا منافقین (مجاهدین) دادهاید.
گفتم بارها در غیاب خود و اعضای خانوادهام شب و نیمه شب نیروهای امنیتی شما بهصورت غیر قانونی وارد منزل گردیده و کلیه اسباب و وسایل منزل را بهم ریخته بدون اینکه سر سوزنی به سرقت رفته باشد. همیشه مات و متحیر بودم که چه میخواهند. پس از بازداشت چه در وزارت اطلاعات و چه در حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران اولین خواسته آنان چنین دفترچهای بوده. در آنجا برایم روشن شد که ورود آنان به منزلم بر چه اساسی بوده و مرا به نقطهای رساندند که احساس میکردم که اینچنین چیزی وجود داشته و حاظر به گفتن نوع، رنگ و تعداد برگهای نوشته و سفید آن و درج خاطرات سه دهه گذشته را مطرح در حالیکه هرگز هیچ وجود خارجی نداشته و تنها دهها برگ آچار، دست نوشتههایم با متن حکومت رو به زوال روحانیت در ایران که بخشی از آن حین ورود به منزل جمعآوری و حال در خدمت خودتان میباشد آقایان دایمن ادعا مینمایند که در کادر رهبری تمام گروهها و سازمانهای ضد انقلاب و حتا سیا و موساد عوامل نفوذی دارند آنان پس از بازداشت اظهار نمودند که ما در چند ساعت گذشته تمامی حسابهای مالی خود و خانوادهات را بررسی و در ارتباط با هدیه هفتاد و پنج میلیون دلاری آمریکا به مخالفان چیزی دریافت ننمودهای و فقط به دنبال این مسئلهایم که چرا تا این درجه علیه انقلاب فعالیت نمودهای آیا بودن یا نبودن چنین دفترچهای را به راحتی از طریق اعضای خانواده، اقوام، دوستان و غیره نمیتوانستند اثبات کنند. چرا چنین سوژه هایی را خلق مینمودند شما خود قضاوت کنید.
نامبردگان تمام ایمیلهای شخصی را ردیابی اگر در هر ایمیل دو پیام رفت و برگشت داشته با در اختیار گرفتن پسورد آن حتا زمانیکه در بازداشت بودهایم و حال کوهی از برگهای آچار عجیب و غریب را در مقابلم قرار داده که باید بپذیری که کار خودت میباشد فریاد به آسمان که روحم از این مسایل خبر ندارد میگویند پس قبول کن متعلق به فرزندت است و متقابلن با رضا هم چنین رفتاری را انجام داده.
دو مسئله دیگر را در آن محاکمه چندین ساعته مطرح مینمایم. شیخ جابر گفت شما وقایع دهه شصت در ارتباط با سرکوبها، افرادی را به عنوان مسبب کشتارها به مجاهدین معرفی و ما در انتظار چاپ این اسناد در روزنامه مجاهد و دیگر سایتهای خبری ضد انقلاب هستیم. پنج سال از آن تاریخ میگذرد و کلمهای در این ارتباط در هیچ رسانهای به هر شکل ان تا کنون درج نگردیده شیخ در ادامه گفت حضور نیروهای ما را در لبنان افشا و اسنادی را در این ارتباط به سازمانهای جاسوسی آمریکا و اسراییل تسلیم نمودهای. گفتم شش میلیارد جمعیت بر روی کرهی زمین که جای خود دارد حتا خفته گان درون زمین هم از حضور شما در منطقه اطلاع دارند در ثانی چهل و هشت ساعت پس از انفجارات بیروت در حالی که هنوز اجساد سربازان آمریکایی فرانسوی و اسراییلی از زیر آوار بیرون نیاورده مناطق نظامی ما توسط کشورهای فوق در لبنان هدف بمباران هوایی و دهها نفر کشته و زخمی بر جای گذاشت در حالیکه تشیع آن وقایع از بقاع، دمشق تا فرودگاه مهرآباد که توسط رییس جمهوری وقت (مقام رهبری) از سیمای جمهوری اسلامی مستقیمن پخش شما برای خفه نمودن من به هر حربهای متوسل. این شرمآور است در خاتمه جناب حسینی نماینده دادستان که در طول جلسه فقط چشم بود و گوش، زبان گشود و رو به شیخ گفت جهت احترام به انقلاب، سپاه وخدمات گذشته ایشان نظر من این است که این پرونده در همین مکان بسته و مختومه شود که با مخالفت شیخ روبهرو گردید مجدد به زندان انتقال و در تاریخ 07-01-1385 جهت ابلاغ حکم به دادگاه اعزام در سه صفحه تنظیم (جز به جز انشای وزارت اطلاعات) خود به پنج سال که یک سال و نیم آن قطعی مابقی بهدلیل خدمت به انقلاب و جبهههات جنگ تعلیق و رضا به سه سال که بیست و هشت ماه به دلیل جوانی تعلیق.
گفتم اعتراض دارم رییس دفتر گفت چون محکومیت رضا رو به اتمام است در صورت اعتراض تا دادگاه تجدید نظر یقینن او باید در زندان بلاتکیف بماند و در پایان حکم نوشتم بازداشت، بازجویی، محاکمه و صدور حکم را سراسر ستم میدانم و واگذار همه شما به خدا. پس از سپری نمودن دوران محکومیت حتا بدون یکروز مرخصی و مخالفت اطلاعات با عفو حتا مشروط به دلیل عدم همکاری با آنان پایان. اما درد، رنج، تهدید و وحشت توسط یاران ولایت آغاز شد از ضرب و شتم متوالی رضا در دانشگاه توسط بسیج تا صدور حکم اخراج وی و تحویل بخشی از اسناد و مدارک به صورت حضوری به دفتر کانون مدافعان حقوق بشر جناب آقای محمدعلی دادخواه و … ورود غیر قانونی در غیاب خانواده به منزل به صورت متوالی مزاحمتهای تلفنی شب و نیمه شب تا ممنوعیت خروج از شهر بهانهی آمدن نماینده وزارت اطلاعات از راه دور به منزل جهت بحث و گفتوگو و ورود وی به منزل پس از یک ماه و نتیجه آن بحث طولانی در خانه و رجوع به بسیاری از بزرگان در فارس و توصیه آنان که یا دو دست را به علامت تسلیم به هوا بلند کن یا جهت آرامش خانواده و اطرافیانت از کشور خارج شو و نهایت در اسفند 1386 ضمن خروج از مرز غربی کشور و گرفتار شدن در برف و کولاک و صدمه دیدن بسیاری از اعضای بدنم ضمن ورود به ترکیه و ماهها بستری شدن در بیمارستان و منزل که عواقب آن هنوز ادامه دارد در حالیکه همسر و دختر خردسالم پنج سال است که یا از پشت میلهی زندانهای ولایت به ملاقاتم آمده و یا پشت گوشی تلفن در غربت و آرزوی دیدار آنان را دارم. در حالیکه بیست و نه ماه از پناه بردن به UNHCR و 17 ماه از پذیرش رسمی پناهندگی از طرف آن سازمان میگذرد در حالیکه بارها چه به صورت حضوری و یا مکاتبهای اعتراض خود را به آنان ابلاغ نموده با کمال تاسف هیچ اقدامی جهت انتقال به نقطه امن در خارج از این کشور(ترکیه) به عمل نیاورده و دایمن با جوابهای غیر منطقی و آزار دهنده روبهرو گردیدهایم. آنان اظهار مینمایند که کشورهای اروپایی و آمریکایی حاضر به پذیرش پناهندگان سیاسی که دولت ایران بر روی آنان حساسیت دارد نیستند در حالیکه آنچه بر من روشن است پرونده فوق را به هیچ کشوری جهت پذیرش ارجاع ننمودهاند دلیل آن چیست؟ از نهاد ها و سازمانهای حقوق بشری علیالخصوص از هموطنان آزادیخواه خود در سراسر جهان جهت یاری تقاضای کمک مینماییم و خواستار نجات از این دوزخ میباشیم.
با تقدیم احترام
اماناله مشایخی
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»