مردمان
آیا خوش میگذرانید؟ آیا کارتان را دوست دارید؟ میتوانید هر روز صبح زود از خواب بیدارشده و سر کار بروید؟
حـرفهایی که درمـورد کـار سـر زبـان مــردم است، مانع پیشرفت شـمـا مـیشود.«سر کـار قــرار نـــیست به آدم خوشبگذرد. باید شوخی و خنده را کنار بگذارید و کمی جدیتر شوید.»
و بزرگترین این عقاید: «اگر آدم جدی باشم، مردم تصور خواهندکرد که شخص مهمی هستم.» اما جدی بودن باعث مشکلات بسیاری است: استرس، اضطراب، نگرانی، دردهای احساسی، سختیکشیدن و شکست.
حل مشکلات با جدیترشدن مثل تعمیر یک کامپیوتر با چکش است. هرچه بیشتر تلاش کنید، مشکلتان بدتر خواهدشد.
«وقتی زندگی جدی میشود، فرد مبدل به علتی کوچکتر و معلولی بزرگتر خواهدشد. اگر زندگی واقعن جدی شود، ارزش او تقریبن به صفر میرسد. راندن اتومبیل آنقدر جدی خواهدشد تا جاییکه ممکناست فرد باعث داغانشدن آن شود. کارکردن آنقدر جدی خواهدشد، که احتمالن شکست خواهدخورد. بین جنون و جدیت رابطهای مستقیم برقراراست. فقط زمانی فرد در زندگی پیشرفت میکند که جدیت را سرلوحهی کار خود قرارنمیدهد و به جای آن سختکوشی را پیشهی راه خود میکند. ضربالمثل قدیمی واقعن سنجیده بوده که میگفت، خنده بر هر درد بی درمان دواست.»
12 راه برای اینکه دیگر جدی نباشیم
اگر با دیدگاهی غیرجدی به زندگی نگاه کنیم، خواهیم توانست مشکلات را با انرژی و توان بیشتری پشت سر بگذاریم و برخورد راحتتری با آنها داشتهباشیم. اگر جدی نباشیم، مشکلات برایمان آسانتر خواهند شد، افراد حس همکاری بیشتری خواهندداشت احساس آسودگی و آرامش خواهندکرد. عمرتان نیز طولانیتر و موفقتر خواهدبود.
اگر فردی بسیار جدی هستید، میتوانید برای ترک این خصوصیت از تکنیکهای زیر استفاده کنید.
1. از روی عمد از کاه، کوه بسازید. هر مشکل کوچکی را به مسئله بزرگی تبدیل کنید. «اگر این اوراق اینگونه روی هم قرار میگرفتند بهتر بود! نه اونجوری! اینجوری!»
2. از خودتان بپرسید: «آیا جدیشدن درمورد این مشکل واقعان به حل آن کمک میکند؟»
3. روی نکات مثبت هر چیز تمرکزکنید. آنقدر این سوالات را با خود تکرارکنید تا احساس آسودگی بیشتری کنید، «چه چیز درمورد این موضوع صحیح است؟» «چه چیز دیگری صحیح است؟» «دیگر چه چیز؟»
4. به یک تغییر کلی و اساسی فکرکنید. چرا دوباره تحصیل را از سرنگیرید؟ چرا برای زندگی به هندوستان نروید؟ چرا کار جدیدی را شروع نکنید، یا چند سال از کار کناره نگیرید؟
5. از خودتان سوالکنید، «وقتی من در بستر مرگ هستم، آیا خوشحال خواهمبود که اینقدر درموردش جدی فکر میکردم؟»
6. یک بازی دشوار و پیچیده بهتر از اصلن بازینکردن است. پس فکر کنید که از همه جوانب شکست خوردهاید. برای مثال: شما در مورد یک مشکل خانوادگی بسیار جدی هستید، از خودتان بپرسید:«اگر من اصلن هیچ خانوادهای نداشتم چه؟» درمورد سرمایهگذاری خود جدی فکر میکنید. از خودتان بپرسید، «اگر هیچ پولی برای سرمایهگذاری نداشتم چه؟»
7. اندازهی مشکلتان باید با اندازهی بازیتان جور باشد. پس بازی بزرگتری انتخابکنید. برای مثال، اگر از اینکه سنجاقهای ورق در کشوی اشتباهی قرارگرفتهاند عصبانی میشوید، بازیتان خیلی کوچک است. مسولیتهایتان را دوبرابر کنید. اهداف بزرگتری برای خود پیش گیرید. بزرگتر و بزرگتر فکرکنید.
8. دست از حل مشکلی که شما را جدی و مشغول کردهاست بردارید. بعضی از مشکلها اگر آنها را به حال خود رهاکنید، به خودی خود رفع خواهندشد. مشکل شما نیز ممکناست یکی از این مشکلات باشد.
9. کار خود را با سایر کارها مقایسه کنید. تصور کنید که یک مامور مخفی یا چاهبازکن بودید.
10. سعیکنید کاریبکنید که همهی اطرافیانتان شاد و سرحال شوند. شما هم خیلی زود بانشاطتر خواهیدشد.
11. به راهحلهای عجیب فکرکنید. احمقانهترین راه برای حل مشکلتان چیست؟ کدام راهحل اگر اثرکند باعث خندهی شما خواهدشد؟
12. یک لحظه کندذهن شوید و ابلهانه رفتار کنید. موهایتان را پایین بیاندازید. فقط یک لحظه سعیکنید انقدر جدی و مهم جلوه نکنید.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»