اردوان طاهری/ رادیو کوچه
ماههاست که همراه با هم، در گذار از کوچهی مهتابی، بیتابی سالیان را مرور کردهایم. مسافر این کوچه، با دشواریهایی که بازتاب سالیان دور بوده، تا امشب آمدهایم؛ آمدهایم و به اکنون رسیدهایم. هر شب ستارهای فرو افتاده و تو و من، با همین دستهای کور، همراه شدهایم تا شاید توان گذشتن از این کابوس سهمگین را – در با هم بودن – بیازماییم …، اما «امشب به قصهی دل من گوش میکنی»[1]، مسافر کوچهی مهتابی!
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
درد دل کردن هم به دنیایی که خیلیها مجازی نامش دادهاند، سرایت کرده؛ به دنیایی که به باور من، بخشی از واقعیت جهان امروز ماست و مجازی خواندنش دور از واقعبینی است. حرفها و سخنها از دورهای دور، بر بالهای گستردهی امواج، نشسته و پرواز میکنند و ما را – در هر کجا که باشیم – به شهروندی این دنیای بیکران ربطهای – گاه بیربط – دعوت میکنند. بخواهیم یا که نخواهیم، همه شهروندان شهر جهانیم.
درد دلهای ما ایرانیها، در گوشهای روزگار چنان طنینانداز شده که از کوچهای نمیتوان گذر کرد که خبری از ایران و ایرانی نباشد. این که همه از ما و ایران ما خبر دارند، هم خوشایند است، چرا که نشان از آن دارد که دنیا بیخبر از ما نیست؛ و هم ناخوشایند است، چرا که نتیجهی یک وضعیت اسفبار خود کرده است. درد دل من هم امشب، قصهی ناکامیهای ماست. خبرهایی که از ایران و دربارهی ایران به گوش میرسد، همه دردآور است، حتا خبرهایی که به ظاهر باید شادیآور باشد.
در آذرماه سال 1382 در دورهی ریاستجمهوری «سید محمد خاتمی» در یادداشتی به نام «جنگ هفتاد و دو ملت» نوشتم: «در حافظهی بزرگ ملت ایران، از این دست مردان و زنان کم نیستند. دیدن این روزها و دعواهای بر سر قدرت، به قول [دوستی قدیمی] درگیریهای درونی برندگان انقلاب اسلامی، زمان ساماندهی وزارت اطلاعات از وصله پینههای اطلاعات نخستوزیری و سپاه [پاسداران انقلاب اسلامی] را در خاطرمان زنده میکند. «سعید حجاریان» یکی از همانها بوده و هست؛ یا «اکبر گنجی» که امروز در کسوت روزنامهنگار مطرح میشود، و یا کسانی چون «عباس عبدی» و … [دیگرانی] که در تسخیر سفارت آمریکا نقش مستقیم داشتند. البته نباید از آنها که در گوشه و کنار، در شمایلی به رغم امروزشان بودهاند غافل بود؛ کسانی همچون همین «زهرا خانم رهنورد» که در هنرهای زیبای آن زمان، گونهای دیگر مینمود و امروز در جایگاه ریاست دانشگاه الزهرا و همسر «میرحسین موسوی» به ظاهر خسته از دوران نخستوزیری، نقشی دیگر میبازد. تا یادم نرفته، یادی هم از «عزتاله خان سحابی» داشته باشم و همرزمانش که حیف است اینجا از قلم بیفتند.»
آن روزها – همانند همین امروز – بسیاری از فعالین سیاسی و مدنی، با نظر من مخالف بودند و گذشتهی افراد را – همچون بنیانگذار جمهوری اسلامی – ملاکی برای امروزشان نمیدانستند. اما سخن جدیتر از گذشتهی فردی یک انسان عادی بود؛ حرف، حرف اشتباهاتی بود که گاهی بوی خون جوانان وطن میداد؛ سخن من، متوجه آن کسانی بود که خواسته یا ناخواسته، سرنوشتی شوم را برای ملت ایران رقم زدند. گفتن از گذشتهی افرادی که به عنوان مثال در آن نوشته از آنها یاد کرده بودم، تکرار مکررات است و نیازی به شرحش نیست، اما امروز که «اکبر گنجی» به عنوان پنجاه و نهمین «قهرمان جهانی آزادی مطبوعات» انتخاب شده و قرار است در همین هفته، جایزهی خود را از «مؤسسه بینالمللی مطبوعات» در شهر وین دریافت کند، با خودم فکر میکنم، این آقای «اکبر گنجی» که امروز به نام آزادی جایزه دریافت میکند، هرگز در سلب آزادی ملت ایران سهیم نبوده است؟ آقای گنجی که در همین سال، جایزهی دو سالانه حقوق بشرى انستیتوى «میلتون فریدمن» به ارزش ۵۰۰ هزار دلار آمریکا را دریافت کرده، نباید خود سوابق روشنی داشته باشد؟
نه قصد من اعترافگیری از آقای گنجی است، که در این عرصه ما را راه نیست و نه هدف، تخریب ایشان است، اما خواستم یادآوری شود که مصطفا تاجزاده، نمونهی یک سیاستمدار و فعال سیاسی آزاده است و میتواند الگویی باشد برای مردانی که خواهان اصلاح راه اشتباه رفتهاند
نگاهی به سوابق افراد – نه برای تخریب شخصیتی – بلکه برای تحقق عدالت و حقوق بشر حقیقی، لازمتر از جنجالهای رسانهای برای بزرگکردن مخالفان – شاید ظاهری – جمهوری اسلامی است. اگر آقای «گنجی» – به گفتهی هوادارانش – از همان سالهای اولیهی دههی 60 به مخالفت با سیاسی شدن سپاه برخاست و به قولی مورد غضب واقع شد، چگونه در همان سالها به عنوان «رابط فرهنگی سفارت ایران در ترکیه» مشغول شده و در ارتباط با سیستم امنیتی جمهوری اسلامی فعالیتهایی داشته است؟ همان سالهایی که کسی امکان حضور در چنین مناصبی را نداشت، مگر به شرط «خودی» بودن.
حال هم کسی منکر فعالیتهای امروز آقای «گنجی» نیست، اما به عنوان یک ایرانی، خطاب به ایشان میگویم: «آقای قهرمان! گذشته را آنچنان بیان و تشریح کن که بوده، نه چنین که میخواهند.» اینک که «اکبر گنجی»، به نام ملت ایران، به عنوان روزنامهنگار و آزادیخواه به دریافت جوایز مادی و معنوی، محظوظ و مفتخر میشود، جای آن است که آزادگی خود را با حقیقتگویی دربارهی گذشته اثبات کند. نه قصد من اعترافگیری از آقای «گنجی» است، که در این عرصه ما را راه نیست و نه هدف، تخریب ایشان است، اما خواستم یادآوری شود که «مصطفا تاجزاده»، نمونهی یک سیاستمدار و فعال سیاسی آزاده است و میتواند الگویی باشد برای مردانی که خواهان اصلاح راه اشتباه رفتهاند.
اگر «گنجی» راه «تاجزاده» را نرفت، بیچاره مردمی که «قهرمان جهانی آزادی مطبوعات»اش «اکبرگنجی» باشد.
[1] – سایه.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
Avideh Motmaen-Far
Excellent!
ebrahim morovat
کاش ما هم میرفتیم با رژیم امروز میامدیم بهتر تحویل گرفته میشدیم ، فقط یک سئوال آیا اینها واقعاً آن زمان ناآگاه بودند چطور منِ نوعی میدونستم این برندگان جوائز امروز نه ! ؟
mahsa sufi
بر خلاف آنان که حقیقت را ندیدند ، شما چه زیبا حقیقت را دیدید و بیان کردید.
سپاس