مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
مسعود حکمآبادی
یک روز توی پیادهرو به طرف میدان تجریش میرفتم، از دور دیدم یک کارت پخشکن خیلی با کلاس، کاغذهای رنگی قشنگی دستشه ولی به هر کسی نمیده. خانمها رو که کلن تحویل نمیگرفت و در مورد آقایون هم خیلی گزینشی رفتار میکرد و معلوم بود فقط به کسانی کاغذ رو میداد که مشخصات خاصی از نظر خودش داشته باشند، اهل حروم کردن تبلیغات نبود.
احساس کردم فکر میکنه هر کسی لیاقت داشتن این تبلیغات تمام رنگی گرون قیمت رو نداره، لابد فقط به آدمهای باکلاس و شیک پوش و با شخصیت میده، از کنجکاوی قلبم داشت میاومد توی دهنم.
خدایا ، نظر این تبلیغاتچی خوشتیپ و با کلاس راجع به من چی خواهد بود؟ آیا منو تایید میکنه؟
کفشهامو با پشت شلوارم پاک کردم تا مختصر گرد و خاکی که روش نشسته بود پاک بشه و کفشم برق بزنه. شکم مبارک رو دادم تو و در عین حال سعی کردم خودم رو بیتفاوت نشون بدم.
دل تو دلم نبود. یعنی منو میپسنده؟ یعنی به من هم از این کاغذهای خوشگل میده…؟
همینطور که سعی میکردم با بیتفاوتی از کنارش رد بشم با لبخند نگاهی بهم کرد و یک کاغذ رنگی به طرفم گرفت و گفت :
«آقای محترم، بفرمایید»
قند تو دلم آب شد، با لبخندی ظاهری و بدون دستپاچگی یا حالتی که بهش نشون بده گفتم : «آهان، خب چرا من؟»
من که حواسم جای دیگه بود و به شما توجهی نداشتم، خیلیخوب، باشه، میگیرمش ولی الان وقت خوندنش رو ندارم» کاغذ روگرفتم …
چند قدم اونورتر پیچیدم توی قنادی و اونقدر هول بودم که داشتم با سر میرفتم توی کیک تولدی که دست یک آقای میانسال بود، وایسادم
وبا ولع تمام به کاغذ نگاه کردم، نوشته بود :
دیگر نگران طاسی سر خود نباشید، پیوند مو با جدیدترین متد روز اروپا و آمریکا.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»