Saturday, 18 July 2015
28 September 2023
به مناسبت روز مبارزه با اعدام،

«خاطرات تلخ اعدام در یک بازی ویلاگی»

2010 October 11

رادیو کوچه

چندی پیش در رادیو کوچه مطلبی توسط سردبیر این رادیو عنوان شد تحت نام «اعدام بازی نیست، ستاندن جان است» که خبر از یک حرکت تازه در آستانه روز مبارزه با اعدام می‌دهد.

به تازگی گروهی از وبلاگ‌نویسان در آستانه روز مبارزه با اعدام یک بازی وبلاگی به راه انداخته‌اند. این ایده که با پیشنهاد وبلاگ «غرش» شکل گرفته است جایی اشاره دارد: «‌چند روزی است که در فکر هستم برای دهم اکتبر روز جهانی اقدام علیه اعدام چه کاری می‌توان انجام داد که هم تاثیرگذار باشد و هم آن‌که کاری باشد درخور این روز و مناسبت.»

این در حالی است که استقبال خوبی توسط وبلاگ‌های شرکت‌کننده در این امر صورت گرفته است.

رادیو کوچه بر این اساس و طبق وعده‌ای که داده است دست به انتشار مطالب افرادی زده‌ که در این بازی شرکت کرده و مطالب خود را برای رادیو ارسال کرده‌اند.

………………………………………….

«مجازات مرگ را از قوانین حذف کنید»

بی‌شک ابتدایی‌ترین حق انسان، حق حیات است و سایر حقوق بشر بر حیات او تعریف می‌شوند. همین یک گزاره کافی است تا بتوان با قاطعیت گفت هیچ کس حق سلب حیات هیچ انسانی را ولو به واسطه قانون ندارد. قانونی بودن مجازات مرگ به این مجازات مشروعیت نمی‌بخشد بلکه برعکس، مشروعیت قانون را زیر سوال می‌برد، زیرا قانون باید به گونه‌ای تدوین شده باشد که ناقض حقوق بشر نباشد. همان‌طور که اگر در قانون حق خوراک از انسان سلب شود ایراد را باید در قانون جستجو کرد نه در انسان. حتا رای اکثریت مردم به وجود مجازات مرگ در قانون این مجازات را مشروع نمی‌کند همان‌طور که سایر حقوق بشر به واسطه رای مردم تعیین نشده‌اند (و به واسطه رای مردم هم ساقط نخواهند شد) و حقوق بشر به واسطه انسان زاده شدن به او تعلق می‌گیرد و هیچ چیز ولو رای اکثریت نمی‌توانند حقوق بشر را از او سلب کند.

از طرفی، متاسفانه در بحث دفاع یا مخالفت با مجازات مرگ یک اشتباه اساسی وجود دارد و آن اینست که مجازات مرگ توسط هر دو طرف به رسمیت شناخته می‌شود اما بر سر اعمال یا عدم اعمال آن بحث در می‌گیرد. درحالی که مطابق آن‌چه در مقدمه آمده، اساسن طرح مجازات مرگ به عنوان یکی از جزاهای کیفری کاملن اشتباه است و هیچ کس نباید برای تعیین مجازات به کشتن یک فرد دیگر فکر کند. این تفکر شبیه این است که بگوییم می‌توان به عنوان مجازات، یک فرد را به زور وادار به پرستش یک خدا کرد و دعوایی سر این شکل بگیرد که آیا این مجازات را اعمال کنیم یا نه، در حالی که اصل مجازات به اشتباه طراحی شده است چون هیچ کسی در هیچ شرایطی ولو به واسطه قانون حق ندارد دین و اعتقادی را بر کسی تحمیل کند و حتا اگر اکثریت هم این اشتباه را تایید کنند باز این اشتباه مشروعیت نخواهد یافت. در مورد اعدام هم مسئله تکرار مکرر این جنایت انسانی است که این ذهنیت را در افراد به وجود آورده که اعدام یک مجازات است و حال عده‌ای با اجرای این مجازات موافقت می‌کنند و عده‌ای با اجرای آن مخالفند، در حالی که اصل مجازات به اشتباه طراحی شده است.

همین دیدگاه در رد مجازات اعدام کفایت می‌کند اما بد نیست برای روشن شدن موضوع به ابعاد دیگر قضیه هم اشاره کنم.

آیا اعدام مجازاتی بازدارنده است؟

مهم‌ترین دفاعی که از مجازات مرگ می‌شود این است که این مجازات می‌تواند اثری بازدارنده داشته باشد اما:

1- هرگز ثابت نشده که اعدام می‌تواند نقشی باز دارنده داشته باشد و اتفافن آمارها خلاف این مسئله را ثابت می‌کنند. مثلن در کانادا پس از لغو قانون اعدام، درصد جنایات کاهش محسوسی داشت و این روند کاهش هم‌چنان ادامه دارد و از طرفی می‌بینیم که بیش‌ترین جرایم و جنایات دقیقن در کشورهایی رخ می‌دهد که بیش‌ترین اعدام‌ها در آن‌ها انجام می‌شوند. حتا در میان ایالات آمریکا در آن‌هایی که هنوز مجازات اعدام را اعمال می‌کنند بیش‌تر از سایرین جرم به وقوع می‌پیوندد. در تحقیقی هم که در سال 1998 توسط سازمان ملل و در خصوص بازدارندگی اعدام انجام شد آمده است که هیچ نشانه علمی مبنی بر این‌که اعدام بیش از حبس ابد بازدارنده است وجود ندارد. هرچند تاکید من در این نوشتار جای‌گزین کردن حبس ابد به جای اعدام نیست و تعیین مجازات متناسب و جای‌گزین را به متخصصان علوم مربوطه واگذار می‌کنم.

در بحث‌ها بارها احساس کرده‌ام که مدافعین اعدام، مخالفت با اعدام را نوعی دل‌سوزی بی‌جا تلقی می‌کند درحالی که اصلن این‌طور نیست

2- در اجرای مجازات اعدام قطعن افرادی دخیل هستند. ساده بگویم، کسی باید چهارپایه را از زیر پای کسی که طناب دار به گردن آویخته بکشد یا دستگیره گاز را آزاد کند و یا کلید اتصال جریان برق را بزند. گاهی حتا این دخالت مستقیم است یعنی در عربستان یک نفر مامور قطع سر با شمشیر می‌شود یا در اعدام با جوخه آتش، عده‌ای به سمت یک انسان شلیک می‌کنند و یا در سنگ‌سار عده‌ای به قصد کشت، سنگ به سر و صورت محکوم پرتاب می‌کنند. این افراد هرکدام یک قاتل بالقوه خواهند بود که قبح کشتن انسان در آن‌ها شکسته شده است. یعنی به ظاهر، صورت یک مسئله را پاک کرده‌ایم اما مسایل بیش‌تری ایجاد شده است. یک جنایت‌کار را حذف کرده‌ایم اما در عوض چند جنایت‌کار بالقوه خلق کرده‌ایم. در ایران هم نمونه‌های زیادی از همین افرادی داریم (و داشتیم) که ابتدا عامل قتل (اعدام) بوده‌اند و بعدها به بزرگ‌ترین جنایت‌کاران تبدیل شده‌اند. از طرفی در کشوری مثل ایران که اعدام‌ها در ملا‌‌عام اجرا می‌شوند، افراد زیادی نظاره‌گر هر اعدام هستند و بخش وسیعی از جامعه هم از اجرای چنین مجزاتی مطلع هستند. عجیب است که با قتل انسان‌ها (به عمدی‌ترین شکل ممکن) می‌کوشیم تا به مردم بفهمانیم که جان انسان‌ها ارزش دارد. جامعه‌ای که اعدام انسان‌ها و بی‌ارزش بودن جان آدمی را می‌بیند و باور می‌کند چطور می‌تواند ارزش واقعی جان آدمی را درک کند؟ در چنین جامعه ایست که آمار 30 هزار کشته در تصادفات جاده‌ای فقط خبری است که در لابه‌لای صفحات روزنامه‌ها ورق می‌خورد و فرهنگ شکل گرفته، نسبت به فرهنگ جوامع مترقی که مجازات مرگ را از قوانین حذف کرده‌اند، ارزش کم‌تری برای حیات آدمی قایل است.

3- حتا اگر اعدام بازدارنده باشد (که نیست) باید سوال کرد که چرا باید عده‌ای اعدام شوند و با مرگ خود تاوان جنایات آینده را بپردازند؟

احتمال اعدام بی‌گناهان

یقینن بعد از مرگ فرصت هیچ دفاعی وجود ندارد و حتا اگر مرور زمان، نادرستی حکم را به اثبات برساند هیچ راهی برای لغو حکمی که اجرا شده وجود ندارد. می‌دانیم که خطای انسانی همیشه وجود دارد و ممکن است فردی که امروز اعدام می‌شود یک بی‌گناه باشد که مدارک لازم برای اثبات بی‌گناهی او در آینده فراهم شود. احتمال وقوع خطا در صدور حکم اعدام (و هر حکم دیگر) هم کم نیست و مثلن ثابت شده که تا به امروز 116 بی‌گناه در آمریکا اعدام شده‌اند. در ایران هم تقریبن هر ماه شاهد اعدام‌های فله‌ای هستیم و مشکل در ایران این است که هیچ سیستم ارزش‌یابی یا حتا نظارتی بر این اعدام‌ها وجود ندارد که بتوانیم آماری از خطاهای صورت گرفته ارایه دهیم اما از شواهد این‌گونه بر می‌آید که آمار خطا در صدور حکم اعدام در ایران بیش از هر نقطه دیگر باشد. به یاد داریم که دادگاه بسیاری از افرادی که اعدام شده اند کمتر از 30 دقیقه بوده است، بی حضور هیئت منصفه و دادگاهها هم اغلب غیر علنی تشکیل شده‌اند. یا اخیرن در طرح مبارزه با اراذل و اوباش شاهد اعدام‌های فله‌ای بودیم که هیچ دست‌رسی به متن پرونده آن‌ها وجود ندارد و در یک مورد هم که به طور اتفاقی مشخص شد یک فعال سیاسی را با همین برچسب‌ها به اعدام محکوم کردند. یا می‌بینیم که یک فرد را دستگیر می‌کنند و با به سادگی و به اتهام جاسوس بودن و …حکم اعدام برایش صادر می‌کنند و سوال اینست که چرا اجازه نمی‌دهیم این افراد در آینده هم امکان دفاع از خود را داشته باشند؟

اعدام، مجازات سختی نیست، همه وحشتی که از اعدام وجود دارد تنها به دلیل مرگ است

از طرفی ممکن است یک عمل در زمان فعلی جرم تلقی شود و در آینده همان عمل یک عمل مجرمانه نباشد. به طور مثال مجازات هم‌جنس‌گرایی در ایران مرگ است و شاهد اعدام هم‌جنس‌گراها هم بوده‌ایم. اما آیا واقعن ممکن نیست روزی در ایران هم مثل غرب، هم‌جنس‌گرایی در جامعه و قانون پذیرفته شود؟ همین‌طور در مورد زنا، یا مثلن آیا همه کسانی که در دهه 60 اعدام شدند اگر امروز محاکمه می‌شدند هم باز حکمشان اعدام می‌بود؟ یعنی حتا اگر حکومت‌ها هم تغییر نکنند خود زمان همه چیز را تغییر می‌دهد و چرا ما با اعدام، فرصت احتمالی زیست را از چنین افرادی سلب می‌کنیم؟

مجرمین خطرناک

عده‌ای در دفاع از مجازات اعدام به این نکته اشاره می‌کنند که زنده ماندن برخی افراد می‌تواند تهدیدی برای جامعه باشد. اما این افراد مشکل را به درستی شناسایی نکرده‌اند. یعنی ضعف سیستم قضایی در تامین امنیت شهروندان و نظارت ناکافی بر این دسته از مجرمان نمی‌تواند توجیه مناسبی برای اعدام باشد. چرا سعی نمی‌کنیم اصل مسئله را حل کنیم و برای رفع یک مشکل مسئله تازه‌ای درست می‌کنیم؟

مجازات یا انتقام جویی؟

مجازات اعدام تنها نوعی انتقام‌جویی است و هیچ سودی را افرادی که خسارت دیده‌اند نمی‌کند. آیا فلسفه وجودی مجازات، انتقام جویی است یا باز ستاندن حق و کیفر دادن؟ مجازات اعدام تنها فرهنگ نفرت و کینه را در جامعه رواج می‌دهد. مجازات اعدام خشونت را در جامعه رواج می‌دهد و از ارزش جان انسان‌ها در جامعه می‌کاهد.

مخالفت با اعدام از سر دل‌سوزی برای مجرمین و جنایت‌کاران نیست.

در بحث‌ها بارها احساس کرده‌ام که مدافعین اعدام، مخالفت با اعدام را نوعی دل‌سوزی بی‌جا تلقی می‌کند درحالی که اصلن این‌طور نیست:

1- اعدام، مجازات سختی نیست، همه وحشتی که از اعدام وجود دارد تنها به دلیل مرگ است، وحشت از مرگ همیشه و برای همه وجود دارد و هر انسانی پیش از مرگ (در صورت اطلاع) دچار وحشتی مشابه خواهد شد اما خود مجازات تنها تحمل 30 ثانیه سختی است و من باور ندارم که چنین مجازاتی بتواند متناسب با کوچک‌ترین جرایم هم باشد. آیا اعدام صدام واقعن توانست کیفری مناسب برای خون 500 هزار انسانی که در جنگ ایران و عراق کشته شدند باشد و ظلم و جنایتی که او چند دهه بر مردم عراق روا داشت؟ البته استثنائاتی هم هستند مثل سنگ‌سار که تحمل آن‌ها کمی سخت‌تر است اما تقریبن همه موافقیم که مجازاتی مثل سنگ‌سار بزرگ‌ترین جنایتی است که امروزه علنن و به شکل قانونی به وقوع می‌پیوندد و اثرات مخربی هم بر جامعه دارد.

2- همه کسانی که با مجازات اعدام مخالفند بر مجازات مجرم متناسب با جرم او تاکید می‌کنند و در این بین عده‌ای حتا مجازات مرگ را کافی نمی‌دانند و برای همین با آن مخالفت می‌کنند. مثلن در مورد صدام هم خیلی‌ها مخالف اعدام او بودند چون اعتقاد داشتند که با اعدام او فقط خلاص خواهد شد درحالی که او می‌بایست مجازاتی شدیدتر را تجربه می‌کرد اما تاکید من نه بر ساده بودن مجازات مرگ، که بر نامشروع بودن این مجازات است و باز تاکید دارم که قطعن مجرم باید به کیفری متناسب با جرم انجام داده محکوم شود.

امروزه بیش از نیمی از کشورهای دنیا مجازات اعدام را از قوانین خود حذف کرده‌اند و امیدوارم روزی در ایران هم این مجازات از صفحات قانون پاک شود.

………………………………………….

«اولین باری که لغت اعدام را شنیدم»

وقتی 4 یا 5 ساله بودم مادرم کارمند یک اداره دولتی بود که من را هم با خود به اداره می‌برد.

این اداره شبیه یک جور مدرسه بود یک جور مدرسه‌ی بزرگ‌سالان که بعد‌ها فهمیدم اسمش دانش‌سرای هنر بود و چون انقلاب 57 شده بود از حالت مختلط درآمده بود و شده بود دخترانه و در ضمن روزهای آخرش بود و داشت جمع می‌شد چون شامل موسیقی و تاتر و سینما بود و هنوز معلوم نبود موسیقی و تاتر و… خوب باشد یا معنویت ما را به خطر بی اندازد.

خلاصه  همه جا پر بود از دخترهایی بزرگ  بعضی‌ها زشت بعضی‌ها زیبا بعضی‌ها موهای سیاه داشتند بعضی‌ها بور بودند بعضی‌هاشان خیلی قد بلند بودند بعضی‌ها کوتاه بعضی‌ها چاق بعضی‌ها لاغر و…

و من یک کودک چهار پنج ساله بودم که زنگ‌های تفریح توی اتاق پیش مامان بودم و این‌ها را از پنجره نگاه می‌کردم یا وقتی زنگ تفریح نبود و حیاط خلوت بود میرفتم توی حیاط.

اول از همه‌شان می‌ترسیدم چون همه‌شان خیلی بزرگ‌تر از من بودند و همین که من را تنها گیر می‌اوردند دورم جمع می‌شدند.

اون‌ها یک پسر بچه چهار پنج  ساله بامزه می‌دیدند و دوست داشند بهش محبت کنند و من یه عالمه آدم بزرگ می‌دیم که شلوغ می‌کنند.

بعضی وقتها سوال‌های عجیبی می‌پرسیدند گیر می‌دادند با کدام ما ازدواج می‌کنی؟

من هم فکر می‌کردم اگر با هر کدام ازدواج کنم دیگر همان موقع مرا می‌برد و باید همیشه پیش او باشم و دیگر مامان و بابا را نمی‌بینم.

خلاصه یک روز گریه کردم که با هیچ کس ازدواج نمی‌کنم من مامانم رو می‌خواهم.

گفتند شوخی کردیم و خوراکی و اسباب بازی بهم دادند و بعد از آن روز که دیدند من بی‌جنبه هستم کمتر باهام شوخی می‌کردند که مبادا دوباره بزنم زیر گریه.

خلاصه یک روز مادرم گفت اون‌روز چرا گریه کردی؟ گفتم می‌گفتند با کدام ما ازدواج می‌کنی؟ من هم نمی‌خوام با این‌ها ازدواج کنم من می‌خوام پیش تو باشم،گفت اون‌ها سر‌به‌سر تو میذارن تو کوچولویی هنوز نمی‌تونی با کسی ازدواج کنی هر موقع بهت گفتند با کی ازدواج می‌کنی اسم یکی‌شون رو بگو دیگه باهات کاری ندارند.

منم به حرف مامان گوش دادم و یک کاندیدا برای ازدواج پیدا کردم.

وقتی فهمیدم مریم اعدام شده اولین حسی که به من دست داد نفرت از خدا بود

یکی از دخترها خیلی آروم و با حوصله بود و موهای مشکی صاف بلندی داشت که تا روی کمرش میرسید،چشم‌ها بزرگ سیاه داشت خیلی کم حرف می‌زد بیش‌تر یه جا نشسته بود وقتی ازش چیزی می‌پرسیدم درست و طولانی جوابم را می‌داد البته خیلی چیزهایی که می‌گفت را نمی‌فهمیدم اما خوشحال بودم که مرا آدم بزرگ حساب می‌کند و طولانی جوابم را می‌دهد و می‌دانستم در جواب‌هایش همیشه چیزی راجع به بدجنس و نفرت‌انگیز بودن‌ پیرمرد زشتی که ابروهای وحشتناکی داشت وعکسش توی خانه‌ی ما  و در و دیوار و همه جا بود می‌گفت.

خلاصه یک روز به دختر‌ها گفتم من می‌خوام با مریم ازدواج کنم.

اونها گفتن مریم؟ کدوم مریم؟

گفتم همونی همیشه اون‌جا می‌شینه موهاش تا کمرشه. بعد که دیدنش گفتن اااا خیلی خوب یه نگاهی به اون کردن و کلا دیگه بی‌خیال این سوال شدن که با کی ازدواج می‌کنی و من هم همیشه با مریم حرف میزدم سوال می‌کردم و اون جواب می‌داد جواب‌هایی که نمی‌فهمیدم اما نمی‌گفتم نمی‌فهمم چون دوست داشتم بازهم منو مثل آدم بزرگ‌ها حساب کنه و برام توضیح بده.

دوارن خوبی بود مریم همیشه حوصله داشت هیچ وقت نمی‌گفت برو بازی کن همیشه توی چشم‌هام نگاه می‌کرد و مثل دیگران به این‌ور اون‌ور نگاه نمی‌کرد لپم رو نمی‌کشید برام توضیح میداد هر روز صحبت می‌کرد هر روز و هر روز و من حس می‌کردم مریم یه فرشته‌  است.

خیلی دوران خوبی بود نمی‌دونم شاید چند ماه طول کشید یا بیش‌تر اما یک روز مریم نبود فرداش هم نبود کلن دیگه نبود.

به مامان گفتم مامان مریم کجاست؟ مامان اشک توی چشماش جمع شد بغض کرد گفت مریم رفته شهرستان درسش تموم شده دیگه نمیاد.

بعد هم گریه‌ش رو از من مخفی کرد گفتم مامان گریه می‌کنی؟ مریم مرده؟

گفت نه مامان نمرده برو بازی کن من خیلی کار دارم.

من بچه بودم اما خنگ نبودم می‌دونستم.

اگر می‌رفت خونشون که مامان گریه نمی‌کرد حتمن مرده که مامان گریه کرد تازه مریم اگر قرار بود بره خداحافظی می‌کرد و حتمن به من می‌گفت که دیگه نمی‌بینمش.

خلاصه چند روز بعد توی خونه وقتی بابا داشت روزنامه می‌خوند و محکم روی پاهاش می‌کوبید و نوچ نوچ می‌کرد اولین باری بود که لغت اعدام رو شنیدم و بعدش هم مامان یه چیزایی گفت و گریه کرد من هیچی نمی‌فهمیدم اما می‌دونستم که مردن با اعدام فرق داره و اعدام خیلی بدتره و چند روز یا چند ماه بعدتر هم فهمیدم مریم نمرده و اعدام شده.

وقتی فهمیدم مریم اعدام شده اولین حسی که به من دست داد نفرت از خدا بود من یک کودک بودم که فکر می‌کردم خدا همه کارها رو انجام می‌ده و خدا باید خیلی بدجنس باشه که گذاشته مریم مهربون و فرشته اعدام بشه،از اون‌روز هر چیزی می‌شد به خدا فحش می‌دادم اسباب‌بازی خراب می‌شد پام می‌خورد به پله و هر چیزی که فکرش رو بکنید. یادمه مامان دهنم رو می‌چسبید و تهدیدم می‌کرد که فلفل می‌ریزه توی دهنم اما من سر هر چیزی بازبان کودکانه خود به خدا فحش می‌دادم.

کودکی ما با اعدام و خشونت و جنگ و بمب و موشک هم‌راه بود وقتی بزرگ شدیم هم باید اقتدار ببینیم و جواب سوال را با گلوله و چرخ‌های ماشین‌های انتظامی و پرتاب از بام و قمه و باتون بشنویم.

………………………………………….

«مجازات اعدام، جامعه را فاسد می‌کند»

یک فهرست از تمامی راه‌های میان‌بر و شورت کاتی که در ذهن دارید تهیه کنید و ببینید کدامشان تا حالا موثر بوده و یا به کار آمده است. نه در زندگی شخصی، نه در تجربیات نزدیکان و نه در تاریخ موردی یافت می‌شود که تاییدی باشد بر این که یک میان بر، تاثیر خوبی دارد و کارآمد است. روی آوردن به میان‌بر، یک نقیصه است، کاهش تجربه، کاهش خودداری و فروتنی، نبود تفکر و منطق و کمبودهای دیگر باعث می‌شود آدمی به سمت میان‌بر برود. همین تفکر هم به شکل‌گیری جرم و جنایت منتهی می‌شود. مثال: از دست یک نفر یا یک دوستی فامیل یا همسر یا فرزندمان عصبانی هستیم و می‌خواهیم به گونه‌ای نشانش دهیم که نه تنها عصبانی هستیم، که دیگر نباید این کار را بکند و به نوعی‌، بار آخرش باشد. یکی از میان‌برها برخورد فیزیکی است. کتک زدن، شلاق زدن، کمربند کشیدن، سیلی زدن، اردنگی زدن، تو سری زدن. در واقع آن زمان که دست به برخورد فیزیکی می‌بریم، هم آن حجم خشم را خنثی می‌کنیم و هم می‌خواهیم مثلن کاری کنیم که عبرتی شود و دیگر تکرار نشود. بگذریم که وقتی آدم عصبانی است معلوم نیست نتیجه کاری که می‌کند چه باشد، اما حالا گیریم هم یک کتک سیر زدیم و باز این عمل تکرار شد. نه تنها بقیه راه‌ها را کور کرده‌ایم که این بار باید دوز کتک را هم بالا برد تا شاید مگر تغییری ایجاد شود. اگر یک بار برخورد فیزیکی صورت گرفت و دیگر جواب نداد، برای همیشه پرونده‌اش را باید بست وگرنه می‌شود یک عادت.

با بررسی عمل‌کرد نهادها، افراد و مسوولان در برخوردهای فیزیکی، می‌توان درصد خرد و آینده‌نگری آن‌ها را فهمید. هرچه یک بزرگ خانواده، یک مسوول، یک قاضی، یک شهروند، یک همسر، یک پدر، یک مادر بیش‌تر به میان‌بر برخوردهای فیزیکی گرایش داشته باشد، به همان اندازه بی‌لیاقت است، بی‌کفایت است، احساس مسوولیت ندارد، آینده‌نگر نیست و راه‌کار تربیتی هم نمی‌داند، جاهل و بی‌سواد است و دشمن جامعه مدنی و حکومت قانون است.

مجازات اعدام، نمونه بارز میان‌بر است. میان بر برای جامعه و حکومتی که نیازی برای اصلاح جامعه خود نمی‌بیند و فقط با کمربند کشیدن می‌خواهد سکوت برقرار کند. معلمی که در مدرسه تنبیه بدنی می‌کند، فکر آینده، روح و روان، تحصیل، رشد، بلوغ، یادگیری و پرورش دانش‌آموز نیست. او را کتک می‌زند که هم خود را آرام کرده باشد و هم به اصطلاح درسی به بقیه بدهد و آرامشی نسبی هم برقرار کرده باشد فارغ از این که آن دانش آموز را برای تمامی عمر به آسیب‌های جبران‌ناپذیر دچار می‌کند.

طیف دیگر افراد مسوولیت ناپذیر، طبقه بی‌تفاوت است. آن که خبر تجاوز را می‌خواند و می‌گوید: «می‌خواست نیمه شب در خیابان نرود، چشمش کور. می‌خواست آن‌طور آرایش نکند و آن طور لباس نپوشد.» آن بی‌صفتی است که می‌گوید خوب اعتراض نکنید تا کتک نخورید، تا به زندان نیفتید، تا شکنجه نشوید. همه افراد بشر، حق و حقوق یک‌سان دارند، طبقه‌ی اجتماعی و یا مسوولیت و یا پوشش و یا یونیفورم، هیچ ارجحیت و تبعیضی ایجاد نمی‌کند. همه در برابر قانون یک‌سان هستند. این تجربه تاریخ و حکومت اشراف و طبقات اجتماعی از اشراف تا عوام تا کارگران و دیگر حکومت‌هایی بوده که با ارجح دانستن طبقات اجتماعی، حکم‌رانی می‌کردند. از نظام پرولتاریا تاج سر است گرفته تا نظامی که در آن شاه خدا است و نظام دینی که در آن رهبر ورای خداست.

هیچ یک از راه‌های میان‌بر از جمله مجازات اعدام، اثر بازدارنده ندارد و برعکس، جامعه را جری‌تر و فاسد‌تر کرده و قانون‌شکنان را جری‌تر می‌کند، امنیت کشور را مختل می‌کند و خشونت را گسترش می‌دهد به همان اندازه فساد ایجاد می‌کند. فساد و رشوه به همان اندازه برای فرار از حکم و یا تغییر روال قانون افزایش پیدا می‌کند. مجازات اعدام، نتیجه تفکر شخص، یا گروه یا نهاد یا قوه‌ای است که هیچ فهمی از بشر، حق، حقوق و حکم‌رانی نمی‌داند.

بدترین و بدترین و اسفبارترین مسئله این که هیچ یک از این راه‌ها برگشت‌پذیر نیست. تنبیه بدنی، کتک، سیلی، شکنجه، اعدام، هیچ یک را نمی‌توان برگرداند. نقض حقوقی است که باید جزو جدی‌ترین اتهام‌ها باشد و آن را باید در صدر پیش‌گیری‌ها قرار داد.

قرار بود در این پست که به دعوت وبلاگ غرش نوشته شد، اولین تجربه نظاره‌گر بودن مجازات اعدام گفته شود. اما چرخیدن در خاطرات و تجربیات کاری، فقط درد و رنج را تازه می‌کند و نگرانی، ناراحتی و خشم را در ذهن حاکم می‌کند که برای حرکت اصلاحی نامناسب است. همه آن‌هایی که شاهد این مراسم بوده‌اند، آن را به بخش تلخ خاطره‌ی خود سپرده‌اند. شاهد جان سپردن سه آدم آن هم در حالی  12 سال بیش‌تر ندارید، خیلی تلخ است. آن هم روزگاری که چوبه‌دار به پا می‌کردند و صندلی را از زیرپای محکوم می‌کشیدند و آن قدر نگاهش می‌داشتند تا محتویات روده‌اش از بدن سرازیر شود. و بعد اعدام‌های مدرن‌تر و دردآور‌تر با جرثقیل و حتا یک بار نظاره مجازات قرون وسطایی سنگ‌سار.

مجازات اعدام باید و باید و باید و باید حذف شود. هیچ علمی، هیچ عقلی، هیچ مدرکی، هیچ سندی، هیچ فناوری، هیچ تکنولوژی، هیچ عقل جمعی، هیچ سیستم و نظام حقوقی و قضایی وجود ندارد که بتواند با قاطعیت محض، از همه جوانب امر آگاه شود و همیشه و همیشه و همیشه ولو یک درصد و یا کم‌تر از یک درصد، امکان خطا و اشتباه هست. همه‌ی انسان‌ها حق و حقوق دارند، انسان جایزالخطا است و باید بهایی برای خطای خود بپردازد اما گرفتن جان، قطع عضو و دیگر مجازات‌های قرون وسطایی، مجازات نیست، نقض عدالت، نقض وجدان و تاییدی بر تخریب روح بشر و جامعه است.

………………………………………….

«برای چشمانی که نباید رو به نفرت و مرگ گشوده شوند»

دوست وبلاگ‌نویسی مرا به یک بازی وبلاگی دعوت کرد. بازی که نه، بیش‌تر به برهم زدن یک بازی مهیب می‌ماند، برهم زدن جنایتی که ترس از آیینی و عادی شدن‌اش همواره برایم هراس آلود بوده است. دهم اکتبر از جانب سازمان عفو بین‌الملل، «روز جهانی مبارزه علیه مجازات اعدام» نام گرفته است. اما شاید وقتی مقامات این سازمان چند سال قبل به نام‌گذاری چنین روزی می‌اندیشیدند، گمان نمی‌بردند در چنین روزی قرار است یکی از بحث‌انگیزترین اعدام‌ها در تاریخ جمهوری اسلامی صورت گیرد. یک سال قبل در چنین روزی، دهم اکتبر 2009، بهنود شجاعی، نوجوانی که در کودک سالی مرتکب قتلی ناخواسته شده بود، علی‌رغم اعتراضات و درخواست‌های متعدد هنرمندان، شخصیت‌های فرهنگی و اجتماعی و مجامع حقوق بشری، به دار مجازات آویخته شد. اما آن‌چه از این تقارن تاسف بار زمانی نیز آزاردهنده‌تر بود، روایتی بود که اندک زمانی دیرتر از چگونگی اعدام بهنود منتشر شد. خبر آن‌که مادر مقتول، خود صندلی از زیر پای بهنود کشیده است تا شخصن از این آیین انتقام‌جویانه برکنار نمانده باشد. همان روز یادداشت کوتاهی نوشتم که گمان نمی‌کنم نیاز به توضیح بیش‌تری داشته باشد. در بخشی از آن سعی کرده بودم نگرانی‌ام را از نطفه بستن تصویری خونابه چکان در ناخودآگاه کودکی که در هنگامه‌ی خشونت و تصلب چشم به جهان می‌گشاید، انعکاس دهم: «بزه اجتماعی باید پاسخی درخور یابد‌، اما با خشم بر جسم آسیب‌پذیر انسانی تاختن و نمایش تصویر مثله‌گشته‌ی او در انظار عمومی‌، دور تسلسل خشونت‌ها را نقطه‌ی پایانی نخواهد گذاشت»

پیش راندن زنان برهنه‌ی یهودی به صحنه‌ی اعدام در دوران هیتلر

شاید به همین خاطر بوده است که تاختن بر کالبد انسانی و ستاندن انتقام رفتار ناصواب مردمان از جسم‌شان، همواره دغدغه‌ی من بوده است. این دغدغه‌ای منحصر به دوره‌ی سی ساله‌ی پس از انقلاب نیست. حتا منحصر به واحد جغرافیایی و سیاسی ایران نیز نمی‌شود. صحنه‌ی دردناک به دار آویختن امیرحسنک وزیر که پیش‌تر همین‌جا مورد اشاره قرار دادیم یا پیش راندن زنان برهنه‌ی یهودی به صحنه‌ی اعدام در دوران هیتلر (عکس نخست)، نمونه‌هایی از خشونتی‌اند که چیزی ورای مسوولیت اخلاقی جامعه در برابر مجرمان را دنبال می‌کرده اند. در اشکالی متفاوت، اما تاکید بر رنج پیوسته‌ی تن و بدل کردن فانتزی درد ذهنی به بی‌واسطگی و بدقوارگی درد جسمانی، در همه‌ی این اعدام‌ها حضور پررنگی داشته است. غالب، اغلب بر صحنه‌ی اعدام مغلوب با لذت نگریسته است. قدرتی با محو مطلق جسم و جان رقیب رویای ابدی شدن در سر می‌پروراند، اما گاه خود نیز سودای ابدی شدن را به فاتحی نورسیده واگذار کرده و در کوی، برزن یا انجمنی، سر خود بر‌ دار و چشمان فاتح جدید را غرق در لذت و شعف دیده است. به نظر نمی‌رسد بر این آیین استبدادی در تاریخ بشر پایانی بوده باشد. گرچه در بسیاری از کشورهای جهان، اعدام به عنوان مجازاتی کیفری کنار گذاشته شده است، اما به‌جز معدودی، در دیگر کشورها نیز، اغلب از مجازات اعدام، به مثابه آیینی نمایشی پرهیز می‌کنند. از کیفر دادن بی‌رحمانه‌ی جسم مجرمان در پیش چشم پیر و جوان، مرد و زن، در پیش چشم انسانی که نباید فروغ دیدگانش را با نفرت و مرگ روشن ساخت.

با این حال صرف‌نظر از جنبه‌های عمومی این خشونت مطلق جسمانی، در ایران این خشونت، اغلب برای درهم شکستن ناقدان و دگراندیشان نیز مصداق و رونق بسیار داشته است. یکی از مشهورترین نمونه‌های آن در سال‌های پیش از انقلاب 1979، اعدام کریم پور‌شیرازی، شاعر، فعال سیاسی و مدیر روزنامه‌ی «شورش» بود. کریم پور‌شیرازی را که در سال‌های نخست وزیری مصدق زبان بی‌پروایی در تاختن به درباریان و به‌ویژه اشرف پهلوی داشته است، پس از کودتای 28 مرداد بازداشت می‌کنند. ماجرای اعدام او در حیاط پادگان لشگر دوم زرهی ارتش در 23 اسفند 1332، یکی از نمونه‌های فراموش ناشدنی در شنیع‌ترین شیوه‌ی کیفر دادن یک فعال سیاسی است. روزنامه‌ی اطلاعات سال‌ها بعد و در 23 اسفند 1358، شرح کاملی از مراسم اعدام کریم پور‌شیرازی داده است که بی‌شباهت با ذکر بر دار کردن حسنک وزیر نیست. نمونه‌ی آن صفحه‌ی روزنامه را برای ثبت تاریخی این‌جا می‌آورم، اما می‌توان شرح کاملی از آن را در مقاله‌ی پرویز داورپناه خواند: «غروب روز ۲۳ اسفند ۱۳۳۲ در میدان پادگان لشگر دو زرهی که اسارت‌گاه دکتر مصدق‌، دکتر فاطمی‌، کریم پور‌شیرازی و بقیه قربانیان کودتای ۲۸ مرداد۱۳۳۲ بود، مراسم چهارشنبه‌سوری شاهانه، با شرکت اشرف پهلوی (پرنسس مرگ‌) و علی‌رضا پهلوی (‌که مثل خواهرش اشرف در قساوت قلب مشهور بود) انجام گرفت.

اینان کریم‌ پور را از زندان بیرون کشیدند‌، به دستور اشرف پیکرش را آلوده به نفت کردند مدتی او را به توهین و تمسخر گرفتند. پالانی بر پیکر وی نهادند و دستور دادند با چهاردست و پا راه برود. با افروختن آتش‌، جشن منحوس‌شان را آغاز کردند. زندانی به هر سو می‌دوید و فریاد می‌زد. شعله آتش همه بدن او را فرا گرفته بود و تماشاگران قهقهه سر داده بودند.

فردای آن روز او را در حالی که دیگر امیدی به زنده ماندنش نبود‌، به بیمارستان ارتش منتقل کردند. در آن‌جا‌، تمام توان خود را در گلو جمع کرد و فریاد زد‌: «والاحضرت اشرف مرا کشت.» اما دکتر ایادی ـ پزشک مخصوص ـ با تمسخر گفت‌: «دیوانه است‌، هذیان می‌گوید.»

فردای آن شب‌، از افراد بیرون زندان کسی ندانست که آن شب‌، در زندان لشگر دو زرهی چه گذشته است.‌ تنها همین را فهمیدند که روزنامه‌های تهران خبر از آتش گرفتن کریم پور‌شیرازی دادند.»

اما پس از انقلاب، اعدام و گاه به تعبیری تادیب مجرمان در ملاعام، نه تنها به امری عادی بدل شد، بلکه به لحاظ شرعی نیز توجیهاتی پیدا کرد. یکی از تکان‌دهنده‌ترین اعدام‌ها در نخستین سال پیروزی انقلاب، تیرباران تعدادی از کردها در فرودگاه سنندج به دستور خلخالی بود، که افرادی مجروح و با دست و پای شکسته را وادار به ایستادن در برابر جوخه‌ی مرگ کرد.

صحنه‌ی شلاق زدن مجرمان خرده‌پا در خیابان‌ها نیز، یکی از صحنه‌های رایج آن عصر بود. مجازات‌هایی که چه به لحاظ شکلی و چه ماهوی، نسبتی با نوع جرایم نداشتند. در یکی از نمونه‌های برجای مانده که در مطبوعات آن سال‌ها نیز انتشار یافت، تصویر مردی را می‌بینیم که به‌خاطر گران‌فروشی دستگیر و در همان محل کسب و کارش، توسط پاسداران کمیته‌ی انقلابی، در حال شلاق خوردن است:

گرچه با دستور رهبر وقت جمهوری اسلامی در سال 1359، از شدت مجازات در ملاعام کاسته شد، اما بیست سال بعد و از اواخر تابستان 1380، موج دیگری از اجرای حدود اسلامی در انظار عمومی آغاز شد. بسیاری این حرکت قوه قضاییه‌ی هاشمی شاهرودی را اقدامی در جهت دهان کجی به سیاست‌های دولت میانه روی محمد خاتمی ارزیابی کرده‌اند، اما هرچه که بوده باشد، آغاز دوباره‌ی کیفر دادن جسمانی مجرمان در ملاعام، با توجیهات فقهی شگفت‌آوری نیز هم‌راه بود. آیت‌اله مصطفا نورانی به ایسنا گفته بود: «‌حدود، جزو احکام اولیه‌ای هستند که در صورت پیاده شدن منافع زیادی برای اجتماع مسلمین به بار می‌آورند، به طوری که پیامبر اکرم صلی‌اله علیه‌و‌آله فرموده که اجرای یک «حد» بهتر است از چهل شبانه روز باران باریدن»

این اقدامات تاسف بار در طول سالیان بعد نیز به اشکال گوناگون تکرار شده است.

حملات شبانه به برخی مناطق تهران به بهانه‌ی مبارزه با اشرار که توسط مامورانی با صورت‌های پوشیده و با انداختن آفتابه بر گردن بازداشت‌شدگان هم‌راه بود، نمونه‌های دیگری از عمومی کردن تصویر خشونت جسمانی و ذهنی بوده است.

با توجه به مواردی که جسته و گریخته برشمرده شد، می‌شود مفهوم رایج از «اعدام» را قدری بیش‌تر بسط داد و مخالفت با اعمال خشونت مطلق علیه کالبد مجرمان را، به مخالفت با «حذف دیگری» تسری داد. این کار نیازمند رهیافتی ذهنی است، برای آنان که از کودکی، با پندار «حذف دیگری» پرورش می‌یابند. این شاید راهی برای کاهش ستیزهای اجتماعی، اخلاقی و ایدئولوژیک نیز باشد.

………………………………………….

«نه به اعدام»

بسیاری از تحلیل‌گران، با ناشایست دانستن گرفتن حق زندگی کردن از یک انسان، وجود حکم اعدام را در قوانین مجازات‌های یک کشور روا نمی‌دانند. از نقطه نظر ایشان، کشتن یک انسان که در دوران قرون وسطی امری مرسوم و معمول بود، بسیار قساوت می‌خواهد چرا که بشر سده‌ی 21 میلادی، با گذر از پل رنسانس، دیگر، عصر سبعی گری را پشت سر گذارده است و پس از عبور از کوره راه‌های پیچ در پیچ «ایسم»ها و پستی و بلندی‌های دو جنگ جهانی جان‌فرسا، در یک سیر سعودی در مسیر تکامل فرهنگ و علم گام برداشته است. دنیای امروز، دنیای تقابل افکار و فرهنگ‌ها می‌باشد، نه سبعیت و اعدام. به عقیده‌ی این گروه از تحلیل‌گران، وجود حکم اعدام در قانون یک کشور، به منزله‌ی لکه‌ی ننگی در فرهنگ آن کشور می‌باشد که از دوران قرون وسطایی تاریخ آن کشور بر جای مانده است.

واضح است که حتا اگر آب‌روی از دست‌رفته نیز قابل بازگشت باشد، در قبال جان از دست‌رفته هیچ چاره‌ای وجود ندارد. با این که دادگاه‌ها همواره برای صدور حکم اعدام، وسواس‌های بسیاری به خرج می‌دهند و شواهد و مدارک زیادی را جهت اثبات ارتکاب جرم از طرف متهم لازم می‌دارند، اما تاریخ همواره شاهد اعدام شدن افراد بی‌گناه زیادی بوده است که به دلیل اشتباه شاهدین، یا نداشتن مدارک کافی جهت اثبات بی‌گناهی خویش، یا عدم توانایی مالی جهت استخدام یک وکیل زبده و یا هزار دلیل دیگر، بی‌گناه به پای دار رفته و اعدام گشته‌اند؛ البته گاهی اوقات نیز، به دلیل خوش‌اقبالی محض محکوم، در لحظه‌ی زمان اجرای حکم مجرم اصلی پیدا شده و بی‌گناهی متهم اثبات می‌شد. کثرت وقوع چنین روی‌داد‌هایی که در یک لحظه اشتباه بودن حکم مرگ محکوم ثابت می‌گردد باعث شده که مردم در این باره ضرب‌المثل بسازند که «بی‌گناه تا پای دار می‌رود اما بالای دار نمی‌رود». اما این طور نیست، ابدا این طور نیست. بدون شک تعداد بسیار زیادتری محکومین بی‌گناه هم بودند که به بالای دار رفته‌اند و اعدام شدند. اما چون کار تمام شد و پرونده بسته شد دیگر کسی پی‌گیری نخواهد کرد. دیگر انگیزه‌ای برای پی‌گیری وجود ندارد، زیرا جان رفته باز نمی‌گردد.

برای روشن‌شدن عمق فاجعه در مورد اشتباهات قضات به این مثال مستند توجه کنید: «بر طبق آماری که ایالات متحده ارایه کرده، از سال 1979 تا سال 2008، 76 مرد و 2 زن بسیار خوش اقبال، پس از آن که رسمن از سوی دادگاه مجرم و مستوجب اعدام شناخته شده بودند، قبل از اجرای حکم موفق به اثبات بی‌گناهی خویش گشته و تبرئه شدند. این در حالی است که در طی این مدت، 504 نفر در این کشور اعدام شده‌اند. بنابراین به طور متوسط، از بین هر 7 محکوم به اعدام ممکن بود یک نفر به اشتباه اعدام گردد که با خوش اقبالی محض و پس از سپری کردن مدت زیادی در پشت میله‌های زندان تبرئه گشت. اکنون تصور کنید که چند تن از آن محکومین احتمالا بد شانس بوده‌اند. هم‌چنین تصور کنید در دادگاه‌های آمریکا که احکام اعدام با وسواس بسیار صادر می‌گردند تا این اندازه احتمال اشتباه زیاد است، در دادگاه‌های کشورهای اسلامی و جهان سومی مثل ایران چه درصد کثیری از متهمین بی‌گناه اعدام می‌شوند. پس اشتباه در قضاوت، بار دیگر بر این موضوع تاکید دارد که کسی حق صدور حکم مرگ برای انسان دیگری را ندارد، زیرا که ممکن است در اشتباهاتی که صورت می‌گیرد جان بی‌گناهی گرفته شود که هرگز قابل بازگشت نیست.

واضح است که حتا اگر آب‌روی از دست‌رفته نیز قابل بازگشت باشد، در قبال جان از دست‌رفته هیچ چاره‌ای وجود ندارد

برخی از متهمین هم هستند که به هیچ وجه نیت قتل طرف مقابلشان را نداشته‌اند. قتل احتمالن پس از یک درگیری فیزیکی و کاملن به صورت تصادفی صورت می‌گیرد. تنها قربانی بد‌اقبالیشان گشته‌اند که نمی‌توانند به دادگاه ثابت کنند که سو‌قصدی در کار نبوده و مرگ طرف مقابل به دست آن‌ها کاملن اتفاقی انجام پذیرفته است. جمعی از روان‌شناسان نیز بر این عقیده‌اند که بسیاری از مجرمین در لحظه‌ی ارتکاب به قتل، در شرایط روانی سخت و جنون‌آمیزی قرار می‌گیرند که تنها در یک لحظه، آن تنش و فشار شدید روانی، باعث ایجاد وقفه و اختلال در طرز فکر منطقی آنان می‌گردد که جنایت و طبیعتن یک عمر عذاب وجدان و پشیمانی را برای آن‌ها به هم‌راه خواهد داشت. این جنون آنی به این خاطر روی می‌دهد که هر انسانی یک آستانه‌ی تحمل دارد که فراتر از آن برایش قابل تحمل نیست. اینان بعد از آن‌که قتل را مرتکب شدند تازه می‌فهمند که چه حماقتی کردند. توجه داشته باشید که با این افراد نباید مثل قاتل حرفه‌ای بی وجدان برخورد کرد.

اگرچه از نظر آموزه‌های مذهبی سزای قتل نفس قصاص است و سزای زنا سنگ‌سار و سزای کفار قتل و سزای دزدی قطع ید و … اما یادمان باشد که این قوانین مربوط به مردمان بیش از 1000 سال پیش است. دنیای امروز بسیار تغییر کرده است و مردم با بحث و پژوهش‌ها اجتماعی فهمیدند اخلاقیات آن چیزی نیست که مذهب به مردم می‌آموزد، فهمیدند که احکام سنگ‌سار و شلاق بسیار وحشیانه و بدوی هستند، فهمیدند که کفار و مذهبیون می‌توانند با هم زندگی کنند، فهمیدند اگر مردم مملکتی به خدا اعتقادی نداشته باشند نه توفان می‌شود نه عذاب الهی به صورت رعد و برق و زلزله نازل می‌شود. پس بهتر است تعالیم دین را به کناری گذاشت و با بحث و استدلال، قوانین یک مملکت را بازنگری کرد. در مملکتی که در آن جان انسان‌ها ارزش‌مند است، حکم اعدام، حکم قتل، حکم مرگ (به هر صورتی چه با طناب دار، چه با سنگ‌سار یا سوزاندن یا پرتاب از ارتفاع یا …) باید منسوخ گردد. چه خوب است که مجازات قتل نفس به جای اعدام حبس ابد باشد، زیرا در این صورت محکوم – اگر که به اشتباه در موردش قضاوت شده – همواره فرصت دارد که بی‌گناهی خود را ثابت کند.

این دلایل و بسیاری دیگر که خارج از حوصله‌ی این بحث است، اکثر دولت‌های متمدن و دموکرات دنیا را بر آن داشت تا از حذف مجازات اعدام از قوانین کشور خود استقبال کنند؛ به طوری که می‌دانیم، امروزه مجازات مذکور در بین تمام کشور‌های اروپایی منسوخ گشته است و از میان تمام کشورهای پیش‌رفته و آزادی‌خواه دنیا، این حکم تنها در آمریکا و ژاپن به اجرا گذاشته می‌شود.

………………………………………….

«اعدام‌، پاک کردن صورت مسئله است»

زیور خانوم قلیه ماهی درست کرده بود ولی یادش رفته بود شنبلیله رو قاطی سبزی‌هاش کنه‌، سر ظهر حس کرد قلیه ماهیش طعم همیشگی رو نمی‌ده‌، هرچی فکر کرد نفهمید مشکل از کجاست واسه همین کل قابلمه رو با قلیه‌اش انداخت توی سطل آشغال، اکبرآقای بقال یخچال بقالیش سوخت‌، اونم همه خوراکی‌های توی یخچال رو ریخت بیرون.

باغبونه تا دید درختای میوه آفت داره‌، همه درختای باغ رو قطع کرد، هم‌کلاسی دبستانیم هم یادمه تا مسئله ریاضی بلد نبود دفترشو آتیش می‌زد.

اینا رو گفتم که بگم اعدام راه‌حل نیست‌، پاک کردن صورت مسئله است.

………………………………………….

«یک کیلو تخمه آفتاب‌گردان و لذت اعدام»

همین چند شب پیش بود که خواب دیدم دارم اعدام می‌شوم. راستش توی خواب نمی‌دانستم چه کرده‌ام که می‌خواهند اعدامم کنند فقط حکم اعدام را جلویم گذاشته بودند که آن را امضا کنند و من زیر بار نمی‌رفتم و می‌گفتم: نه.

البته شاید خیلی داشتم لوس بازی در می‌آوردم زیرا هم قاضی و هم نماینده دادستان آدم‌های خیلی خوب و مودبی بودند و پیش از این که بخواهند من را بکشند از من می‌خواستند که نوع مرگم را خودم انتخاب کنم. یک کاغذ هم مثل لیست غذای رستوران‌ها جلویم گذاشته بودند تا انتخاب کنم. حق انتخاب خیلی خوب است به ویژه در مورد نوع مرگ؛ برای مثال می‌توانستم انتخاب کنم که آن قدر با چماق به کله‌ام بکوبند تا بمیرم و یا با چاقو شکمم را سفره کنند و دل و روده‌ام را جلوی سگ بیاندازند و یا از بالای کوه به پایین پرتابم کنند.

راه‌های دیگری هم بود که یکی‌شان خیلی بامزه بود و باید من را تا کمر در زمین چال می‌کردند و بقیه با سنگ کله‌ام را نشانه‌گیری می‌کردند. از همه بهتر اعدام با گلوله بود که باید به ده نفر پول می‌دادم تا همه‌شان با هم به سوی من که با دست‌ها و چشمانی بسته کنار دیوار ایستاده بودم شلیک کنند و سوراخ سوراخ شوم بعد یکی از آن‌ها که پول بیش‌تری می‌گرفت می‌آمد بالای سرم و یک گلوله توی مغز من که داشتم از درد روی زمین می‌پیچیدم شلیک می‌کرد که کم‌تر درد بکشم.

داشتم به وبلاگم فکر می‌کردم که مدام علیه جمهوری اسلامی در آن می‌نوشتم و وبلاگ دیگرم که برای نوجوانان بود و تازه داشتم با آن‌ها حرف‌های دلم را می‌زدم

از یکی از اعدام‌ها هم خیلی خوشم آمد آخر خیلی امروزی بود و با کلاس. یعنی من را روی صندلی می‌نشاندند یک ابر خیس روی کله‌ام می‌گذاشتند و بعد یک کاسه کوچولو که با یک کابل فشار قوی به برق وصل بود روی کله‌ام می‌گذاشتند و با فشار یک دگمه کارم تقریبا تمام می‌شد و البته قبلش هر چی مایعات حیاتی در بدنم بود با فشار به بیرون می‌پاشید که همه را به خنده می‌انداخت و خاطره‌ی بامزه‌ای از خودم به یادگار می‌گذاشتم.

البته تزریق سم هم بود که خیلی سریع می‌کشت و می‌گفتند درد ندارد ولی راستش به این یکی کمی شک داشتم. دار زدن هم توی لیست بود که دو نوع داشت در نوع اول طناب را به گردنم می‌انداختند و من را بالا می‌کشیدند و آن قدر نگه می‌داشتند تا صورتم کبود شود و دست و پا بزنم و آخرش خفه بشوم و بمیرم؛ و در نوع دوم که پر‌هیجان‌تر بود طناب را به گردنم می‌انداختند و سرم را به حرف زدن و دعا خواندن گرم می‌کردند و تا من می‌خواستم بفهمم چه خبر است یکی از آن‌ها که از همه بیش‌تر اهل شوخی و خنده بود با لگد صندلی را از زیر پای من، که منتظر بودم مثل حالت اول بمیرم، می‌کشید که پایین بیافتم و وزن بدنم موجب شود گردنم بشکند و صدای ترقه بدهد تا همه بخندند.

راستش زیاد وقت نداشتم همه‌ی لیست را بخوانم به ویژه که معاون دادستان قرار بود بچه‌اش را به باغ وحش ببرد و عجله داشت. مانده بودم کدام روش را انتخاب کنم که دیدم قاضی دارد با رییس پلیس دعوا می‌کند. اول خوشحال شدم و فکر کردم رییس پلیس با اعدام من مخالف است چون مدام می‌گفت نه. ولی گوشم را که تیز کردم متوجه شدم سر این که تماشاچی داشته باشند یا نه جر و بحث می‌کنند و رییس پلیس با حکم قاضی که بر اساس آن باید در جلوی چشم مردم اعدام شوم مشکل دارد و می‌گوید مردم یا نبایند بیایند و یا اگر می‌آیند نباید تخمه و آجیل بیاورند زیرا پوست تخمه‌ها را زمین می‌ریزند و شهرداری پول تمیز کردن زمین را از اداره پلیس می‌خواهد. بالاخره پس از ده دقیقه دعوا تصمیم گرفتند که پول تمیز کردن زمین را از خودم بگیرند و ماجرا به خوبی و خوشی حل شد.

حالا اگر شما فضولی‌تان گل کرده که چرا می‌خواستند اعدامم کنند مشکل خود شما است و من چیزی نمی‌گویم چون آخرش هم نفهمیدم به چه جرمی قرار است اعدام شوم. اصلن مگر فرق می‌کند من یک آدم بودم و نمی‌خواستم بمیرم. مدام از خودم می‌پرسیدم چه کسی به آن‌ها حق داده است که در‌باره‌ی زندگی من تصمیم بگیرند؟ اصلن فرض کنید من کسی را کشته بودم مگر خودشان آدم نمی‌کشند؟ مگر همین مجازات اعدامی که برای من در نظر گرفته بودند خودش یک قتل نبود؟ نمی‌دانم… درست یادم نیست در خواب دقیقن به چه فکر می‌کردم اما می‌دانم می‌خواستم زنده بمانم تا اگر هم اشتباهی کرده‌ام با هزاران کار خوب جبرانش کنم.

می‌دانم آن‌ها نتوانستند هم‌چون من از خواب بیدار شوند و بفهمند که زنده‌اند زیرا چند روز قبل و در بیداری اعدام شده بودند

به معاون دادستان گفتم: «میشه نوع مرگم را خودم انتخاب کنم؟» گفت: «چی دوست داری… بگو تا اجراش کنیم.» گفتم: «می‌خوام برم زندان اون‌جا به مرگ طبیعی بمیرم.» آی خندید… آی خندید. گفت: «حالا که حق انتخاب به تو دادیم زیاد پر رو بازی در نیار… باید از توی همین لیست انتخاب کنی… تازه مگه مغز خر خوردیم که لذت کشتن تو رو از دست بدیم… نمی‌دونی چقدر خوش می‌گذره… من خودم کار دارم و باید برم ولی سفارش کرده‌ام فیلمش رو شب برام بفرستن خونه که با خانوم-بچه‌ها تماشا کنیم.»

داشتم به وبلاگم فکر می‌کردم که مدام علیه جمهوری اسلامی در آن می‌نوشتم و وبلاگ دیگرم که برای نوجوانان بود و تازه داشتم با آن‌ها حرف‌های دلم را می‌زدم. به خودم گفتم نکند که برای این وبلاگ‌ها می‌خواهند من را بکشند؟ اما نه… مگر من غیر از حرف خوب چیزی در آن‌ها می‌زدم؟ مگر غیر از این می‌گفتم که انسان‌ها باید هم‌دیگر را دوست داشته باشند؟

دستم را بسته بودند و داشتند یک تکه پارچه در دهانم می‌گذاشتند که حرف نزنم و آب‌روریزی راه نیاندازم… بعد یک آمپول زدند که زیاد هم مقاومت نکنم و در آخر یک پارچه سیاه روی سرم کشیدند که در آخرین لحظه نبینم در اطرافم چه می‌گذرد…

می‌شنیدم آدم‌های زیادی در اطرافم تکان می‌خورند و هم‌همه می‌کنند. ناگهان همه ساکت شدند و فقط صدای شکستن تخمه می‌آمد… انگار همه هیجان‌زده شده بودند و می‌خواستند ببینند آخرش چه می‌شود. زیاد به هوش نبودم ولی احساس کردم دارم داغ می‌شوم…

درد داشت خیلی درد داشت… کم‌کم لباس‌هایم به بدنم چسبید و بوی کباب آمد… بعد پارچه‌ای که روی صورتم بود سوخت و دیدم وسط آتش هستم… خواستم فرار کنم ولی به چیزی زنجیر شده بودم… دوست داشتم داد بزنم یا جیغ بکشم ولی آن پارچه لعنتی در دهانم بود… یک نفر یک مشت تخمه به طرفم پرت کرد و فحش داد. یکی از شما که برای زندگی بهتر او می‌نوشتم می‌خندید و خوشحال بود که دارم می‌میرم و جهان از وجودم آسوده می‌شود… خوشحال شدم که دست‌کم توانسته‌ام کسی را شاد کنم.

دیگر چیزی نفهمیدم چون در حالی که از ترس فریاد می‌کشیدم از خواب پریدم و فهمیدم این بار جان سالم به در برده ام اما خوشحال نبودم زیرا یاد بقیه کسانی افتادم که در خوابی که دیده بودم منتظر بودند بعد از من نوبت اعدام آن‌ها شود.

می‌دانم آن‌ها نتوانستند هم‌چون من از خواب بیدار شوند و بفهمند که زنده‌اند زیرا چند روز قبل و در بیداری اعدام شده بودند.

………………………………………….

«پروانه‌ای بر فراز چوبه‌ی دار»

خیس از عرق و وحشت زده می‌دویدم و می‌دویدم . کسی دنبالم می‌کرد . پاهای کوچکم توان دویدن نداشتند و نفس تنگم به سختی بالا می‌آمد، اما هم‌چنان وحشت‌زده می‌دویدم و می‌دویدم با پاهایی برهنه، وحشت‌زده و لرزان می‌دویدم. به کج‌؟‌ نمیدانستم. فقط می‌دویدم و از سایه‌ی موهومی که لحظه‌ای مرا را ول نمی‌کرد فرار می‌کردم، سایه‌ای ترسناک که من تنها دوپای لرزانش در خاطرم مانده بود،‌ باز هم دویدم‌، تندتر از قبل‌، به دشتی سیاه و صاعقه‌زده رسیدم. بی‌هدف می‌دویدم، به تپه‌ای رسیدم که تک درخت پیری داشت، به طرف درخت دویدم به امید یافتن جان‌پناهی که در آغوشش لحظه‌ای جسم وحشت‌زده‌ام آرام گیرد، امیدی کم‌سو در دلم جوانه زد، بر سرعت گام‌های کوچکم افزودم‌، به امید جان پناهی امن و آغوشی گرم، شب تاریک و ترسناک و دهشت‌زا‌، هوهوی باد و رقص سایه‌ها نیز سمفونی ترسناکی به راه انداخته بودند، بی‌امان می‌دویدم‌.

به ناگاه همه چیز متوقف شد، دیگر سایه‌ای پشت سرم نبود، دیگر کسی مرا دنبال نمی‌کرد، به زانو افتادم و با دست‌های کوچکم صورتم را پوشاندم، مردی بر تک شاخه‌ی درخت خشکیده‌ی روی تپه چون برگی پاییزی در رقص باد تکان می‌خورد‌، با تمام توان جیغ کشیدم. جیغ و جیغ و جیغ، وحشت‌زده از دیدن این رویای دردناک از خواب پریدم‌. دستانم بی‌هدف دنبال آغوشی مطمئن و امن می‌گشت،نیافتم و هم‌چنان بر خود لرزیدم‌. گیسوان بلندم مرطوب از عرق به پیشانیم چسبیده بودند و دلم چنان از وحشت می‌تپید که گویی سینه‌ی تنگم را خواهد درید، به خودم، به دستانم، به نگاه کردم، دیگر کودک نبودم‌، دیگر در باد به دنبال پروانه‌ها نمی‌دویدم، دیگر لی‌لی‌کنان از کنار جوی‌ها و اقاقیاها نمی‌گذشتم. دیگر باد درون دامن پر چینم نمی‌پیچید.

بیست سال از آن حادثه‌ی شوم گذشته بود و من بزرگ شده بودم اما خاطره‌ی آن اعدام لعنتی هنوز در شب‌های تاریکم باقی مانده و هرگز پاک نمی‌شود و من هم‌چنان برای رهایی از آن خاطره‌ی لعنتی گریان و ترسان در جستجوی آغوش و پناه‌گاه امنی هستم که لحظه‌ای تنها لحظه‌ای روح رنج دیده و دردمندم را تسلا بخشد‌. خاطره‌ای که از کودکی هر شب مقابل چشمانم رژه می‌رود وآرامشم را می‌رباید‌. خاطره‌‌ی مردی با چشمان بسته ‌و پاهایی لرزان، آویخته بر بلندای قانون وحشت و ترس  و زور و انتقام‌.

………………………………………….

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , 

۲ Comments

  1. 1

    سپاس از توجه رادیو کوچه به این امر مهم و اساسی و سپاس فراوان از وبلاگ غرش و دیگر دوستانی که مسوولانه در این مورد نوشتند. دستبوس همگی دوستان هستم

  2. 2

    بنام یزدان بخشاینده‌ی مهربان

    درود بر همگی
    اینکه آیا گرفتن جان انسانها شرعی و مورد تایید خداوند است پاسخ این است که بله
    منظورم اینه که این عمل به صورت عام ایرادی نداره
    اما خوب طبیعیه که هرکسی سزاوار اعدام نیست
    الان اگر کلاهمان را قاضی کنیم
    انصافا اعدامهایی که جمهوری اسلامی انجام می دهد
    از روی عمل به شرع اسلام است یا مقاصد سیاسی و ظالمانه پشت آن است ؟
    یا اعدامهایی که معمولا (اکثرا) توسط افراد و حکومتهایی انجام شده است که به دیکتاتوری مشهور بوده اند آیا ظالمانه نبوده اند ؟
    اعدام و گرفتن جان انسان در دین و عمل پیامبران و پیشوایان همینطور فله ای و گله وار نیست
    اگر تاریخ آنها را بخوانیم
    می فهمیم که آنها تا چه حدی به جان انسانها ارزش قائل بودند
    و اگر این دو گروه : پیشوایان دین و حاکمان مردم را باهم مقایسه کنیم
    می فهمیم که اعدامهای حاکمان معمولا سیاسی و بدون رحم بوده اند
    یعنی کافی است علیه حکومت باشی تا به جرم محارب بودن با خدا اعدام بشوی!
    یا همینکه کسی قتلی انجام می دهد یا قاچاقی می کند سریع او را اعدام می کنند
    لطفا این نکته رو دوستان در نظر داشته باشند
    اعدام در کل بد است و شاید از زمان آفریده شدن آدم به عنوان نخستین انسان
    چیزی حدود ۹۰ درصد اعدام و کشتن انسانها کاری ظالمانه و تجاوزکارانه بوده است
    پس عزیزان هم میهن من
    در این مسئله باید هوشیار باشیم
    اعدام یک مسئله هست که نیاز به حل دارد
    نباید یا آن را به کل پاک کرد و نباید هم مثل ظالمان حل نشده آن را مطرح کرد!
    اعدام مسئله‌ی تلخ و پیچیده ای هست
    پیچیده است چون انسان دقیقا نمی فهمد که چه کسی باید باشد و چه کسی نباید باشد
    اما فرض کنید اگر کسی که شایسته نبودن (اعدام) بود اعدام می شد و غیر او دیگران آزاد بودند آیا عدالت اجرا نمی شد ؟
    عدالت به این نیست که همه بدون در نظر گرفتن کارها و کردارشان آزاد و گل و بلبل باشند!
    بلکه عدالت در عین حال که با یک دست مظلوم را می نوازد با دست دیگر هم ظالم را می نوازد (البته از نوع بدش!)

    خلاصه اینکه اینطور مسائل رو که با زندگی مان در ارتباط هستند را حل کنیم نه اینکه پاکشان کنیم