مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظر های مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشته های این بخش دارید می توانید برای ما ارسال کنید.
منبع: سایت بهنام امینی
ازآن روزی که میرحسین موسوی در لابهلای اظهارنظرش تعبیر «دوران طلایی امام راحل» را بهکار برد باب جدیدی در مباحثه درباره دوره زمامداری آیتاله خمینی و بهویژه دهه شصت گشوده شده است. با وجود نوشتهها و گفتههای فراوانی که درباره دهه شصت موجود است همچنان نیاز به توصیف و تحلیل فضای عمومی آن سالها کاملن محسوس و ملموس است. موسوی بهعنوان کسی که در آن سالها یکی از مهمترین مناصب قدرت سیاسی را دارا بوده دیدگاه خود را راجع به آن دوران بیان کرده است. دیدگاهی که نظر اصولگرایان و بسیاری از اصلاحطلبان ایرانی هم هست. در همین راستا ارایه نظرات شخصی افراد مختلف از اقشار متفاوت جامعه درباره آن سالها هم به غنیترشدن ادبیات گفتمانی دهه شصت کمک میکند و هم بستری مناسب برای مناقشه و تحقیق در این زمینه فراهم میکند. من متولد سال شصتم، سالی که بعدها فهمیدم آغازی بوده است بر دورانی جدید. کودکی من در دهه شصت گذشت، زمانهای که حتا در بچگیام هم دوستش نداشتم اما بدیلی هم برای آن نوع زندگی نمیشناختم. فکر میکردم زندگی همین است که هست. همهجا جنگ هست، زندان هست، اعدام هست، دربهدری و آوارگی هست. اولین تصویری که به هنگام فکرکردن به آن سالها در ذهنم نقش میبندد تصویر هواپیماهایی است که در آسمان شهر زادگاهم ظاهر میشدند و به امر خطیر بمباران میپرداختند. این تصویر توام است با حس وحشت ناشی از شنیدن شکستهشدن دیوار صوتی و صدای مهیب انفجار و دیدن جنازههای تکهپاره همسایگانمان.
تا آنجاییکه ذهنم یاری میکند و بزرگترها تعریف کردهاند بارها آواره شهر کوچک آبا و اجدادیمان شدیم. بعضی وقتها هم خانه داییام در روستا. از آنجا جوانی را به یاد دارم بلندبالا و خوش قیافه با نگاهی گرم، مهربان و گیرا که خویشاوند دور ما بود .«طاهر» نام داشت و همیشه لباس کردی مرتب به تن داشت که بسیار برازندهاش بود. طاهر دوستداشتنی درجنگ کشته شد در اواخر جنگ آن موقع که سربازگیری اجباری بود و جوانان از رفتن به سربازی و متعاقب آن جبههها فراری. هنوز صحنهای از آن سربازگیریهای اجباری را به یاد دارم. در روزی سیاه و غمبار چندین پاسدار مسلح، جوانان وحشتزده را به زور سوار یک تریلی حمل بار میکردند و مادران و پدران و بستگان آنها با عجز و لابه و شیون و زاری سعی در منصرف کردن پاسدارها داشتند. یکی از پسرداییهای مرا هم آن روز بردند. هیچگاه فراموش نمیکنم صحنهای را که مادری پسر جوانش را در حالیکه بر روی زمین نشسته بود محکم در آغوش میفشرد تا مانع ازبردن او شود اما یکی از پاسدارها با خشونتی هر چه تمامتر پوتین بر شانه مادر گذاشت و او را به پشت هل داد، همزمان با کشیدن جوان بخت برگشته به سمت خود او را از آغوش مادرش جدا کرد.
اولین تصویری که به هنگام فکرکردن به آن سالها در ذهنم نقش میبندد تصویر هواپیماهایی استکه در آسمان شهر زادگاهم ظاهر میشدند و به امر خطیر بمباران میپرداختند این تصویر توام است با حس وحشت ناشی از شنیدن شکستهشدن دیوار صوتی و صدای مهیب انفجار و دیدن جنازههای تکهپاره همسایگانمان
احتمالن آقای موسوی جانفشانیها وفداکاریهای امثال این جوانان در جبهههای جنگ را نشانهای بر طلایی بودن دوران امام راحل میدانند. سالها با توسل به تبلیغات شبانهروزی در گوش ما فرو کردند که این جنگ دفاع مقدس بود، عراق متجاوز آغازگر آن بود و پس از هشت سال بدون از دست دادن حتا یک وجب از خاکمان در آن پیروز شدیم اما بعدها کاشف بهعمل آمد بعضی سخنان تحریکآمیز همان امام راحل چقدر باعث وحشت طرف عراقی شده، بعد از فتح خرمشهر این ایرانیها بودند که تجاوز کردند و اینکه عراقیها هم همچون ما یکوجب از خاکشان را از دست ندادند. حال با علم به چنین واقعیتهایی و بسیاری دیگر آیا آن همه کشته و مجروح و شیمیایی، قربانیان سیاستهای نابخردانه جنگطلبانه بودند یا دلایلی بر طلاییبودن آن دوران؟ آن همه رشادت و ایمان و انرژی انکارناشدنی را میشد به سادگی و درایت به مسیری دیگر هدایت کرد نه آنکه وسیلهای برای رسیدن به مطامع جاهطلبانه خود کرد. آیا همین واقعیت ساده که این جنگ از جنگجهانیدوم هم طولانیتر بود دال بر وجود خونخوارانی به مراتب خونخوارتر از هیتلر و موسولینی در هیت حاکمه دو طرف دعوا نمیتواند باشد؟
جنبه طلایی دیگر جنگ از نظر موسوی احتمالن به مدیریت ایشان و تیم همراهش بهویژه در زمینه عملکرد اقتصادی برمیگردد. جدای ازصحت وسقم ادعای آقای موسوی به لحاظ کارشناسی ،مسئله دراینجا پرسش از چرایی وجود و تداوم موقعیتی تاریخی است که در آن ریاضتکشیدن مردم از سویی و صرفن سرپا نگهداشتن جامعه توسط دولت از سوی دیگر هنری مدیریتی محسوب میشود؟ مگر هدف انقلاب استقلال اقتصادی، فقرزدایی و احترام به آزادی و حقوق مخالفان نبود پس چرا بر تداوم راهی اصرار شد که نه تنها دسترسی به این اهداف را مشکل بلکه تا به امروز دور از دسترس کرده است؟
باری دهه شصت فقط جنگ و جبهه نبود نام زندان هم زیاد به گوش میرسید. جایی که پایم در بچگی هم بدانجا باز شد قطعن نه بهعنوان زندانی بلکه همراه مادرم برای ملاقات داییام که گرفتار خدعهای شده بود. به دفعات محکوم بودم به حضور در محیطی که فلسفه وجودیاش را نمیدانستم و تحمل اشکریزان و آه و ناله مادرم و انبوه افرادی که به ملاقات عزبزانشان آمده بودند. بعدها فهمیدم چه بیشمار جنایتها که در آن زندان و دیگر زندانها رخ داده است اما حتا کودکی به سن و سال من هم فضای رعب و خشونت و جنایت را در محیط زندان و نیز جامعه احساس میکرد. اعدامهای در ملاعام و جرثقیلهایی که اعدامیها را تا ساعتها پس از اعدام در همان وضع نگه میداشتند از برای مشاهده آحاد امت همیشه در صحنه، نشانههای فضای سیاه و خشن و ناامید کنندهای بودند که به یقین طلایی نبود. برادرم که چندسالی از من بزرگتر است یکبار ناخواسته شاهد اجرای حکم گردن زدن توسط شمشیر هم بوده است. محض اطلاع موسوی و دیگر طلاییها اغلب این احکام در نزدیکی ترمینال مرکزی شهر ما اجرا میشد و تصورش را بکنید که آخرهفته عازم شهرستانی نزدیک بودیم برای دیدار با قوم و خویش و احیانن تفریح که میبایست خواهناخواه این صحنههای زجرآور را هم تحمل میکردیم.
سینما هم سرگرمی دیگری بود که شور و هیجان خاص خود را داشت علیالخصوص برای فیلمهای جنگی و حادثهای که عمدتن خشونت حاکم بر فضای عینی و ذهنی دهه شصت را بازتاب می دادند
ما بچههای دهه شصت حتا سرگرمیمان هم که عمدتن برنامههای کودک دو کانال تلویزیونی آن دوره بود مملو از اضطراب و سردرگمی بود گرچه از خیلی از آنها لذت هم میبردیم. هاچ زنبور عسلکه به دنبال مادرش میگشت، کنا هم به یاری سرندپیتی همین سودا را در سر داشت و نلو… نمیدانم چرا اکثر کاراکترهای کارتونها یا بی پدر مادر بودند یا در جستجوی آنها؟ تو گویی که آنها هم درد مشترک داشتند با بچههای کشتهشدگان دهه شصت چه در زندان، چه در جبهه، چه در خیابان و کوه وجنگل. طرفه آنکه برنامهای که همیشه پیش از شروع برنامه کودک پخش میشد اختصاص داشت به نمایش و معرفی افراد گمشده. که هر بار حس وحشت ناشی از فکرکردن به سرنوشت آن آدمها و نیز ترس از احتمال گمشدن در هر بار بیرون رفتن از خانه را به همراه داشت. بگذریم از آن سمبل کارتونی آغاز برنامه کودک ساعت پنج عصر که در انتظاری طاقتفرسا همچون زندانی در بند سلول انفرادی محدوده کوچکی را میرفت و میآمد که به گمانم تنها میتواند زاییده یک ذهن زیسته در فضای دهه شصت باشد.
سینما هم سرگرمی دیگری بود که شور و هیجان خاص خود را داشت علیالخصوص برای فیلمهای جنگی و حادثهای که عمدتن خشونت حاکم بر فضای عینی و ذهنی دهه شصت را بازتاب می دادند. در آن دوران ملودرامهای اشکآور و غمزدهای همچون گلهای داوودی، سایههای غم و آوار در عناوین فیلمها کمی تامل کنید بسیار بیشتر از کمدیها میفروختند. نکته جالب توجه رقم بسیار کم تولید فیلمهای کمدی و تعداد معدود فیلمهای پرفروش کمدی در آن سالها است. تمامی این ویژگیها با وجنات امام راحل هم سازگار بودند. اما در آن روزگار جریانی هم در سینمای ایران شکل گرفت که ریشه در قبل از انقلاب داشت و به سینمای هنری یا خاص معروف شد، جریانی که هم دولتمردان و هم بسیاری دیگر آن را از نقاط درخشان و طلایی دهه شصت میدانند.
سینمای هنری برخلاف نظایر آن در کشورهای دیگر سینمایی مستقل نبود زیرا که از حمایتهای سرشار دولتی در زمان تولید و پخش برخوردار بود البته تا زمانی که از خطوط قرمز تجاوز نمیکرد. ذکر این ویژگی قطعن نافی ارزشهای هنری این جریان سینمایی نیست اما نه دولتیها باید در به ثبت رساندن تمامی افتخارات آن نوع سینمایی بهنام خود زیادهروی کنند و نه در مثبت انگاشتن کلیت آن جریان اغراق کرد. پر واضح است که سینمای تاتری، اساطیری بیضایی و مینیمالیسم ساختاری و داستانی کیارستمی و امیر نادری، قبل از انقلاب تکوین یافت تنها با این تفاوت که پس از انقلاب از حاشیه به متن آمد. لحن جدی و فضای تیره و تار و ساختار ساده بهعلاوه کم خرج بودن اکثر این آثار با تمنیات حاکمان و نیز اوضاع سیاسی و اقتصادی جور در میآمد. از یاد نبریم که کلیت آن سینما محافظهکار هم بود و مقبول طبع دولتمردان. داستانها اغلب در روستاها و مناطق غیر شهری میگذشت و آثار شهری هم یا بیش از حد انتزاعی بودند و یا اگر هم نقدی عینی و انضمامی وجود داشت آنچنان تو در تو و پیچیده پرداخت میشد که مزاحمتی برای اصول قوامبخش دوران طلایی امام راحل ایجاد نمیکرد. با وجود ساخت فیلمهای ارزشمند و خوش ساخت که در اغلب آنها نگاه انسانی و امید بخش موج میزد به محض آنکه فیلمسازی درصدد ارایه تعریف جدیدی از مختصات فیلمسازی در این جریان بر میآمد یا همچون نادری میبایست بار سفر میبست یا چون مخملباف مغضوب میشد و یا همچو بسیاری دیگر به روشهای مختلف متنبه میشد. به جرم تخطی از اصول دولتی این جریان سینمایی. همان بلایی که در شوروی و در زمان استالین بر سر کارگردانان سبک رئالیسم سوسیالیستی آوردند. علاوه بر اینها سنگ بنای سنت منحوس وابستگی سینما به دولت که در این دوران نهاده شد موجب شکلگیری و رشد صنعت سینمای گلخانهای و دولتی شد که کماکان به حیات خود ادامه میدهد و سینمای ایران هنوز که هنوز است با بحران اقتصادی دایمی ناشی از آن دست به گریبان است.
بر همین سیاق میتوان بسیار سخنها گفت در وصف زمانهای که موسوی طلایی میخواندش. از تعمیق فرهنگ دیرپای خبرچینی و ریاکاری و تبعیض گرفته تا ابعاد پیچیده جنایت و محدودیتهای سیاسی، اجتماعی. سخن بر سر این است که فضای عمومی آن دوران مملو از سیاهی و تباهی بود که صد البته نقاطی روشن و درخشان هم میتوان در آن جست. همچنانکه به همت رمانتیکهای قرن نوزدهم -البته با بزرگنمایی و اغراق زیاده از حد- و بسیاری پس از آنها تصویر باسمهای بالکل تاریک و سیاه قرونوسطا تا اندازهای روشن شد از جمله بهدلیل کشف ارزشهای زیبایی شناختی هنر گوتیک و دستآوردهای دانشگاهها و مکتب مدرسی، اما اینها همه باعث تطهیر جنایات و تردید در فضای مسلط سیاه و ضد بشری آن روزگار نمی شود،طلایی خواندنش که دیگر پیشکش.
مخاطب سوالات مطرح شده و تقصیرات برشمرده شده در این نوشته قطعن و الزامن شخص موسوی به تنهایی نیست. به علاوه مقصود نقد پیشینه و یادآوری سوابق او نیز نیست، که البته به خودی خود امری است شایسته و بایسته، بلکه غرض نقد گفتار و ادبیات و عملکرد کنونی رهبر جریانی دمکراسی خواه است که داعیه دفاع از آزادی وحقوق بشر و کرامت انسانی دارد.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
رضا پرچی زاده
نوشته بسیار خوب و متینی بود.