اکبرترشیزاد / رادیو کوچه
سر و صدا اونقدر زیاد بود که نمیتونستم بخوابم و عاقبت با خوردن سنگی به شیشه و شکستن اون از جا پریدم. زنم کنار تختم ایستاده بود و بدجوری نگاهم میکرد. تو خجالت نمیکشی؟ مردم همهی شهرو خالی کردن و تو هنوز خوابی؟ اون از بابامون که زمان انقلاب 57 از همه چی بینصیب مونده بود و اینم از تو، بلندشو.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
چی شده مگه؟
به، اینو، انقلاب شده.
انقلاب؟ کی؟
از نصفه شب شروع شده، الانم مردم و مخالفا همه جارو گرفتن، حتا صدا و سیما
دیگه سووالی نکردم و با ناباوری و بهسرعت به طرف کنترل تلویزیون رفتم و تلوزیون رو روشن کردم. دِ، این که «مریم رجویه» که. بله مریم رجوی داشت صحبت میکرد، اما نمیتونستم بفهمم که «محمدرضا گلزار» کنارش چیکار میکنه؟ یه سرباز مجاهدینم با اسلحه کنار گلزار وایستاده بود. از قیافه گلزار معلوم بود که زیاد از شرایطش راضی نیست.
مردم انقلابی ایران بنده همانطور که قبلن هم سال ها گفته بودم، رییس جمهوری دورهی گذار ایران هستم. البته امیدوارم این دوره خیلی طولانی نباشه، اما اگه لازم شد که برای رسیدن به یک ایران آزاد این دورهی گذار یه کم طولانیتر بشه، مثلن بیست یا سی سال، من مطمئنم که شما ناراحت نمیشید. در ضمن همانطور که از قبل هم میدونید و با مرام انقلابی ما آشنا هستید، بنده یکبار در یک حرکت انقلابی و با یک اقدام ایدوئولوژیکی از «مهدی ابریشمچی» جدا شدم و با «مسعود رجوی» ازدواج کردم. از اون جایی که باید نسل آینده رهبران انقلابی ایران از هر نظر برازنده باشند و از هوش، انقلابیگری و زیبایی بالایی برخوردار باشند، بنده همینجا به اطلاع مردم انقلابی ایران میرسانم که در یک حرکت فداکارانه و ایدوئولوژیک از مسعود رجوی طلاق گرفته و با آقای محمدرضا گلزار ازدواج مینمایم.
با ناباوری تمام کانال تلوزیون را عوض کردم. مجری برنامه داشت با صدای بلند اخبار میگفت.
مردم ایران بنده هم اکنون خبری به دستم رسید که ترکزبانان عزیز ایران در راستای رسیدن به خواستههای به حق خود از جمله داشتن زبان و فرهنگ بومی، استقلال خود را از ایران اعلام و تشکیل کشور مستقل آذربایجان را به اطلاع عموم میرسانند. بله البته همکاران به من اطلاع میدن، که خبر تکمیلی دیگری هم دریافت کردیم که هموطنان عزیز، البته هموطنان سابق عزیز کرد، عرب و بلوچ هم رسمن جدایی خود را از کشور سابق خود ایران، به آگاهی شما میرسانند. البته خبرهای دیگری از تقاضای استقلال بخشهای دیگری از ایران و تشکیل کشورهای جدید به گوش میرسد که کاملن تایید نشده است. از جمله تشکیل کشور ترکزبانان کردتبار خراسانیالاصل مقیم شیراز تهرانی نسب در منطقهی مرکزی کویرلوت.
داشتم خل میشدم، زدم یک کانال دیگه. ظاهرن میزگردی بود با حضور سران احزاب مختلف. که در آن مردی با سبیلهای بلند شبیه استالین داشت با بقیه بحث میکرد.
دوستان، بنده معتقدم این انقلاب ریشه در آگاهی اینترناسیونالیستهای حاشیه انگاربورژوانمای شهری نداره که به پراگماتیست عقدهای فرامدرن آنارشیستی خودشون پشت کرده باشند، بلکه..
دیگه نتونستم بحثشون رو تحمل کنم و زدم یک کانال دیگه، اما اون چیزی که چشمام میدید رو نمیتونستم باور کنم. اِ اِ اِ، بابا بزارین کفن اون نظام قبلی خشک شه بیظرفیتا. دو هنرپیشه زن و مرد در یک تاتر تلوزیونی که معلوم بود همین چند دقیقه قبل فیلمبرداری شده، داشتن باشدت تمام همدیگر رو میبوسیدند. هنرپیشهی مرد همونی بود که در سریالی صدوچهل قسمته که تا همین دیشب داشت از تلوزیون پخش میشد، نقش یک روحانی را با زیبایی و حس و حال تمام اجرا میکرد. خانومه هم همونی بود که هفته قبل در جمع هنرمندانی که به دیدار یکی از مسوولین نظام قبلی رفته بودند، گفته بود که من با هنر به خدا نزدیکتر میشم.
ای بابا تو که هنوز نشستی، بیعرضه، بلند شو تا سرت بیکلاه نمونده.
واسه خلاص شدن از شر غرغرهای زنم هم که شده لباس پوشیدم و زدم بیرون. دم در زینب دختر همسایمون رو دیدم. اما از خجالت سرم رو انداختم پایین، چشمتون روز بد نبینه یه تاپ پوشیده بود نگو و نپرس، همه چیز تو کوچه. آخه بگو تو این سر سیاه زمستونی، که سگو بزنی بی پالتو نمیآد بیرون، این چیه پوشیدی، ها؟ حیام خوب چیزیه به خدا. ولی خودمونیم به چشم خواهری چقدم خوشگله پدرسوخته، با چادر اصلن نشون نمیداد ها؟
سر کوچه شلوغ و پلوغ بود و راه بندون. ای بابا این دیگه چیه؟ فرشید پسر حسنآقا زنجیر یه فیل گندهرو گرفته بود داشت با خودش میاورد تو کوچه، فیله گنده بود و تاکسی آقا رضایی که سر کوچه پارک بود راهو تنگتر کرده بود. خلاصه هی جلو عقبش میکرد بیاردش تو، نمیشد. آخه بگو گیرم آوردیش تو، چه جوری میخوای این فیل گندهرو تو حیاط ده متری جا بدی؟ قیافهی فیله واسم آشنا بود، فیل پیر باغوحش تهران. عشق به حیوانات کار دست این پسره نده خوبه.
سوار تاکسی شدم. توی شهر تیکه به تیکه درگیری بود، البته بین خود مردم. بعضیها هم داشتن یه عده دیگهرو خرکش با خودشون میبردن. مقصدم رو واسه خودم روشن کرده بودم. اولن امروز سالگرد ازدواجمون بود و باید یه هدیهی خوب واسه زنم میآوردم. ثانین یه بار می خوام تو عمرم دزدی کنم، بزار لااقل آفتابه دزد نشم. یادمه یه بار که با زنم داشتیم تو ماهواره مراسم تاجگذاری شاه رو میدیدیم، زنم آهی کشید و گفت: «ای کاش این تاج ملکه مال اون بود. مقصدم مشخص بود موزهی کاخ سعدآباد و هدفم تاج فرح.»
وقتی راننده تاکسی رسید به تجریش ازش پرسیدم تا سعدآباد چقدر حساب میکنی مارو ببری؟ و اونم جواب داد که نمیره، چون هیچ ماشینی نمیتونه به طرف کاخ بره، ترافیکه و همهی راهها بسته. پس تصمیم گرفتم پیاده برم. درسته که پایین شهر زندگی میکنم، ولی راه سعدآباد رو دیگه بلدم. داشتم خیابون رو به سمت بالا میرفتم که یکی از پشت سر منو صدا زد، صداش آشنا بود.
ببخشید شما راه کاخ سعدآباد رو بلدین؟ من الان یه ساعته که تو این کوچه پس کوچهها گم شدم و نمی تونم راهمو پیدا کنم.
اولش شک کردم. ولی نه خودشه، درست می بینم رضا پهلویه. فکر کردم شوخی میکنه.
شوخی میکنین؟
نه،شوخیم چیه، اتفاقن خیلیام عجله دارم. باید هر چه زودتر خودمو برسونم اونجا و تشکیل نظام مشروطهی سلطنتی رو به اطلاع مردم برسونم.
مرد حسابی تو که آدرس خونهی پدرتو بلد نیستی، چه جوری میخوای شاه مملکت بشی؟
ایناش دیگه به شما مربوط نیست. در ضمن مراقب حرف زدنتم باش چون داری با شاه آیندهی مملکت صحبت میکنی.
راستش خیلی بهم برخورد، گفتم یه امتیاز ازش بگیرم.
حالا که اینجوریه توام تا نگی تاج مادرت تو کدوم اتاق کاخه، منم مسیرو بهت نمیگم.
یعنی تو نمیدونی جواهرات اینجا نیستن؟
پس کجان؟
تو موزهی جواهرات بانک ملی.
ای داد و بیداد دیدی چی شد؟ باید برگردم، زنم کلمو میکنه، تا الان حتمن مردم تاجو بردن. خاک تو سرم. شروع کردم به دویدن خواستم از روی یکی از جوبای گنده و بی صاحاب بالا شهر بپرم که پام گرفت به جدول و افتادم.
از خواب پریدم، عجب کابوسی بودها، خیس عرق بودم، پای لپتاپم خوابم برده بود، در حالی که فایل نیمه کارهی مقالهام با عنوان «چرا با فروپاشی مخالفم»، روبروم باز بود.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
کورش
نوشته ای با طعم سبزاللهی
مخالف با ازادی های فردی در فردای ایران ازاد, مخالف با مشروطه خواه و کمونیست و مجاهد و خواستار همین جمهوری اسلامی با حجاب و تبعیض جنسیتی و البته با رهبری امثال مهاجرانی.
ضمنا اونی که شما نوشتی ادبیات اقای رضا پهلوی نیست . بیشتر تحقیق و مطالعه کنید .
بیاید از دیکتاتور درون شروع کنیم. لباس دختر همسایه هیچ ربطی به شما ندارد.
اکبر ترشیزاد
دوست عزیزاز قضا بنده موافق با تمام اندیشه های آزادی خواهانه هستم تز آزادی جنسی و نوع پوشش گرفته تا تعیین ساختار حکومتی و از طرف دیگر به تمامی مخالف با تمامیت خواهی از هر نوعی سلطنت طلب و مجاهد هم ندارد. اتفاقن از مخالفان سر سخت جناب آقای مهاجرانی هم هستم اما چیزی که شما نگرفته اید نوع این کار بنده است که از جنس طنز است برای پی بردن به عقاید سیاسی بنده بهتر است به مقالات سیاسی من مراجعه بفرمایید تا دچار سوء تفاهم نشوید. در پایان از اینکه زمان گذاشته و کارم را خوانده اید سپاسگزارم
مسعود مشهدی
نوشته ای کوتاه و طنزی قابل تامل بود و البته پیشس بینی هرج و مرج و تمامیت خواهی هر دسته و گروهی…خدا اون روز رو نیاره که از چاله به چاه بیفتیم…! مرسی اکبر جان