رضا افتخاری/ رادیو کوچه
حاجی «زینالعابدین مراغهایی» از نویسندگان و منتقدان شاخص قرن نوزدهم ایران است که در آثارش ضمن بیان افکار اصلاحطلبانه و ترقیخواهانه و اجتماعی، به نقد ادبی نیز پرداخته است و ما در اینجا مطالعهی خود را محدود به این جنبه از کار او میکنیم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
زین العابدین در سال 1255 هجری در مراغه زاده شد. پس از تحصیلات مقدماتی در شانزده سالگی در خدمت پدر، که بازرگان بود، به کار تجارت پرداخت و در بیست سالگی به قصد تجارت به اردبیل رفت. اما پس از ورشکستگی به همراه برادر خود در جستوجوی کار و مسب راهی قفقاز شد و در «کوتاییسی»، از شهرهای گرجستان، مقیم و مشغول به کار شد و ضمن کار و کسب سرپرستی کارگران مهاجر ایرانی را در آنجا بر عهده گرفت و از سوی ژنرال کنسول ایران به عنوان نایب قنسول شهر کوتاییسی تعیین شد.
در یالتا حیثیت و اعتبار فراوان یافت و بهقول خود، به تاجر راستگوی ایرانی معروف شد و با امرا و مقامات دولت روس رابطه پیدا کرد
اما پس از ناکامی در کار و از دست دادن سرمایه به کریمه رفت و در آنجا با همکاری برادرش به داد و ستد با استانبول پرداخت و کارش رونق گرفت. در یالتا حیثیت و اعتبار فراوان یافت و، بهقول خود، به «تاجر راستگوی ایرانی» معروف شد و با امرا و مقامات دولت روس رابطه پیدا کرد و به تشویق ایشان، و به علت رنجشی که از کارگزاران ایرانی داشت، تابعیت روسیه را پذیرفت. اما پس از چند سال اقامت در یالتا به استانبول رفت و در آنجا زن گرفت و به یالتا بازگشت و صاحب سه فرزند شد .
زینالعابدین پس از سی سال اقامت در روسیه از اینکه وطن را ترک کرده و فرزندانش باید در سرزمینی بیگانه بزرگ شوند احساس ناراحتی وجدان کرد. پس همهی دارایی خود را فروخت و با خانوادهاش به استانبول رفت ومقیم آن دیار شد. پس از چندی به سفر حج رفت، اما در بازگشت از حج به استانبول تابعیت روسیه همچنان آزارش میداد تا سرانجام به یاری و راهنمایی سفیر ایران از دولت روسیه درخواست ترک تابعیت کرد و پس از مدتی در خواستش پذیرفته شد تا سر انجام در هفتاد و سه سالگی در استانبول در گذشت.
در مطالعهی زندگینامهی زینالعابدین مراغهایی میبینیم که او سالهایی از عمر خود را در تفلیس و استانبول به کار و زندگی گذرانده است. این شهرها در آن زمان از کانونهای اندیشه و ادب مترقی بود. نویسندگان و شاعران روسی و گرجی و ارمنی، آزادیخواهان گرجی و روشنفکران دکابریست [1] در این زمان همه در تفلیس گردهم آمده بودند .
استانبول نیز در مقام پایتخت پادشاهان عثمانی، با برخورداری از قدرت و ثروت بسیار، مرکز زبانها و فرهنگ بینالمللی زمان بود و مکانی مناسب برای فعالیتهای بسیاری از نویسندگان و متفکران . چنین شهری با کتابخانههای بسیار و نشریههایی به زبانهای گوناگون، از جمله فارسی، میتوانست در رشد فکری بازرگانی هوشمند چون زینالعابدین مراغهایی، مانند دیگر هموطنان روشنفکر و آزادهاش چون میرزا آقاخان کرمانی و میرزا حبیب اصفهانی، موثر باشد.
زینالعابدین، هرچند که به گفتهی خود «صرف و نحو نخوانده و منطق و معانی و بیان ندیده و به تحصیل ادبیات نکوشیده: اما به علت هوش و استعداد بسیار و معاشران آزاداندیش و روشنبینی که در استانبول گرد خود داشت، رفته رفته از پیشهوری هوادار علم و ادب به بازرگانی روشنفکر بدل شد تا آنجا که توانست کتابی چون سیاحتنامهی ابراهیم بیک را بنویسد که «از حد تفکر سرمایهدار مترقی میگذرد و در برخی مسایل به رتبهی روشنفکری رادیکال میرسد.»
در پرورش رشد و اندیشهی زینالعابدین مراغهایی و آشناییش با مفاهیم جدید اجتماعی و سیاسی اروپایی از تاثیر آثار میرزا ملکم خان، میرزا آقاخان کرمانی و پدرش میرزا محمدخان مجدالملک غافل نباید بود. زینالعابدین مراغهایی در سیاحتنامه از اینان به نام یا به اشاره نامبرده و گاهگاه گفتهایی نیز آورده است. اما از جنبهی انتقادی زیر نفوذ میرزا فتحالعلی آخوندزاده است، هر چند نامی از او نیاورده، اما هر جا که در ضرورت و فایده و تاثیر انتقاد مطلبی نوشته در طرز برداشت یادآور مقالهی قرتیکای آخوند زاده هست .
همچنین بر اساس اشارهای که در سیاحتنامه کرده چنین پیداست که با عبدالرحیم طالبوف و آثار و افکار او آشنا بوده است.
زینالعابدین مراغهای کتاب مستقلی در نقد ادبیات ندارد، اما در همان سیاحتنامهی ابراهیمبیک میتوان نظریات انتقادی او دربارهی ادبیات گذشته و زمانهاش را یافت .
یکی از مسایلی که او در نقد ادبیات بر آن تکیه میکند التزام شاعر و نویسندهی ایرانی به خلق آثاری در ستایش و دوستی وطن است. اساسن دلبستگی ملی و میهنی یکی از خصلتهای اصلی اندیشه ِ متفکران روشناندیش ایرانی در قرن نوزدهم است که با وجود آنکه بیشتر عمر خود را در تبعید خارج از ایران بهسر آوردند، اما از دلبستگی ملی و میهنیشان کاسته نشد. اینان که با آثار خود زمینهی فکری و عقیدتی نهضت مشروطه را فراهم آوردند، در ستیز با استعمار روس و انگلیس و استبداد قاجار به تبلیغ «ناسیونالیسم» که بنیاد آن بر «حاکمیت ملی» است پرداختند و در نقد و سنجش خود از ادبیات آن را منظور کردند و البته غرض آنها از ذکر «وطن» و «ملت» همه جا همان مفهوم اروپایی آن بوده است .
بدبختانه در ایران یکنفر ندیدم بدین خیال که عیوب دولت و ملت را به قلم آورد آنان که شعرایند خاک بر سرشان تمام حواس و خیال آنها منحصر بر این است که یک نفر ممدوح فرعون صفت مغرور روش را تعریف نموده، یک راس یابوی لنگ بگیرند
در شناخت سرچشمهی ناسیونالسیم ایرانی، هرچند برخی آنرا حاصل آشنایی ایرانیان با اندیشههای اروپاییان دانستهاند، اما واقعیت این است که ناسیونالیسم پدیدهایی نبود که مانند دانش و فن جدید یکسره از مغرب زمین به ایران راه یافته باشد. پیش از پیدایش فلسفهی ناسیونالیسم در اروپا همهی عناصر سازندهی آن در ایران وجود داشتند و شناخته شده بودند. البته با برخورد با دنیای مغرب زمین عوامل تازهایی به کار افتادند و از ترکیب عناصر مزبور ایدئولوژی متشکلی بهوجود آمد که قدرت فعال تازهای یافت .
در بررسی تاریخ ناسیونالیسم در ایران میرزا فتحعلی آخوندزاده و جلالالدین میرزای قاجار را باید از پیشروان دانست که بر روشنگران پس از خود چون میرزا آقاخان، عبدالرحیم طالبوف و زینالعابدین مراغهای تاثیر کردند. از این روست که در سیاحتنامهی ابراهیم بیک نیز، مانند آثار روشنفکران ایرانی پیش از او ، بر التزام شاعران و نویسندگان بر تبلیغ و تعلیم وطنخواهی بارها تاکید شده است.
و در جایی از کتاب خود میگوید :
«بدبختانه در ایران یکنفر ندیدم بدین خیال که عیوب دولت و ملت را به قلم آورد. آنان که شعرایند خاک بر سرشان. تمام حواس و خیال آنها منحصر بر این است که یک نفر ممدوح فرعون صفت مغرور روش را تعریف نموده، یک راس یابوی لنگ بگیرند.» زمانی نیز آنچنان از شنیدن قصیدهی وطنیهی ادیبالممالک فراهانی در نقد شاعران زمانه، که بهجای ستایش وطن به مدح ممدوح یا عشق معشوق پرداختهاند، به هیجان میآید که از زبان ابراهیم بیک مینویسد :
«به به، آفرین به چنان شعر و شاعر، مرحبا شاعر زرین قلم، در حقیقت اصل شعر و شاعری و سخن صدق و دیانت این است ….. در این معنی یک نفر شاعر جیب پیدا نشد که به این اسلوب قصیده بسراید. ابدن حیا نمیکنند. ممدوح که در پیش روی مردم ایستاده مانند کاکا سیاه، یوسف مصری نامند و چشمان کورش را، که هر بی بصری میبیند، نرگس شهلا گویند. مردکه را هر روز زنش تف به رویش میانداز و پس گردنی میزند و از ترس بیچراغ به خلا نمیتواند رفتن، در شجاعت به رستم دستان و سام نریمان برتری میدهد. پستترین مخلوقات را فضیلت مدار مینامند. ممدوح پدر نامرد هم خجالت نمیکشد و محجوب نمیشود. با آنکه اوصافی که به او نسبت میدهند همگی بر عکس و بیاصل است. اگر گل و خار، لیلیومجنون، فرهادوشیرین، ماه و پروین نبودی، ندانم این شاعران بیشعور چه کردندی و تشبیه ممدوح به چه نمودی.»
در این برنامه نیز بهرهها بردیم از کتاب «روشنگران ایرانی و نقد ادبی» تالیف استاد گرانقدر دکتر «پارسی نژاد».
[1] دکابریستها عنوان یکی از انجمنهای سریمرکب از اعضای جوان و آزادیخواه گارد سلطنتی روسیه است که پس از مرگ الکساندر اول سر به شورش برداشتند و خواستار پادشاهی کنستانتین، برادر ارشد الکساندر اول شدند. هر چند که توطئهی دکابریستها سرکوب شد و به برقراری یک رژیم تروریستس پلیسی انجامید، با این همه پراکنده شدن نظریات انقلابی در میان تحصیل کردگان زمینهی انقلابهای بعدی را در روسیه فراهم کرد.
توضیح : موسیقی متن از مرحوم استاد علی تجویدی و تکنوازی تار از استاد جلیل شهناز
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»