یسنا یاوری / رادیو کوچه
…………………………………….
هوا اونقدر سرد و گرم میشه که کلافت میکنه. صبح زود از خونه که میای بیرون، هوا سرده ولی دم ظهر انگار آخرای تابستون باشه.
…………………………………….
برف، تازه شروع به باریدن کرده بود. خصوصیت ایرانیاس که زیر برف و بارون با هم مهربون میشن. از کلاس زبان تازه اومده بودم بیرون و شانس آورده بودم که بالای شهرم و میتونم یه دل سیر برف بدون گل و ببینم. برف سپید که مثل تور عروس کمکم داره میشینه و این همه آدم و برای دیدن خودش توی خیابونا کشونده.
…………………………………….
داشتم با خودم فکر میکردم بدون اینکه مقدمهای گفته باشم برم سراغ ماجرایی که توی تاکسی اتفاق افتاده، چون خیالم راحت بود که پایین هر مطلبی که توی کوچه روی سایت میره عنوان میشه که نظر نویسنده است و دیدم خوب این کافی نیست و باید اعلام کنم که بابا جون تمام این حرفای رد و بدل شده توی این تاکسی صرفن نظر آدمای عادی اجتماعه که حالا یه روز توی یه تاکسی دور هم جمع شدن و دخلی به من نداره.
…………………………………….
اتوبان نواب ترافیک. خیلی شدید. وقتی هم که مسیر از میدون توحید باز میشه و ماشینا حرکت میکنن باز هم فرقی نمیکنه. راننده سنش بالاست و من هم عجله دارم و درست ماشینش مثل لاکپشت حرکت میکنه. روم نمیشه بگم آقا یه کم سریعتر برو.
…………………………………….
«چه کسی به آتش خوب نگاه میکند؟»
شعبه بیمه تامین اجتماعیم جزو معدود جاهاییه که خلوته. یعنی هر وقت که مراجعه میکنم اونقدر توی صف معطل نمیشم. البته کار زیادی هم ندارم فقط تعویض دفترچه است. اونم به تازگی شمارهها رو میخونن و ما فقط یه تعداد آدمیم که توی صف نشستیم.
…………………………………….
باور کنید تمام تلاش خودم رو انجام میدم که بدون حب و بغض داستان امروز و روایت کنم و تا جایی که امکان داشته باشه رعایت حریم یک رسانه رو برای انتقال ندادن فحشا و بد و بیراهها حفظ کنم.
…………………………………….
هنوز خیابونا به حدی شلوغ نشده که نشه تردد کرد. تازه دارن چادرا و داربستای عزاداری رو توی خیابونا علم میکنن. همه جوونن و اکثرن لباس مشکی پوشیدن. محلههای جنوب شهر دستههای عزاداری بیشترن. از سمت خیابون سپه که وارد سلسبیل میشی ناگهان ترافیک شروع میشه.
…………………………………….
موهای زیبا و لختی داره. با اینکه اصلن باد نمیآد ولی از لابهلای شال سرش موهاش تکون میخورن و توی هوا پخش میشن. با دست به بالای خیابون اشاره میکنم و میپرسم: «اون اتوبوسایی که از بالا میان میرن سمت تخت طاووس؟ یا نه همین بیآرتیان؟ اینجا هم نگه میدارن»کلش و به نشونه اینکه نمیدونه تکون میده و منم دیگه ادامه نمیدم.
…………………………………….
خیابون به حدی شلوغ بود که داشتم کلافه میشدم. الان درست سه چهار ماهه که اتوبان یادگار و کندن و بستن و داغون کردن و ترافیک خیابونای اطرافش و رسوندن به این حد که تا این اندازه توی شلوغی و ازدحام گیر بیفتیم.
…………………………………….
با شنیدن صدای دادو هوار و باز شدن ناگهانی در خونهای که شبیه همهچی بود الا خونه، اکثر آدمایی که توی کوچه بودن سرازیر شدن سمت خونه. در، پشت سر آخرین نفر بسته میشه. آدم فضولی نیستم ولی از سروصدای داخل خونه مشخصه که اتفاق بدی باید افتاده باشه. میایستم و منتظر میمونم تا در خونه باز شه.
…………………………………….
اسکناس صد تومنی به اندازهای مچاله، کثیف و پاره است که روم نمیشه بدم به راننده تاکسی. میگردم گوشه کنارای کیفم بلکه پول خوردی چیزی پیدا کنم ولی نیست. یه دویست تومنی با همون صدی پاره پوره رو میدم به راننده.
…………………………………….
خندهدار بود. همهچی به طرز ناشیانهای خنده داره. چادر سیاش و کشیده روی صورتش و تکیه داده به دیوار. بانک شعبه تعطیله، مراجعه کنندهها میآن جلوی در بسته و بر میگردن. دارم با خوم فکر میکنم چقدر خوب بود اگه یه دوربین داشتم و فیلمبرداری میکردم. میشد یه چیزی شبیه دوربین مخفی. دم در دادگا گوشیا رو میگیرن ازمون و منم اگرچه میتونستم گوشیم و تحویل ندم و مثلن قایمش کنم ولی با خودم گفتم که چی؟ میخوای چی و ثابت کنی؟
…………………………………….
«یارانهها و آدمهای بیشناسنامه»
خیابون انقلاب باشی و دو ساعتی هم به قرارت مونده باشه، وقت تلف کردن کار سختی نیست. کنار عابر بانک وای میسم که پو ل بگیرم. پیرزن ساکی و که معلومه خودش توی خونه درست کرده و دسدوزه، بدون اینکه چیزی بگه میده دستم. از لابه لای چادرش یه عابربانک ملی و میاره بیرون و میده دستم.
…………………………………….
نه ترافیک است و نه اتفاق خاصی میافتد که بخواهد عجیب یا مهم باشد. همه چیزسر جای خودش است. اتوبوس مسیر مالک اشتر – فیاض بخش را به تازگی به اصطلاح «پولی» کردهاند. مسیر هرروزم نیست ولی زیاد پیش میآید که سوار شوم.
…………………………………..
انگارنهانگار که پاییز شده باشه. هوا گرم. خیلی گرم. دوستم بیمارستان و باید برم دیدنش. رفع تکلیف. خیلی علاقهای به رفتن ندارم. دیروز عصری، نازی میگفت آدم که مریض باشه اونم تو بیمارستان دلش میخواد حتا دشمناشم بیان بهش سر بزنن چه برسه به دوستا.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»