یسنا یاوری / رادیو کوچه
خیلی دنبال مناسب گشتم که این مثنوی رو برای این برنامه آماده کنم. رفتم توی عالم خاطراتی که محال از ذهن یک لحظه پاک بشه. هی شروع کردم دنبال بهانه گشتن برای مثنوی خونی و آخرش به این رسیدم که نه زمستونا زمستون نه بهارشون بهاره ….
پاییز فصل زیباییست، اما نه با این گرمایی که هیچیش شبیه پاییز سالای قبل نیست. همهچی عوض شده، عوضی شده. دلم گرفت. فکر کردم چقدر طولانی شده نبودن پاییز با اون برگ ریزونش، با اون قدم زدنهای عاشقانهاش، با اون گیجی و دلتنگی بیدلیلش. دلم تنگ شد برای همه بچههایی که بودن و نیستن. برای قدم زدنهای دو نفرشون که حالا یکیشون نیست و چه حالی اونی که هست. دلم گرفت برای همه بچههایی که توی زندانن و همه پرندهها که روزی بر فراز وطن پرواز خواهند کرد:
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
توی خیابان زنگ آزادی
همرزمهای غرق در شادی
توی خیابان نشئههای مست
افکار سبز نازک یک دست
جغرافیای چند ملیونی
حجم سپاه دشمن خونی
سربازهای مسخ ساندیسی
فاسد بدون هر دگردیسی
توی خیابان زنگ آزادی
در انقلابی که تو گل دادی
مرد و زن متن اساطیری
باید که تو، از عشق میمیری
خردادهای فصلهای دور
پیشینه این زخمهای کور
خرداد داغ داغ مردستان
سیلی خور دستان تابستان
آژیر خشم اژدها، ضحاک
ماران سمی روی دوش خاک
…
ناگه گلوله رم یابوها
دود سفید و مرگ شببوها
جیغ فضای گم شدن، بن بست
دستان همشاگردیت در دست
پاشیدن خون قناریها
مرگ غریب بچه ماهیها
آوازخوانی زنی محزون
اسطوره نتهای غرق خون
تصویر کابوس سرابی سخت
حجلهنشین خانههای بخت
….
نقش خیابان مادری تبدار
قالی خون، پاشیده روی دار
نقش پرستویی که کوچش مرد
سردار بس کن! آرزویش مرد
…
خرداد فصل،… درد میگیرد
یادش، سرم، سر درد میگیرد
خرداد فصل بغض آهوها
خرداد شرح این هیاهوها
خرداد فصل شمعها مردن
فرق امیرآباد با جردن
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»