Saturday, 18 July 2015
30 March 2023
Lovely Bones

«استخوان‌های دوست‌داشتنی»

2010 October 31

مطلب‌هایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر می‌شود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که می‌تواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظر‌های مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشته‌های این بخش دارید می‌توانید برای ما ارسال کنید.

منبع: معمای مردان رقصان

مدت‌ها بود که فیلم سینمایی ندیده بودم، شاید نزدیک به چهار پنج ماه. هاردام پر از فیلم‌هایی است که دانلود کردم و هیچ وقت فرصت یا حال نگاه کردن شون رو نداشتم. دیشب اتفاقی یکی‌شون رو نگاه کردم، «استخوان‌های دوست‌داشتنی» با کارگردانی «پیتر جکسون» بر اساس رمان پرفروشی به همین نام اثر «آلیس سبولد».

نمی‌دونم چرا من رو یاد فیلم «the jacket» انداخت، شاید به خاطر موسیقی متن‌اش بود. فیلم یک تریلر جنایی – روان‌شناسی و معنی‌گرا درباره زندگی بعد از مرگ است، از اون فیلم‌هایی که جون می‌ده برای عقلایی مثل نادر طالب‌زاده و بلخاری که بشینند یک ساعت درباره نقش بهشت و جهنم و برزخ در سینمای هالیود تو تلوزیون قصه ببافند و بعدش هم فیلم رو قیچی کاری کنند و به دهند به خورد خلق‌اله.

«استخوان‌های دوست‌داشتنی» داستانی دختر چهارده ساله‌ای است به نام «سوزی سالامون» که در اوایل دهه هفتاد به هم‌راه خانواده‌اش در نوریس تاون، پنسیلوانیا زندگی می‌کرده و آرزو داشته عکاس حیات وحش شود.

«سوزی» عاشق پسر انگلیسی هندی‌تباری بود به نام «رای سینگ». اما «جورج هاروی» مرد میان‌سال همسایه که انگار سر راه مدرسه منتظر «سوزی» است فریب‌اش می‌دهد و او را به قتل می‌رساند.

داستان از نگاه «سوزی» است که بعد از قتلش نه در زمین است و نه در بهشت، و در جایی در میانه شاهد فروپاشی خانواده‌اش است و غم و قصه کسانی که دوستش داشتند.

در جایی در میانه به هم‌راه دیگر قربانیان «جورج هاروی» ناظر بر تلاش‌های «هاروی» برای از بین بردن شواهد قتل‌اش و نقشه‌های شیطانی او برای قتل «لینزی» خواهربزرگ‌تراش‌.

جایی که لحظه‌ای خوشحال است و رویاهای زندگی‌اش را تجربه می‌کند، اما تا به یاد رنج خانواده و «رای» و آزادی «هاروی» می‌افتد همه شادی‌ها رنگ می‌بازد.

روح سرگردان «سوزی» اطراف اتاقش که پدرش هر شب شمعی در آن روشن می‌کند می‌چرخد، اطراف «رای» (که به هم‌راه «روث» هم‌کلاسی دیگرش زندگی می‌کند و به یاد «سوزی» است) و این‌که از او بوسه‌ای نگرفته است، خواهرش که به تازگی عاشق شده است و در خطر است و مادرش که خانواده را ترک کرده و به کالیفرنیا رفته است.

این سرگردانی ادامه دارد تا تصمیم می‌گیرد با عکس‌هایی که از «هاروی» گرفته است، قاتلش را به دام بیندازد. پدر و «لینزی» بعد از چاپ آخرین حلقه از عکس‌ها سوزی به «هاروی» شک می‌کنند.

پدرش با «هاروی» درگیر می‌شود ولی چون مدرکی ندارد به جایی نمی‌رسد، اما لینزی مخفیانه وارد خانه «هاروی» می‌شود در اتاق خواب خانه‌اش دفترچه‌ای از جزییات نقشه قتل «سوزی» و چند تار موی او را پیدا می‌کند که در همین حین «هاروی» از راه می‌رسد اما لینزی فرار می‌کند.

«هاروی» که جسد «سوزی» را در گاو صندوقی در زیر‌زمین خانه‌اش پنهان کرده است به هم‌راه وسایل‌اش بر می‌دارد و می‌گریزد و گاو صندوق را در محل دفن وسایل از کار افتاده رها می‌کند، جایی که «رای» و «روث» در کنار آن زندگی می‌کنند.

«سوزی» به محل دفن جسداش می‌رود و در جسم «روث» بوسه‌ای از «رای» می‌گیرد و به آرامش می‌رسد. «هاروی» نیز چندی بعد در حادثه‌ای به دره می‌افتد و به طرز فجیعی جان می‌دهد.

در پایان «سوزی» در حالی که با آرامش شاهد بازگشت دوباره پدر و مادرش به زندگی است و خواهرش را می‌بیند که ازدواج کرده و باردار است با جملات زیر از بیننده خداحافظی می‌کند:

My name is Salmon, like the fish, first name Susie. I was 14-years-old when I was murdered on December 6, 1973. I was here for a moment and then I was gone. I wish you all a long and happy life.

با دیدن فیلم آدم با خودش فکر می‌کنه که واقعن همه کسانی که بی‌گناه به قتل رسیدند در پی روشن شدن حقیقت و کشف راز قتل شون هستند تا آرامشی پای‌دار نصیب خود و بازماندگان‌شون کنند؟

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , ,