مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظر های مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشته های این بخش دارید می توانید برای ما ارسال کنید.
مصطفا خلجی
منبع: سایت گوراب
آفریقا مرکز دنیا نیست، اما روی دیگر زمین است، یا به عبارت بهتر: آفریقا چهرهی دیگر انسان است و شاید چهرهی واقعی او. تیرگی پوست در این سرزمین، اشارهای به سوی تاریک آدمی است، که روشنیاش را در جای دیگری تابانده است. در آفریقاست که انسان آزموده میشود و ارزشهای انسانی معنای خود را مییابد. آفریقا با این که کهنترین قاره جهان است و قدیمیترین منطقه مسکونی کره خاکی با گونههای بشری بر روی آن یافت شده، و به نظر میرسد انسان از این سرزمین به جهان چشم گشوده، اما همیشه از زاویهای بیرون از آفریقا تعریف شده است. تاریخ انسان آفریقایی به دوران قبل از عصر حجر باز میگردد، اما همواره برای نگارش این تاریخ، قلم یک غیرآفریقایی در کار بوده است. قرنها دیگران با حرص و طمع که اسم امروزی آن «کشف و کنجکاوی» است بر سرنوشت آفریقا، اقتصاد و سیاست و فرهنگش، تاثیر گذاشتهاند و اکنون دیگر زمان آن رسیده که این کودک سالخورده که هیچگاه روی جوانی را ندیده، بایستد و نه جهان را که خود را ورانداز کند.
با این حال تصویری که از آفریقا در نوشتههای نویسندگان جهان به ویژه نویسندگان اروپایی و به طور خاص نویسندگان فرانسوی حک شده، میراثی بزرگ برای همه، مخصوصن آفریقاییهاست و درست است که این میراث در برابر ظلم دولتهای استعمارگر، ناچیز است و شکمی را از شکمهای گرسنه ساکنانش سیر نمیکند، اما شاید این نوشتهها، اتوبیوگرافی انسان معاصر تلقی شود که میکوشد چهرهی پدر خویش (آفریقا) را بازیابد و هویت او را شناسایی کند.
* سفر نویسندگان به آفریقا
برای هر نویسنده، سفر به آفریقا موقعیتی استثنایی است و این قاره همیشه، حتا در عصر جدید، رازی دارد که برای نویسنده نمایان میکند. پایانناپذیری این رازآلودگی شاید به وسعت صحرای آفریقا باشد یا شاید اندازهی ستارههایی که فقط در دل آفریقا میتوان بیشمار بودن آنها را درک کرد.
از اواخر قرن هجدهم که زمین در آفریقا، بین دولتهای غربی از جمله فرانسه، تقسیم شد، راه برای ورود اروپاییان به این قاره هموارتر گردید. نویسندگان فرانسوی، به ویژه نویسندگان قرن نوزدهم و بیستم، نیز باعلاقه بسیار و شاید بیتوقعتر از بقیه، راهی آفریقا شدند. آنها از آفریقاییها چیزی طلب نکردند، بلکه شاید به گونهای با جاودان ساختن تصویر آفریقا در نوشتههایشان، بدهی هموطنانشان را تا اندازهای پرداختند.
از میان این نویسندگان، نقش آنتوان دو سنت اگزوپری و گوستاو لوکلزیو برجسته است. اگزوپری که سالها در راههای هوایی فرانسه- آفریقای جنوبی پرواز کرد، شازده کوچولو را که یکی از مهمترین آثار ادبی جهان به شمار میآید، از حادثهای واقعی مایه گرفت که در دل شنهای صحرای موریتانی برایش روی داد. خرابی دستگاه هواپیما، اگزوپری را به فرود اجباری در دل آفریقا وامیدارد و از میان هزاران ساکن منطقه، پسربچهای با رفتار عجیب و غیرعادی خود جلب توجه میکند. آن پسربچه که اصلن به مردم اطراف خود شباهت ندارد، پرسشهایی را مطرح میکند که موضوع داستان شازده کوچولو قرار میگیرد.
همچنین لوکلزیو، برنده نوبل ادبی 2008 که از او به عنوان بزرگترین نویسنده زنده فرانسه نام میبرند، رمانی را با نام «بیابان» نوشته که در آن تصویری شگفتانگیز از صحرای آفریقا توصیف میکند. این نویسنده که در کودکی به همراه خانوادهاش به آفریقا مهاجرت کرد، همچنین در کتاب دیگرش به نام «آفریقایی» به تعریف آفریقا میپردازد. او در این کتاب مینویسد: آفریقا بسیار خشنتر، تابناکتر و متاثرکنندهتر از آن چیزی است که یک کودک در ذهن دارد، کودکی که برای اولین بار قدم بر خاک این قاره مینهد.
* نویسندگان فرانسوی و تونس
از میان کشورهای آفریقایی، تونس برای خیلی از نویسندگان فرانسوی جذاب بوده است. شاید جذابیت تونس، جدا از تاریخ و فرهنگ کهنی که دارد، به مردمانش باز گردد که خوی آنها با دیگر آفریقاییها متنفاوت است. جغرافیای تونس نیز علیرغم وسعت کمش، بسیار متنوع است. گی دو موپاسان، الکساندر دوما، گوستاو فلوبر، هنری دو مونترلان، رنه امیل شار و آندره ژید از جمله نویسندگانی هستند که پا بر تونس گذاشتند و مشاهدات، تجربیات و احساسات خود را از آن گاهی به صورت یک کتاب مستقل، مثل کتاب «سفر به تونس» نوشته شاتوبریان و گاهی هم در آثار ادبیشان، مثل رمان «سالامبو» نوشته فلوبر، مکتوب کردهاند.
فرانسوا رنه شاتوبریان که در سال 1768 میلادی در سن مالو از شهرهای شمال غربی فرانسه به دنیا آمد در آغاز انقلاب فرانسه به آمریکا سفر کرد. نزدیک یک سال در کانادا و برخی دیگر از ممالک دنیای نو به سیاحت گذرانید و در سال 1792 به فرانسه بازگشت و به یاری شاهزادگان و مهاجرانی که بر ضد حکومت انقلابی در شهر گب لنتز گرد آمده بودند برخاست، ولی در آنجا مجروح شد و به انگلستان رفت. چندی بعد همین که بناپارت در فرانسه به مقام کنسولی رسید شاتوبریان بار دیگر به پاریس آمد و بدو پیوست و به مقامات دولتی رسید، اما دیری نگذشت که علتی سیاسی او را از بناپارت رنجیده خاطر و با مخالفان وی همداستان ساخت. پس راه سفر بیتالمقدس پیش گرفت و کشورهای یونان، شام، مصر، تونس و اسپانیا را سیاحت کرد. در دوران بازگشت خاندان بوربن به سلطنت فرانسه شاتوبریان باز به میدان سیاست داخل شد و به مقامات سفارت و وزارت خارجه رسید. در سال 1830 پس از انقراض خاندان بوربن حیات سیاسی را ترک گفت و باقی عمر را به نویسندگی گذرانید و سرانجام در سال 1848 در پاریس درگذشت. او در کتاب «سفر به تونس» سفر خود به این کشور را به زیبایی و با نثری شاعرانه روایت میکند و از سکوی تونس نگاهی تازه به جهان میافکند.
همچنین موپاسان، دیگر نویسنده فرانسوی قرن نوزدهم، از الجزایر و تونس دیدن کرد و احساسهای پرشور خود را از این سفر در آثار مختلفش انعکاس داد؛ از جمله در داستان «روی آب» و «زندگی سرگشته». موپاسان با نگارش کتابی درباره «قیروان» به یکی از شهرهای مقدس مسلمانان میپردازد که در مرکز تونس واقع است. او با توصیف اهمیت این شهر نزد مسلمانان اقوالی را که درباره قیروان مطرح است بیان میکند.
رنه امیل شار نیز در سال 1924 به تونس سفر کرد. اما شاید هیچ کدام از این نویسندگان ماننده آندره ژید عاشق تونس نبودهاند. ژید در 1926 به آفریقا سفر کرد و دو اثر به نامهای «سفر به کنگو» و «بازگشت از چاد» را نوشت که در واقع ادعانامهای بر ضد استعمارگری فرانسه در آفریقا است. در این دو اثر فکر اصلاحطلبانه فردی به اصلاحطلبی اجتماعی منتهی میشود که بیدارکننده فکر آزادی در بشر است. او دوباره در سال 1942 به تونس رفت و پس از بازگشت به پاریس کتاب «تزه» را انتشار داد که نوعی وصیتنامه ادبی یا لااقل نتیجه قاطع همه اندیشههای اخلاقی اوست. ژید به آفریقا و به خصوص کشورهای شمال این قاره خصوصن تونس، عشق میورزید و شاید اگر او در تونس به ذاتالریه مبتلا نمیشد، و به فرانسه باز نمیگشت، سرنوشت دیگری در انتظار او بود.
* سالامبو؛ مهمترین اثر درباره تونس
در میان آثار مختلفی که تحت تاثیر سفر نویسندگان به تونس نوشته شده است، «سالامبو» نوشته «فلوبر» مهمترین آنها به شمار میآید. فلوبر در دهه ی ١٨۵٠ برای نوشتن سالامبو به تونس سفر کرد و به تحقیق درباره امپراتوری کارتاژ مشغول شد. او نویسندهای واقعگرا بود، به همین دلیل با سفر به تونس سعی داشت تا فضای داستانش را واقعیتر کند. به گفته جورج لوکاچ رمان «سالامبو» مرحله جدیدی از رشد و تحول رمان تاریخی گشود. سنت – بوو، منتقد، درباره نقد کاراکتر سالامبو میگوید: «او با دایه اش حرف میزند، دلهرههای مبهماش، رنجهای فروخوردهاش، ملالش را با او در میان میگذارد… او میجوید، رویاپردازی م کند، صدا میزند چیزی ناشناخته را. این وضعیتی متعلق به بیش از یکی از دختران ایو، اهل کارتاژ یا جز آن است؛ این تا اندازهای همان وضعیت مادام بوواری در آغاز رمان است، زمانی که زندگی برای او بیش از حد ملالآور میشود و به تنهایی به بیشه زار بانرویل می رود… خب، پس سالامبوی بیچاره به شیوه خودش همان احساس ناشی از میل مبهم و اشتیاق افسرده کننده را تجربه میکند. فلوبر صرفن با هنر بسیار، همین زاری فروخورده قلب و حواس را پس و پیش میکند و خصلتی اسطورهای بدان میبخشد.»
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»