مهشب تاجیک/ رادیو کوچه
«فریدهلاشایی» در شهر رشت متولد شده است و سی سال است که نقاشی میکند. پس از تحصیلات دبیرستانی به آلمان سفر کرد و پس از گذراندن مدرسهی مترجمی در مونیخ، به تحصیل در رشتهی هنرهای تزیینی در وین پرداخت. پس از اتمام این دوره مدت دو سال در کارخانهای در جنوب اتریش به طراحی کریستال پرداخت و برخی از طرحهایش در استودیو «روزنتال» روی گلدانهای چینی پیاده شده است. نقاشیهای فریده لاشایی را میتوان نمونهیی از حضور هنر گذشته در هنر معاصر به شمار آورد. حضور همان سفسطههای اندوهناک طبیعت که از اواخر سدهی هفدهم در آثار نقاشهای شمال اروپا چهره نمایاند.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
هدف لاشایی بر پرده آوردن ظاهر طبیعت به شیوه و روشی خاص نیست به نمایش بخش و برشی از طبیعت نیز نمیپردازد. با این همه اثرش نوعی ترجمان احساس طبیعت است. احساسی که سخت واقعی و بیخدشه جلوه میکند و شکل حضور نقاش در برابر طبیعت را به خود میگیرد. طبیعتی که لاشایی تصویر میکند اهمیتی متافیزیکی دارد و بازتاب نوعی آگاهی درونی است. گوشهیی از یک چشمانداز کلی است که گویی در بیزمانی مطلق نقاشی شده است. طبیعتی که در پیوند با کشمکشهای درونی انسان مطرح میشود و دست کار نقاشی است که حیرتزده در برابر بیکرانگی و غنای طبیعت، تمام تجربههای هنری خود را بر پرده میآورد تا مکر تصویرگر لحظات پادرگریز آن باشد. منظرهپردازی همیشه ادبی و روایی بوده است اما چشماندازی که لاشایی به نیروی تصور خود به تصویر در میآورد بیزمان و بیروایت است و جزییات آن، همانگونه که خاطرهی چشمانداز محو میشود، در فضای پرده مستحیل میشود و مرزهای مشخص اشیا و عناصر طبیعت از میان میرود.
حتا هنگامی که به رشد علف و گیاه و شوق رفتن و رهیدن میپردازد نیز، سکوتی وهمناک بر کارش سایه میافکند و انگار همه چیز خود را تسلیم ضربآهنگ مرگآور زمان کرده است. حضور سنتی کارکرد رسانهی نقاشی که از روزگار سزان به این سو بر جسمانیت رنگ تاکید ورزیده است. حضور همان سنتی که بر خط و رنگهای به هم آمیخته و فرمهای نامنتظر تاکید دارد و سرانجام، حضور سنت نقاشی خاور دور همه و همه در آثار لاشایی حسشدنی است و با این همه نگاه او به طبیعت نگاهی نو و امروزی است.
فریده لاشایی نقاش و نویسنده، هر دو، یکی هستند و همیشه ادبیات، مشغله ذهنیاش بوده است
او «شالبامو» را نیز نوشته و تعدادی هم کار ترجمه دارد. لاشایی در گفتوگویی میگوید که «فریده لاشایی نقاش و نویسنده، هر دو، یکی هستند و همیشه ادبیات، مشغله ذهنیاش بوده است.»
هرگز در ذهنش نبوده که نقاش باشد. هر چند که در گفتوگویی و در جایی وقتی از دوران کودکیاش میگوید، اذعان میکند که همه از کودکی نقاشباشی صدایش میکردند. شالبامو کم شبیه نقاشی نیست و عدهای هم اعتقاد دارند که لاشایی با این رمان نقاشی کرده و شالبامو یک کلاژ تمام عیار است. رمان از دریچه چشم «پروینخانم» مادر فریده لاشایی است و گاه خاطرات پروین خانم با خاطرات راوی گره میخورد. گاه روایت عقبتر از زمان راوی است و گاه به دوران روایت رمان یعنی زمان جنگ عراق و ایران باز میگردد. رمان پر از ماجراهایی است که راوی با امثال «سهراب سپهری» و «احمدرضا حمدی» و زنان و مردان صاحبنام دیگر داشته است. نثر رمان، پاکیزه و فاخر است و حالتی از شعر دارد. بعضی از تصاویر رمان، درست یک تابلوی نقاشی است که لاشایی به جای نوشتن، رنگآمیزیاش کرده است «صدایش گل میخی بود که ترانهها را در خاطره میکوبید، چنانکه تا به امروز طنین آنها در کوچه پس کوچههای بارانزده آویزان است. روی سیمهای تلفن، روی لبههای سفالهای شکسته، گوشه گاریهایی که گاریچیان آنها که مدتهاست مردهاند. هرگاه از آن حوالی رد میشدند لحظهای توقف میکردند تا جانی بگیرند.
او میگوید: «در نوشتن آدم میتواند از نقاشی استفاده کند، ولی برعکس آن کمتر اتفاق میافتد. در نقاشی آدم خیلی ناخودآگاه حالاتش را بروز میدهد. در واقع اگر شکل منطقی به آنچه فکر میکند بدهد کار خراب میشود. ولی در نوشتن اینگونه نیست که همهاش ناخودآگاه آدم فعال باشد. در نقاشی ذهن آدم مرتب تصویر میسازد. تصویر پشت تصویر. من یک تجربه از این تصویرسازیها دارم. در زندان که بودم زیاد شطرنج بازی میکردم. بعد از مدتی احساس کردم که هر بار که چشمم را میبندم، همه جا پرمیشود از این مهرههای شطرنج.
اینجوری است که ذهن آدم درگیر تصویر میشود. حالا میخواهی بنویسی. این بار ذهنات درگیر کلمه است در اینجا روند آگاهانهی ذهن «اندیشه» دخالت مستقیم دارد، شروع میکند به جملهسازی و ردیف کردن آن پشت سرهم و مدتی طول میکشد تا این روند جایش را به فوران تصاویری بدهد که در اثر این کنش و واکنش خودبهخود ایجاد شده است و این درگیری و تکامل اندیشه و ذهن برای من نقطهی عطف ادبیات است. اینجا آدم باید حواسش جمع باشد و فوری یادداشتبرداری کند تا کلمات را گم نکند. بگذارید از شباهتهای این دو هم بگویم، یعنی نقاشی و ادبیات. من به مرور زمان یادگرفتم که از تصادف در نقاشیهایم استفاده کنم و همین کار را هم در نوشتههایم انجام می دهم.»
او با درهم آمیختن و درهم دواندن رنگ، تصویری سیال از طبیعت بهدست میدهد و چشماندازی نقاشی میکند که در آن ردپای چندانی از نشانههای آشنا و متعارف طبیعت دیده نمیشود، اما احساس طبیعت و نشانههای ساختن و انهدام مداوم و نیروی درونی آن حسشدنی است. در نقاشیهای لاشایی احساس کولیوار بیآنکه به پذیرش فرمی خاص تن دهد در فضای پرده سرگردان است و گهگاه به گونهیی گذرا و پادرگریز در فرمهای گوناگون جلوه میکند تا حضور آنها را توجیه کرده باشد. از همین رو در آثارش جاذبهیی وجود دارد که گاه به سبب هنر است و گاه به علت احساس و یا آنچه «امانوئلکانت» آن را معادل زیبایی مینامید.
فریده لاشایی ادامهی دیدگاه نقاشی عمل را با تاثیر از آبستره اکسپرسیونیستهای آمریکایی به کار بست و انتزاعی را در پیش گرفت که نقاشان جوان آن را با خلاقیت و آوردن ایده در اثر به بهترین نحو کامل کردند، در حالیکه خود لاشایی مبدل به یک نقاشی حرفهای در این راه شده است. لاشایی به مانند موجسواری است که به خوبی از نیروی باد و انرژی آب بهره میبرد و چنان پشتک وارویش در دل موج ماهرانه است که بیننده را متحیر میکند به گونهای که گمان براین است که خطا بر قلم نرفته است و از ابتدا همهی عناصر چنانکه بایسته است و شایسته بر سرجایشان نشستهاند و همچنان هویت قراردادیشان برای بیننده محفوظ است که گلدانش بنامد یا طبیعتی چینیماب که خلق اثر را مایه در آن میدانند این روح سرکش در عین حال از صمیمیتی شاعرانه مایه میگیرد که باب تفالش عام است و ادراک آن خاص و این میسر نیست مگر از زیستنی شاعرانه در محضر تصویر.
منبع: بخشی از ویکیپدیا
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
Billyscago
wh0cd8884010 Cialis Online