در پی پخش تلویزیونی برنامهی خبر بیستوسی از صدا و سیمای جمهوری اسلامی در خصوص «محمد مصطفایی»، وکیل دادگستری و مزدور غرب و منتسب به حزب کمونیست کارگری خواندن وی، آقای مصطفایی اقدام به نگارش نامهای خطاب به آیتاله خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی کرده و نسبت به این برنامه، نظر خود را ابراز داشته است.
متن کامل این نامه در پی آمده است:
منبع: وب سایت شخصی محمد مصطفایی
به نام خدا
حضرت آیتاله خامنهای
رهبر جمهوری اسلامی ایران
با سلام
این اولین باری است که خطاب به شما نامه مینویسم و آخرین بار هم خواهد بود که شما را خطاب خود قرار خواهم داد. چرا که اعتقاد دارم که به هیچ عنوان شایستگی رهبری یک نظام مردمی و دموکراتیک را نداشته و خود میدانید که با اغفال و دروغ و تزویر و ریا سکان رهبری را در دست گرفته و با توصیه و مسامحات و تسامهات، آیتاله شده و بعد از فوت امامخمینی به ناحق رهبر شدید. به هر حال تقدیر چنین است که امروز شما رهبر کشوری هستید که حدود هشت میلیون نفر از مردمانش به دلیل نالایقی شما و ایجاد نظامی غیر مردمی و دیکتاتوری آواره کشورهای دیگر شده و توان بازگشت به ایران را ندارند اما امیدوارم این نامه یکی از فرزندان زجر کشیده ایران زمین را بخوانید و یا اگر سربازان گمنام امام زمان شما خواندند به دست مبارک شما نیز برسانند.
آقای خامنهای
هفت ساله بودم که وارد جامعه شدم. جامعهای که شروعش با حکومت خمینی و افرادی مثل شما و دارودسته قدرتمند شما بود. از هفت سالگی به دلیل فقر مالی کار کردم، پدر و مادرم نیز سرسختانه مشغول کار بودند و ناچار بودم به هر دری بزنم تا لباس گرمی خریده و در زمستان بر تن کنم. هیچ وقت از یاد نخواهم برد روزهایی که در خیابانهای تهران به دنبال لقمه نانی به هر دری میزدم و دست یاری به هر کس و ناکسی دراز میکردم. یادم نمیرود سیلیهایی را که از برخی افراد میخوردم و اجباری که ناچار بودم برای لقمه نانی تحمل کند. یادم نمیرود روزهایی که تا ساعات دو نیمه شب به همراه مادر و پدرم کار میکردم و زجر میکشیدم. پیلهها و تورمهایی که بر دستانم به دلیل اشتغال به کار زیانآور از جمله کاشیپزی با آن کورههای داغ، ایجاد میشد را هرگز فراموش نمیکنم. یادم نمیرود کتکها و سیلیهای معلمم را که به دلیل نبود وقت برای تحصیل و درس خواندن بر صورتم میآمد و ناچار بودم صدایم را در گلو خفه کنم. و یادم نمیرود، در دوران کودکی، حسرت خرید دوچرخهای را داشته و برای اینکه نمیتوانستم با هم سن و سالیهای خودم بازی کنم غصه میخوردم و ساعتها گریه میکردم. یادم نمیرود مادر سیدم را که او نیز مشقتهای بسیاری را تحمل کرد و سالیان سال سختی کشید.
مصیبتهایی که بر من و مادرم رفت باعث شد تا مسیر زندگیام را تغییر دهم و پس از خدمت سربازی تصمیم گرفتم راهی دانشکده حقوق شود. بهدلیل آنکه شما به دنبال پر کردن جیب خود با سرمایههای غنی نفتی و صنایع بودید و من و امثال من محروم از حقوق اجتماعی و بهدلیل کار در کودکی، یکی از ناموفقترین شاگردان دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان بودم با تلاشهای شبانهروزی و با شداید بسیار موفق به قبول در رشته حقوق دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شده و پس از سالها وکیل دادگستری شدم. وکیلی که قسم خورد مدافع حقوق مظلومان و مستضعفان باشد.
آقای خامنهای
کوتاه سرگذشت خود را گفتم که گمان نکنید به راحتا توانستم شغلی را که عاشقش بودم را به دست آورم. من سی سال در دوران حکومت شما و افراد نالایقی مثل شما زجر کشیدم و تلاش کردم و تلاش کردم و توانستم جایگاه اجتماعی بسیار مناسبی برای خود ایجاد کنم و افتخار میکردم که مدافع کسانی هستم که حقوقشان ضایع شده و من برای آنکه حقوق از دست رفتهشان را احقاق کنم شبانهروز تلاش میکردم. اغلب کسانی که به دفتر کارم رجوع میکردند کسانی بودند که حقوقشان را برخی از قضات دادگستری بیوجدان و وحشی دستگاه قضایی تضییع کرده بود. قضاتی که جز اعمال خشونت و صدور احکام غیرانسانی از جمله سنگسار و اعدام، زندانهای طولانی مدت عملی دیگر بلد نبودند.
آقای خامنهای
زمانی که کودک بودم، شاهد زجر و دربهدری و بدبختی خود بوده و بعد که وکیل دادگستری شدم شاهد زجر و ناله کسانی شدم که به دفتر کارم مراجعه میکردند. روزی نبود که مادری گریان در دفتر کارم نیاید و استمداد نجوید و پدری برای نجات فرزند بیگناهش التماس نکند. چون زجر و سختی کشیده بودم، میدانستم مراجعهکنندگان چه دردی میکشند. آنان دردشان از ستم و ظلمی بود که شما و سربازان شما بر سرشان آورده بودید.
آقای خامنهای
در طول دوران وکالتم، از زندگی و خانواده خود زدم. شب و روز کار کردم. روزها فرزند کودک خود را برای نجات جان انسانهایی که در دست شیادان شما اسیر بودند را نمیدیدم و همسرم نیز به احترام آرمانهایم تحمل مینمود. در این مدت به لطف خدا توانستم جان پنجاه نفر را از مرگ نجات داده و دهها نفر از بیگناهان را از زندان آزاد کنم.
آقای خامنهای
از هفتسال پیش هر جایی که میشنیدم حق فردی ضایع شده است، وکالتش را به عهده میگرفتم و به زندانهای مختلف هر گوشه کشور میرفتم، تا بتوانم حق مظلومی را بستانم. فریاد میزدم که نباید کودکان زیر 18 سال را اعدام کرد. فریاد میزدم که سنگسار انسانها عملی وحشیانه است و قطع دست و پا و شلاق و صدور دستورهای بازداشت خودسرانه و زندانی کردن غیرقانونی اشخاص به نظام به اصلاح جمهوری اسلامی ضربه میزند. برای نجات جان کودکان به هر دری میزدم از درآمد شخصی خود صرف میکردم و با کمک بسیاری از خیرین ایرانی و خارجی با پرداخت دیه، جان انسانهایی که مستحق اعدام نبودند را نجات میدادم و کسانی که سالها به صورت خودسرانه در زندان بودند را یاری میکردم که از حبس بیمورد نجات یابند. یادم نمیرود فاطمه، زن تبعه افغان را که دو سال بیگناه در زندان بود و اگر من وکالت او را به عهده نداشتم باز هم در زندان میماند و شاید تا حال اعدام میگردید. یادم نمیرود زندانی دو جنسیتی که هر روز مورد تجاوز ماموران زندان قرار میگرفت و ماهها در زندان انفرادی بود و توانستم از زندان آزادش کنم. یادم نمیرود زنی را که همسر بیرحمش بر صورتش اسید پاشیده بود و متواری کشته بود. هیچ نبود دستش را بگیرد و توانستم برای او امکانات رفاهی و پزشکی فراهم کنم. یادم نمیرود هدیه دختر 14 ساله را که به اتهام رابطه نامشروع راهی زندان اوین میشود و بعد از مدتی به زندان رجاییشهر تبعید و در میان زندانیان خطرناک قرار میگیرد و در نهایت توسط قاتلانی که با وی هم سلول بودهاند به قتل میرسد. یاد نمیرود رحیم جوان اهل تبریز را که ماموران دولتی شما چشم به زنش داشتند و زمینه اعدام وی را فراهم کرده و همسرش را دستگاه قضایی به سنگسار محکوم کرد و رحیم را ناجوانمردان اعدام نمود. یادم نمیرود التماسهایی که برای نجات جان بهنود شجاعی نوجوان 17 ساله کردم و جلادان شما او را ناجوانمردانه در مقابل چشمانم اعدام کردند. یادم نمیرود خاطرات تلخ شکنجه موکلانم را که ماموران آگاهی و اطلاعات انجام داده بودند.
آقای خامنهای
وکالت صدها پرونده را به عهده گرفتهام که حقوقشان توسط مراجع امنیتی و قضایی شما و با اجازه شما و دوستان نزدیکتان از جمله جنتی و لاریجانیها و احمدینژاد، تضییع شده بود و دست یاری به سوی من دراز کرده بودند. به دلیل مخالفتی که با مجازات سنگسار داشتم هر جا میشنیدم که احدی به سنگسار محکوم شده است وکالت او را میپذیرفتم و برای من فرقی نمیکرد که این پرونده توسط چه کسی معرفی شده است. مهم این بود که شخصی به سنگسار محکوم شده و هر لحظه جلادان دادگستری تشنهوار قصد کشتن زندانیان بیپناه را داشتند و احدی نبود که یاریشان کند. اما شما کجایید آقای خامنهای عزیز، که ببینید چه جنایتهای در دادگستری و زندانهای جمهوری اسلامی به خصوص زندان گوانتانموی 209 امنیتی اوین در حال رخ دادن است. هر چند میدانم و به خوبی میدانم که عامل اصلی تمام این جنایتها شمایید. شمایی که چشم خود را بستهاید و برای حفظ قدرت هر دستوری که لازم باشد صادر مینمایید.
آقای خامنهای
نمیگویم چه تهدیدهایی از سوی دستگاه قضایی و امنیتی شدم و چندین بار مورد بازجویی و بازخواست قرار گرفتم چون برایم مهم نیست و خود پذیرفته بودم که شرایط سختی را در پیش خواهم داشت. برحسب وظیفه در سال گذشته، وکالت زنی به نام سکینه محمدی را که به جرم ناکرده زنای محصنه در زندان تبریز بود به عهده گرفتم خبر زندانی بودن این زن بیپناه را یکی از موکلانم که در زندان تبریز بود به من داد. تمام مقدمات سنگسار فراهم شده بود و تلاشهایم برای نجاتش به نتیجه نرسید به هر دردی میزدم بسته بود. ناچار شدم خبر سنگسار قریبالوقوع این زن را در وب سایتم منتشر کرده و به بسیاری از خبرنگاران داخلی و خارجی اطلاع دهم تا صدای بیگناهی موکلم را به گوش مسوولان ناشنوای جمهوری اسلامی برسانند. پس از اینکه این خبر منتشر شد بسیاری از سیاستمداران حمایت خود را اعلام کردند، ولی هرگز و هیچگاه نخواسته و نمیتوانستم به خود جرات دهم که از پروندهای سواستفاده کنم. اما این پرونده، جنبه و حساسیت بینالمللی به خود گرفت و جهانی شد.
پس از این ماجرا بود که احضار شدم و مورد بازجویی 4 ساعته شعبه دوم بازپرسی قرار گرفتم. روز احضار گمانم این بود که دیگر به خانه بازنخواهم گشت اما به لطف الهی بازپرس شعبه دوم بازپرسی زندان اوین مرا آزاد کرد. چند ساعت بدون آنکه بدانم چه اتفاقاتی رخ داده است، بعد به دفتر کارم رفتم و متوجه شدم که ماموران امنیتی برای بازداشت من به دفترم هجوم آورده و با نبودم رفته بودند اما دهها نفر از ماموران امنیتی بیرون از دفتر در کمین من بودند ولی آنها چشمشان کور بود و ورود مرا به دفترم ندیدند. چند ساعت بعد متوجه شدم ماموران امنیتی همسرم را گروکان گرفتهاند و میگویند تا زمانی که خود را معرفی نکنم، او را آزاد نخواهند کرد. این شد که تصمیم گرفتم به خواستههای غیرقانونی مرجع امنیتی و قضایی تمکین نکنم و خود را معرفی نکنم. چند روزی گذشت و چاره را تنها در این دیدم که از مرز ایران خارج شوم و به این صورت همسرم از بازداشت امنیتی سربازان شما آزاد شود. پس از خروج از مرز به ترکیه رفتم و در آنجا خود را به پلیس معرفی کردم. خبر بازداشتم در یکی از روزنامههای ترکیه منتشر شد و این بود که تیمی از ماموران وزارت اطلاعات و امورخارجه برای مذاکره جهت برگرداندنم، به ترکیه آمدند و اما حمایت همین دولتیهای اروپایی و آمریکا و غیره باعث شد دست ماموران نیروی امنیت به من نرسد.
آقای خامنهای
دست سربازان امام زمان شما به من نرسید و حال از اینکه نتوانستند حتا با گروگانگیری همسرم مرا بازداشت کنند، میسوزند. دست سربازان امام زمان شما به نرسید تا از من نیز همچون سجاد قادر زاده پسر سکینه محمدی، هوتن کیان، وکیل دیگر سکینه و خود سکینه تحت شکنجه اقرار گرفته و سواستفاده تبلیغاتی کنند. دست سربازان امام زمان شما به من نرسید تا بتوانم صدای مظلومیت زنان و کودکان زندانیان و جنایتهایی که شما علیه بشریت کردهاید را به گوش جهانیان برسانم.
آقای خامنهای
اگر هم دست سربازان امام زمان شما به من میرسید، باز هم واهمه و باکی نداشتم چرا که خون من رنگینتر از هزاران نفر از زندانیانی که در دهه 60 و 70 به صورت خودسرانه اعدام شدند، نیست. خون من رنگینتر از دهها نفر از جوانان و نوجوانان و زنان و مردانی که در خیابانهای تهران مورد حمله سربازان امام زمان شما قرار گرفته و به قتل رسیدند، نیست. خون من رنگینتر از زندانیان سیاسی که حق ملاقات با فرزندان و خانواده خود را ندارند نیست. خون من رنگینتر از سهرابها و نداها و کشتهشدگان بازداشتگاه کهریزک نیست.
آقای خامنهای
پس از اینکه ماموران امام زمان شما دستشان به من نرسید شروع کردند به تخریب شخیصت من، یک روز من را کلاهبردار خواندند. یک روز وکیل فراری خواندند. یک روز مزدور غرب خواندند و در کنار این تهمتزنیها، بارها از طرق مختلف ازجمله سفارت ایران در نروژ خواستند که برگردم تا به اهداف شومشان برسند. حال نیز در برنامه هشتوسی دقیقه دیروز مرا مزدور غرب و منتسب به حزب کمونیست کارگری نمودند.
آقای خامنهای
من بارها گفتهام که با هیچ گروهی همکاری نمینمایم و وکیلی مستقل هستم اگر هم با گروهی فعالیت کنم نیز تخلف ننمودهام. همه کسانی که در خارج از کشور زندگی میکنند اعم از کمونیست و مجاهدین و تودهای و غیره همه قربانی جنایتهایی شدهاند که شما و امثال شما مرتکب شدهاید و حال به دنبال احقاق حق هستند و خوشبختانه امروز اکثریت آنها مدافع حقوق بشرند و شما ناقض حقوق بشر.
آقای خامنهای
مطمئن هستم با شکنجه و زور و اجبار و زندانی کردن افراد و سرکوب معترضان به سیاستهای غلط شما و پخش برنامههای دروغین و اغفال کننده در صدا و سیما، راه به جایی نخواهید برد و توصیه میکنم بیش از این بهنام اسلام جنایت نکنید. بهنام اسلام زنان را برده نکنید و تبعضهای ناروا بر آنها ننماید. بهنام اسلام اعدام و سنگسار نکنید و به نام اسلام و حفظ اسلام گروگانگیری نکنید. توصیه میکنم بهجای اخذ اقرار با شکجه به فکر زدودن مجازاتهای غیرانسانی از قوانین باشید هر چند شما و سربازان شما که برخیها بانام و برخیها گمنام هستند، لیاقت حکومت و حکمرانی را به هیچ عنوان نداشته و ندارید.
وسلام علیکم و رحمتاله و برکاته
محمد مصطفایی
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
Avideh Motmaen-Far
excellent!
سیامک اسفندیار نیا - سوئد - مالمو
من شما را هم وزن بزرگترین انسانهای دنیا میدانم چرا که هدفت خدمت به بشریت از جمله ایران است . از این تاریخ به بعد همچون خسرو روزبه و دکتر تقی ارانی مورد احترامم میباشید .
soraya
اقای مصطفایی عزیز ! دروغ و تزویر دولتمردان و صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران بر هیچ کس پوشیده نیست . شاید تنها یک مشت احمق و مزدور جمهوری اسلامی این سخنان را باور کنند که بهتر این قبیل افراد شما را بد بدانند. مطمئن باشید اگر اقدامات شما بی تاثیر و بیهوده بود الان آنها اینگونه به جلز و ولز نمی افتادند. از اقدامات خود خسته و مایوس نباشید که شما جزء قهرمانانید! درود همه انسانهای آزاده برای انسانهای بزرگی همچون شما ست! پایدار و سربلند باشید…
لیلا
آقای مصطفایی همان طور که خودتان می دانید پخش خبرهای دروغ از این رسانه به ظاهر مردمی برای کسی پوشیده نیست و. چرا که من نیز تا حدود ۲ ساله پیش در این سازمان مخوف و به ظاهر در خدمت مردم و در باطن در خدمت نظام دروغین و کثیف جمهوری اسلامی کار کردم و با جور و ستمی که بر من رفت مجبور به ترک کشورم شدم چرا که با ماندنم در انجا به سرنوشت مشابه زنان در بند اوین گرفتار میشدم من نیز بخاطر جبر حاکم بر کشورم به همراه فرزند کوچکم مجبور به ترک وطن شدم . بعد از من با فشار آوردن به همسرم مرا مجبور به بازگشت کردند اما این کار را نکردم و همسرم هم بعد از تحمل فشار های زیاد بالاخره بعد از یک سال بهصورت غیر قانونی کشور را ترک کرد وبه ما پیوست.من خیلی خوب میدانم که این رسانه چه خوب می تواند هر انچه را که منافات با عقایدش دارد را انگونه جلوه دهد که سران حکومت مستبد می خواهند . خوب یاد دارم که صابون فشار و حتک حرمت این رسانه بر تن من هم خوره . به امید روزی که همه کسانی همچون ما بتوانند هقشان را از این زورگویان بگیرند درد دلی بود از این بنده دلشکسته
حامد
چه تاسف بار
صالحی
آقای مصطفایی چیزی تازه بگین،،خیلیها ۳۰ سال هاست که میدانند ،اینها شایستگی ندارند،
لطفا بگید که کی این شایستگی را دارد؟