اردوان طاهری/ رادیو کوچه
چند هفته دوری از کوچه مهتابی و همصحبتی با شما، به بهای همنفسی با «ویناله»، جشنواره بینالمللی فیلم «وین» گذشت و به قول حضرت حافظ، «روز هجران و شب فرقت یار آخر شد» و ما باز همراه با هم، در گذار از کوچه مهتابی، بلور خاطرات زمان را نگاه میکنیم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
چند شب پیش، در خواب شبانه به گذشتهها رفتم. به زمانی که نفسهای زمان را طی میکرد، «استاد پرویز مشکاتیان». آن روزهایی که هنوز در قید تن بود این جان شیفتهی آوا با آن آیین مهرش. پگاه که سر از بالین برداشتم و پای در «زمین نه بیزمانی» نهادم، از آن همه بلور خاطره، تنها قطره اشکی خشکیده بر جای مانده بود و اشتیاقی به نهایت نیاز، به مرور آنچه از او در یاد داشتم.
پگاه که سر از بالین برداشتم و پای در «زمین نه بیزمانی» نهادم، از آن همه بلور خاطره، تنها قطره اشکی خشکیده بر جای مانده بود و اشتیاقی به نهایت نیاز به مرور آنچه از او در یاد داشتم
به قول فروغ، «تنها صداست که میماند» و چقدر ترنم و خروش ماندگار در گوشهای زمان، که از سرپنجهی عارف موسیقی ایران، روییده و بوستان موسیقی ایرانی را به بهار مژده داده است. چند شب پیش از آن در دانشگاه موسیقی و هنرهای نمایشی وین (University of Music and Performing Arts Vienna)، سهتارم را مشق کردم تا استادان، دانشجویان و همکاران اهل موسیقی را در سفری دور دنیا، همراهی کنم و دستگیرشان باشم در سفر به سرزمین پهناور ایران. آن شب – به قول غربیها – «تیشرت» سیاهرنگی به تن داشتم که به طرحی از خودم، مزین شده بود به این مصرع مولوی بزرگ: «رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست» و ترجمهی آلمانی آن: «Einen Tanz in mitten des Platzes wünsche ich mir» و البته شالی قرمز رنگ هم بر گردن داشتم.
چند روز پس از آن، رییس انستیتوی «تحقیقات موسیقی محلی و اتنوموزیکولوژی» (Institute for Folk Music Research and Ethno-musicology) دانشگاه موسیقی وین، پروفسور «گرلینده هاید» (Prof. Dr.phil. Gerlinde Haid) از من پرسید: «آیا دلیل خاصی وجود داشت که شما از شال قرمز استفاده کردید؟» و من که پاسخ دادم: «تنها برای هماهنگی با نقطهی حرف «نون» در واژهی «میانه» که به رنگ قرمز بود»، به یاد چنین رقصی، از «وین» امروز تا تهران 13 سال پیش رفتم. پرواز کردم تا شب فرخندهای که «استاد مشکاتیان»، با شنیدن ضبط سر صحنهی قطعهی بیکلام کنسرت گروه عارف – که به قول خودش، با الهام از «یک دست جام باده و یک دست زلف یار/ رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست» ساخته بود – به سماع درآمد و من دیدم که جانش میرمد.
شنیدن هربارهی این اثر، مرا به سماع مستانهی ناکجاآبادی موسیقی ایران میبرد.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»