مسعود حسن زاده/ رادیوکوچه
من کمی دیرتر رسیدم. راهرو پر از عکسهای «چه» بود. بلی! « ارنستو چه گوارا» تعدادی شاعر و نویسنده در صحن حویلی رفت و آمد میکردند. دوسه جوان پیراهنهای با عکس «چه» پوشیدهبودند. درودیوار هم پر از پوسترهای «چه» بود. این جنب و جوش دقیقن آدم را یاد سالهای دهه شصت ( گروپهای پیشاهنگ در زمان حکومت خلقیها) میانداخت. دختر و پسرهای گلگون با پیراهنهای سفید، کراواتهای باریک سرخ و با آن سلام مخصوص پیشاهنگی…
اما اینجا دیگر از سلام پیشاهنگی خبری نبود. مقداری دلهره در چهرهها دیده می شد. برگزارکنندگان گویا از چگونهگی انعکاس خبر تجلیل از چه گوارا در افغانستان در میان حلقاتسیاسی و دولت نگران بودند. میهمانهای جلسه هم هرلحظه به سمت درورودی نگاه می کردند تا ببینند کدام چهره مشهور به این جمع اضافه میشود. ورود هر چهره معروف مانند نویسندهگان، شاعران و تعداد محدودی از فعالین سیاسی اندکی از آن دلهره ابتدایی کم میکرد.
«آی پریندیمو س اکریرتی…»
شنیدن مصراع اول ترانه مشهور اسپانیایی در رسای «چه» همه را میخکوب کرد. نگاهها به سمت تریبیون برگشت وبرنامه اغاز شد.
تا همین 8 سال قبل حتا پوشیدن لباس سرخ هم میتوانست نشانهی از گرایشهای چپی تلقی گردد و دردسرساز باشد.اما حالا چه اتفاقی افتادهاست که در یکی از نهادهای رسمی یعنی انجمن قلم افغانستان عدهای از سمبل انقلاب و مبارزه آن هم از نوع چپ آن تجلیل میکنند؟
به ذهنم رسید که عدهای زیادی از نسل حاضر «چه » را از طریق احمد شاه مسعود شناختهاند. «مسعود» با آن لباس نظامی چریکی مدل آمریکای لاتین، شباهت کلاه پنجشیری با کلاه مبارزین کوبا و بولیوی واستراتژیهایاش برای مبارزه چریکی .همه و همه نشانههای کافی هستند تا حالا حداقل نسل جوان از «چه» تجلیل نماید. اما این کافی نیست.
از «وحید وارسته» برگزارکننده محفل میپرسم چه گوارا چه نسبتی باما دارد؟
جواب کلیتر از آن است که کمکی به من بکند. او سعی میکند با پیونددادن شرایط سیاسی – نظامی افغانستان کنونی با بولیوی یا ویتنام سالهای دهه 60 و 70 ،خصوصن با برجسته ساختن مسله حضور نسبتا مشابه نیروهای امریکایی در کشور به این سوال غافلگیرکننده جوابی دست و پا کند. اما این کافی نیست. ما در افغانستان مجاز به صحبت درمورد مارکسیسم و کمونیسم و فعالیت در این حوزه ها نیستیم. هیچ حزب رسمی پذیرفته شدهای هم وجود ندارد. شنیدن چند کلمهی که بوی وصف از کمونیسم و… بدهد کافیاست تا تمام عمر با مارکی که برپیشانیات خورده به حاشیه رانده شوی. سیاستمداران، دولتیها و مراجع مذهبی که نفوذگستردهای هم دارند با لحنی از آموزههای مارکسیستی صحبت میکنند که گویا سربریدن پیروان این اندیشهها حلال است و وظیفه هر مسلمان مومن.
«قسیم اخگر» نویسنده و پژوهشگر افغان هم در محفل حضور دارد. او آشنایی کافی با آموزههای چپی خصوصن مائویسم دارد مقداری به من کمک میکند تا بدانم چه اتفاقی دارد میافتد. میگوید: «تجلیل از چه گوارا بیشتر نشانه خستهگی نسل جوان از اوضاع کنونیست. از جانب دیگر مفهوم آزادیخواهی در افغانستان از مجرای اصلی و انسانی خود خارج شدهاست و در این شرایط نسل جوان دنبال الگوی تازه و قابل لمستری برای آزادیخواهی هستند که «چه گوارا» صرف نظر از گرایشهای عقیدتیاش میتواند الگویی مناسب باشد.»
اما… بازهم این کافی نیست. چه گوارای منهای عقیدهاش چه معنای دارد؟ مگر نه این است که آزادیخواهی چه گوارا برخاسته از آموزههای مارکسیستی بود. چگونه می شود با حذف پایگاه عقیدتی «چه» به آزادی خواهیاش معتقد بود یا از آن تجلیل کرد؟
میدانم. این سرزمین. سرزمین سوالهای بیجواب زیادی ست. از خودم میپرسم آیا واقعن در این سرزمین چندین دولت چپی تجربه شدهاست؟ ایا واقعن آن دولت ها و آن احزاب وآن سیاستمداران و رهبران تحت حمایت شوروی و معتقد به گرایشهای چپی هرگز وجود داشتهاند؟
صدای مجری برنامه تکانم میدهد.چند جوان دانه دانه سیگارهای برگ مدل چه گوارایی را در میان جمعیت تقسیم می کنند. مجری از همه میخواهد تا به یاد چه گوارا سیگاری آتش بزنند. «قسیم اخگر»، «پرتو نادری» و تعداد بیشماری از شاعران جوان پیش قدم میشوند. من هم سیگاری گرفته و روشن میکنم. با اولین پُک همراه بادود، تلخی تمام لحظات سخت جانکندن «چه» به حلقم سرازیر میشود وسپس درست ساعت یک و ده دقیقه یعنی زمان مرگ چه گوارا در هشتم اکتبر تجمعکنندگان در کنار باغچه انجمن قلم شمع روشن میکنند و پس از آن دستهای از بادکنکهای رنگین که عکس چه گوارا برروی آن دیده میشود به هوا رها میشوند. ترانه اسپانیایی در رسای چه گوارا اوج میگیرد. در میان همهمه حضار وحید وارسته با صدای بلند می گوید: امیدوارم یکی از این بادکنکها برروی فرودگاه بگرام ( مقر فرماندهی نیروهای امریکایی در شمال کابل) فرود بیاید. من به کتابی که در دستم است نگاه میکنم. مجموعه شعر های شعرای افغانستان در رسای ارنستو چه گوارا وبا خود می گویم:
نه…! این کافی نیست…!
«محتوای این مطلب به الزام نظر رادیوکوچه نیست»
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»