اردوان طاهری/ رادیو کوچه
برای یک لحظه نگاه کردن، برای یک لحظه فکر کردن، یا برای یک لحظه عدالت برقرار کردن و شاید برای یک لحظه آزادی. گاهی دشوارترین امر تاریخ، همین برای یک لحظه کاری کردن است. آنقدر تا عمق عادتها پیش میرویم و پشت تپهی نمیخواهم و نمیتوانم خانه میکنیم، که خورشید آرزوها را نیز به فراموشی میسپاریم و گرمای خواستن و توانستن فهم بودن را در نمییابیم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
از کجا به این برای یک لحظه رسیدم، نمیدانم، اما در آستانهی کوچه مهتابی بودم که فکر کردم شاید در آغاز کلام واقع شدن و حتا شاید در هر آغازی قرار گرفتن، برای یک لحظه است. مثل عاشق شدن. حالا چرا اینجا وارد ماجرای پر حادثهی عشق شدم، نمیدانم …، اما میدانم: حادثهی عشق – با هر تعریف و تقریری که از عشق داریم – از آزادی و عدالت و حرفهایی از این دست، قابل فهمتر است. حتا گاهی شاید بتوان گفت که بنای رسیدن به نیازهای این چنینی اجتماعی هم، همین عشق سادهی آدمیزادی است.
آنقدر تا عمق عادتها پیش میرویم و پشت تپهی نمیخواهم و نمیتوانم خانه میکنیم، که خورشید آرزوها را نیز به فراموشی میسپاریم و گرمای خواستن و توانستن فهم بودن را در نمییابیم
به قول شاملو:
«انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود:
توان دوست داشتن و دوست داشته شدن
توان شنفتن
توان دیدن و گفتن
توان اندهگین و شادمان شدن
توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان
توان گردن به غرور برافراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی
توان جلیل به دوش بردن بار امانت
و توان غمناک تحمل تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان
دشواریی وظیفه است.»[1]
حالا شما هم میدانید که چه خبر شده و ذهن من به کجا پرتاب شده است و چرا این چنین بیتابی میکند. برای یک لحظه انسان بودن، همهی برای یک لحظه بودنها را در خاطرهی زندگی تداعی میکند. برای یک لحظه انسان بودن، برای یک لحظه رسانه – ی آزاد – بودن و برای یک لحظه دریافت معنای متعهد بودن به حقیقت انسانی، کار دشواری است آیا؟ به نظرم باید دشوار و سهمگینتر از دشوار باشد که این چنین نایاب است تجلی گوهر انسانی، یعنی: برای یک لحظه آدم بودن.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»