مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
کامران آسا
بنام حق و حقیقت
با درود فراوان به آنانکه در هر شرایطی از حقوق و ارزشهای انسانی دفاع میکنند و با احترام به لوح حقوق بشر کوروش، میراث و سند افتخار مردم ایران که دفاع از حق و آزادی و برابری انسانها را به جهانیان گوشزد کرده است و کرنش در برابر خون پاک و به ناحق ریخته کیانوش، پرده را کنار میزنم تا احساسم نفسی کشیده و بر چهره برگهای سپید، خط میکشم و برای کیانوش آسا یا همان کی (بزرگ)، انوشه (نامیرا)، آسا (آسوده) مینویسم و اکنون و همیشه خود را در آن روزهای ماندگار قرار میدهم. آری این شب و روزها دلم سخت گرفته و بیاد کیانوش میگویم و میگریم.
کیانوش مهربان برادرم، سلام، سلامی به گرمی آتشگاه زرتشت، به بزرگی نام ایران و شرافت و اصالت قوم کرد. دراین روزگار بیپناهی سلام مرا از این خانه دلگیر بپذیر و پناهم باش. میخواهم گوشهای از سفره دلی را برایت بگشایم که از کودکی با مهربانیهایت، خو گرفته است.
اکنون که این مطلب را برایت مینویسم چند روزی بیشتر به 16 آذر 1389، روز دانشجو نمانده است. حدود 18 ماه از آن روزها میگذرد، روزهایی که برای همیشه در خاطرمان خواهد ماند. با خود فکر میکنم خدایا، این چه روزگاری است؟
بگذار بگویم که سکوت تنبور و مرگ آرزوهایت که همانا مرگ ما و آرزوهایمان هست را باور ندارم.
آری برادر، میخواهم با تو گپ بزنم، از تو بگویم، از خودم، از خانواده و دوستانت، از روزهای سرد و سیاهی که سایه سنگینش را بر زندگی ما گسترده است.
ابتدا در کنار ابهت بیستون – که با قامتی استوار در همایش ثبت جهانیش حضور یافتی- قلم به دست گرفتم تا برایت بنویسم، بار دیگر در مقبره حضرت داوود از یادگاران دوران مادها و درکنار مزار پدرمان رستم و برادرمان فریدون، یکبار هم در کنار زیارتگاههای حضرت سلطان حقیقت و بابا یادگار، یکبار در بلندای توچال، همچنین درکنار رودخانه سیروان و طاق فرهاد، که در حضور این مکانهای خاطرهانگیز همیشه با گامهای محکم و در حالیکه تنبورت را همراه داشتی، با خانواده، دوستان و یاران دبستانیات درآنجاهایی که تو پا گذاشتی قصد نوشتن کردم. اما قلم یاریم نداد به ناچار در خانهای که مدتهاست قدمهایت، سکوتش را نشکسته، کنار میز مطالعه و صندلی خالی از وجود پرمهرت درخاموشی شبهای بیقراری با نظارهی تصاویر زیبایت و دستنوشتها، نقاشی، طراحی و کاریکاتورهایت، تقدیرنامههای علمی و ورزشی و گوش دادن به صدای حماسی و نوای زلال تنبورت، حبس شده در چهاردیواری، کنار دایه (مادر) رنج کشیده که از بهترین مادران دنیاست، برادر بزرگ و دلشکستهمان عزیز و خواهران دلسوختهمان جماله، غزاله، پرستو و پریسا که هر یک سعی در پنهان کردن غمها و اشکهایشان را دارند، با یادآوری کوهی از خاطرات با تو سخن میگویم، سخنی از سردرد، دردی که آن دوشنبه زیبا را به غروبی خونین منتهی کرد و دردی که ذره ذره وجودمان را فرا گرفته است.
برادرم کیانوش، هر چقدر گذشتهام را با تومرور میکنم بیشتر حیران هنر، متانت، مهر و صفا، صبوری و مسولیتپذیریهایت میشوم و احساس میکنم تو در کنارم هستی. این خاطرات، همه بغضها و غمهای بزرگی هستند که در برابر چشمانم قرار دارند و با یادآوری آنها، زندگیم را در غروب یک روز سرد پاییزی میبینم.
کیانوش جان، بسیار زودتر از اینها میخواستم با تو که در سختترین لحظات در کنارم بودی سخن بگویم و از تو بنویسم، اما نگرانی از آنکه مبادا این گفتن و نوشتنها متاثر از فضای سهمگین ماههای آغازین عروجت مرا به سویی بکشاند که نه تو راضی باشی و نه من، پس خود را بهدست زمان یعنی داناترین دانایان سپرده و ازآن پیروی نمودم.
با نظاره بر برگهی گواهی فوتت که مقابل علت مرگ عبارت «خشونت به وسیله دیگران» به چشم میخورد در بهت و عزای این فاجعهی بزرگ بوده و باورم نمیشود دیگر هیچوقت تو را ندیده و درکنارم نخواهی بود و در ذهنم نمیگنجد که رفتنت بیبازگشت بوده و خانه از وجود پر مهر و محبتت تهی گشته است.
روزها وماهها درگذرند و ما هر روز بدون حضور تو طلوع را به غروب رسانده و در این شرایط غمبارکه روح و جسممان رفتهرفته خستهتر میشود، گذشته را برابر چشمانمان تصور میکنیم و در این شرایط اسفناک شیرینی آن خاطرات را در مقابل تلخی این غم بزرگ و جانسوز قرار میدهیم. دوران کودکی آن روزهای خوش وبیهمتا، که پویا و سرشار از شادیها، مشتاق آیندهای روشن بودیم، چهارشنبه سوری، تحویل سال نو و نوروزها و جمع شدن اعضای خانواده گرد سفره هفت سین، میهمانیها ،کوهنوردیها، ماهیگیریها،خاطرات گردش در طاق بستان، تنبور نوازیهای عرفانیات، پایکوبی در هنگام بازگشت هموطنان ازاسارت، خاطرات قناری بال شکستهای که پرورش دادی تا نعمت آزادی را بچشد، لبخندهای مهربانانهات در بازگشت از دانشگاه، مطالعه مستمر نشریات دانشگاهی و اصلاحطلب، خاطرات آخرین باری که درخوابگاه مجیدیه در کنار هم بودیم و صدای حزنانگیز کیومرث امیری، این شاعر دلسوخته لک زبان کرمانشاه که اشعارش، تجسم دردهای امروز جامعه است را مشتاقانه با هم گوش دادیم، خاطرات تنبور نوازیهایت که با الهام از سیدخلیل عالینژاد آن را شروع کرده و با شور و اشتیاق به تنبور نوازی حماسی آن را ادامه دادی و خاطره آخرین پیامت که در ساعت 12و 45 دقیقه ظهر روز دوشنبه 25 خرداد 88 برای دوستانت فرستادی و این پیام اکنون مهمترین پیام زندگی ماست.
آری نازنین برادرم، از دست رفتن وجود پرخاطرهات، دردناکترین غم زمانه را برایمان به همراه آورد و مسایل بسیاری دست به دست هم دادند تا دیگر از پرتو مهرت بهرهمند نشویم و این رنج بزرگ، روح و جسممان را سخت بفشارد و به جایی برسیم که دیگر امیدمان نه یافتن و یا رهاییت از زندان که روشن شدن چگونگی این ظلم بزرگ رفته بر دودمان ما باشد.
کیانوش جان، بیاد داری در سال 79 که زندگیمان رو به بهبودی نسبی نهاده بود به یکباره مرگ پدر، سنگینی سختیهای تازهای را بر ما تحمیل کرد. هرچند دایه با مهر مادرانه و صلابت پدرانه جای پدر و مادر را برایمان پر کرده بود تا اینکه توانستیم خود را با آن شرایط وفق داده و برای آرامشی نسبی و زندگی بهتر- که پدر و پدربزرگمان به دلیل جور برخی نامردمان روزگار خود، هیچگاه به آن نرسیدند- تلاش نمودیم و همه تلخی و تنگناهارا با صبر، تحمل و پشتکار گذراندیم. ما که از تبار رنجکشیدگان و قافله محرومان اجتماعی بودیم هیچگاه راضی نمیشدیم برای کمشدن مصائبمان در زندگی، اعتقادات خود را کنار گذاشته یا نسبت به آنها بیتفاوت باشیم. سالها در انجمنهای زیست محیطی که جبهه سبز کرمانشاه با مسوولیت برادر بزرگمان عزیز، یکی از آنها بود و دیگر گروههای عامالمنفعه تلاش کردیم و با افتخار، داشتههایمان را صرف این امور نموده و در کنار افراد پاک و مظلوم بودیم، هر چند در این مسیر مشکلات فراوانی داشته و هر از گاهی ریاکاران و جاهطلبان سد راهمان میشدند، ولی با تلاش برای غلبه بر مشکلات، گاه با پیروزی و گاه با شکست حرکت کردیم و پیش رفتیم.
یادش بخیر، آن شب را که همقسم شدیم تا در برابر مشکلات کوتاه نیامده و در این روزگار نامراد، پشتیبان هم باشیم و در این مسیر کوشا بوده، هدف را گم نکنیم، روزبه روز تلاشهایمان را بیشتر کرده، به خود امید دهیم و هرجا که ناامیدی به سراغمان آمد ازدیگری کمک بگیریم.
مدت زیادی از آن شب نگذشته بود که تب وتاب انتخابات و حواشی آن، سراسر کشور را فرا گرفت و تلاش و تکاپوهای تو نیز بیشتر و بیشتر شد. چند روز مانده به انتخابات به کرمانشاه آمدی و در کنار هم بودیم. غروب شنبه 23 خرداد هنگام بازگشت به دانشگاه، دو عکس کوچک را به دایه دادی و گفتی که تا دو هفته دیگر برمیگردی و باید آن عکسها را جهت عضویت در هیت علمی دانشگاه کرمانشاه تحویل بدهی و به دایه گفتی: برای تعیین محل شغلت از بین صنعتنفت جنوب و پتروشیمی کرمانشاه، آنجا که دایه راضی باشد را انتخاب میکنی. دایه تو را قسم داد: مبادا در تظاهرات شرکت کنی و مشکلی برای پرونده تحصیلیات ایجاد شود و 18 سال زحمت و شب نخوابیدنهایت بینتیجه بماند. او خواست تو را در آغوش بگیرد اما اجازه ندادی و گفتی: زود برمیگردم دایه، به من نگاه کن ببینم گریه میکنی؟ یا میخندی؟ و سپس با اشکهای او و بدرقه خانوادهات، زادگاهت را ترک کردی.
روز یکشنبه 24 خرداد 88 چندین بار با تو تماس داشتیم اما هربار گفتی همراه دوستان دانشجوییات هستی و حالت خوب است. بعدها فهمیدیم که آنروز در تجمع ولیعصر و دیگر تجمعهای تهران حضور داشتی و شب را در خوابگاه دانشگاه خواجهنصیر کنار دوستانت سپری کرده بودی و با تشریح اوضاع و شرایط از دوستانت خواسته بودی در تجمع مسالمتآمیز فردای آنروز شرکت کنند.
در روز 25 خرداد 88، برای اعتراض به نتایج انتخابات و با امید به بازشماری آرا همراه با بسیاری از مردم، دانشجویان، اساتید دانشگاه و قشر فرهیخته جامعه در راهپیمایی میدان امام حسین تا آزادی حضور داشتی.
در آن هنگام که ما در پی امور روزمره خود بودیم، در یک حرکت ضدانسانی، در اوج مظلومیت مورد اصابت گلوله قرار گرفتی و صدها کیلومتر دور از خانه و زادگاهت در خون خود غلتیدی، من به تعریف و تمجید از حرکت آزادیخواهانه ملت و نقد مخالفان آن میپرداختم و بعدها مشخص گردید در آن لحظاتی که من با شور و خروش وصف ناپذیری در مورد این امور میگفتم همزمان سرنوشت ما در پایتخت با سرب داغ هدف قرار گرفته است.
ای کاش تو هم مانند بسیاری از زخمیشدگان آن روز که اکنون کم و بیش بهبودی یافتهاند، امروز در کنارمان بودی. اما افسوس، که تو رفتی و من و یارانت را تنها گذاشتی.
نمیدانیم در چه لحظه، ساعت وروزی قلب نازنینت از تپش باز ایستاده اما مطمئنیام در آن لحظات که از شدت درد به خود میپیچیدی خانواده، دوستان وآرزوهایت را در برابر دیدگانت میدیدی، از کارهای نیمه تمام و قولهایی که به دایه داده بودی خداحافظی کردی و غریب، ناب و اهورایی شدی و به قاتلانت درس ایمان، شهامت و خداپرستی دادی. دفاع از آزادی و حقوق انسانی مجال دفاع از پایان نامهات را نداد. تردیدی نیست زمان به خون غلتیدنت برج آزادی نظارهگر بوده و قول داده هر چه راکه دیده برای آیندگان تعریف کند.
از غروب شوم آن دوشنبه تا چهار روز بعد دیگر اطلاعی از تو در دست نیست. ظهر روز جمعه 29 خرداد 88، افراد ناشناس پیکر پاک و خونینت را به پزشکی قانونی تهران تحویل میدهند.
کیانوش نازنین، در آن روزهای پر دلهره و اضطراب قصد داشتیم بعد از یافتنت، تو را در آغوشمان بفشاریم و غم و ترس وجودمان را به قلب مهربانت چشانده و نذرهای فراوان دایه، برای بازگشتت را ادا کنیم و برای جشن فارغالتحصیلیات از دوره کارشناسی ارشد برنامهها داشتیم.
در آن روزهای سرد و عذاب آور که من و خواهرمان پرستو در کلان شهر تهران برای یافتنت به هر سو میدویدیم، چه بر ما گذشت، چه برخوردهایی با ما کردند، چهها دیدیم و چهها شنیدیم داستان غمانگیز و بلندی است که اگر بتوانم و مرگ مهلتم بدهد روزی آن را به صورت یک رمان خواهم نوشت.
در آخرین روز یافتنت بود که احساس غریبی به من میگفت اتفاقی افتاده است، اما زیر بار سنگین این احساس نمیرفتم. لحظهای که عکس چهره خونآلودت را دیدیم سعی کردیم در تصویر پیش رویمان نشانهای بیابیم که ثابت کند متعلق به تو نیست اما موفق نشدیم، هر چند که دیدن تصویر کسی دیگر نیز بدان صورت برایمان دردناک بود. به بقیه دلداری میدادم که اشتباه نکنید این چهره، فقط شبیه به کیانوش است و مدام میگفتم: باید از پزشکی قانونی رفته و مجددن در زندانها و بازداشتگاهها در جستجویت باشیم. ناگهان از گوشه دلم صدایی برخاست که چرا خودت را فریب میدهی؟ این چهرهی به خون خفته، همان کیانوش مهربان، برادرت و تلاشگر راه علم و هنر و موسیقی و عرفان است که قرار بود چند روز دیگر به زادگاهش بازگردد. حاضر بودیم هر بحرانی را تجربه کنیم ولی تصویرت را در آن چهارشنبه شوم نبینیم. اما به وضوح دیدیم که با چشمانی بسته و دهانی پر ازخون که مجال گفتن کلامی را نداشته آرام گرفتهای.
با دیدن تصویرت در روز چهارشنبه سوم تیر 1388 و دریافت مجوز رویت جسد در صبح روز بعد هنگامی که ماموران بعد از صحبتهای فراوان با ورود من، عزیز و پرستو به سالن تشریح پزشکی قانونی تهران موافقت کردند و تلفنهایمان را گرفتند…..، به بدترین شکل ممکن با ترس و اضطرابی شدید که سراسر وجودم را فرا گرفته بود دست پرستو را گرفته و با ترس به دنبال عزیز میرفتم. همینکه وارد سالن تشریح شدیم در چند متری پیکری پوشیده که تنها چهرهاش بیرون بود قرار گرفتیم. سه نفر آنجا ایستاده بودند. برادرمان عزیز جلو رفت و کنار آن سه نفر ایستاد. نمیخواستم جلو بروم اما به خود تکانی دادم و با خود گفتم ما که هنوز از چیزی مطمئن نشدهایم، قوی باش. به آهستگی و با احتیاط جلو رفتم، اما بر خلاف همه دعاها و آرزوهایم تو را بر روی تخت بیمارستانی آرام دیدم. بعد از آن دیگر نمیدانم چه شد، فقط یادم هست مامورین هر سه نفرمان را به حیاط پزشکی قانونی منتقل کردند. در آنجا با فریادهایمان خبر این ظلم بزرگ را به آسمان رسانده و فریاد زدیم هر چه داشتیم در آتش خشم و خشونت قانونشکنان سوخت.
دیدیم که چه بیرحمانه و ناباورانه از دنیای آرزوهایت تنها دو گلوله آتشین به تو رسیده است. آن روز سرآغازی برای سوختن خاموش نشدنی خانوادهمان در شعلههای آتش بود.
وقتی تو را یافتیم، توانی در ما نبود که فارغالتحصیلیات را جشن بگیریم، روح نازنینت پر کشیده بود و چقدرسخت، چقدر عمیق، عکس زیبایت را به قلبمان فشردیم، بوسیدیم و بازبه قلبمان فشردیم. همان زمان در کرمانشاه، خاک خسروان، در خانه کوچک ما غوغایی به پا بود. دایه هر چقدر زنگ میزند جوابی نمیگیرد تا اینکه کسی گوشی را بر میدارد و میگوید: پرستو و کامران و بقیه تلفنهایشان را درخانه ما جا گذاشتهاند. اما دایه باور نمیکند. در این اثنا داییهایمان خانه را مرتب میکنند. اقوام در خانه ازدحام کرده و از میان جمعیت حاضر در آنجا هر کس چیزی میگوید. همه مردد، نگران و منتظر خبری از تو هستند. هر چند من از تهران تاکید کرده بودم که چیزی به دایه نگویند ولی یکی از بستگان دایه را از ماجرا با خبر میکند. در میان آن شلوغی یکباره دایه فریاد میزند، کیانوش کشته شده است؟ با کلام دایه خانه بر سر اعضا خانواده و فامیلهایی که آنجا جمع بودند آوار میشود. افسوس، رخ داده بود آنچه که نباید اتفاق میافتاد.
خانهام آتش گرفته است، آتشی جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش
پردهها و فرشها را، تارشان با پود
……..
خانهام آتش گرفته است، آتشی بیرحم
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم، در و دیوار
………
سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
……..
در پناه این مشبک شب
من به هر سو میدوم گریان
از این بیداد
میکنم فریاد، ای فریاد، ای فریاد
دیگر همه چیز تمام شده بود، خانواده و فامیلها در کرمانشاه بدان حال، و ما در تهران برای انتقال تو به کرمانشاه به هر سو میدویدیم. به علت برخوردن به تعطیلات آخرهفته، انجام مراحل قانونی تحویل پیکرت، صبح شنبه 6 تیر 88 انجام شد و غروب دلگیر آنروز با هواپیمای تهران-کرمانشاه برای آخرین بار به زادگاهت بازگشتی.
در فرودگاه بعد از آنکه پیکر پاکت را که در تابوت بود از هواپیما پایین آوردیم و داخل آمبولانس گذاشتیم خیل عظیم بستگان، دوستان، دانشجویان، همشهریان و دلشکستگانی که از ساعتها پیش در فرودگاه منتظر ورودت بودند هجوم آوردند و نالهها سر دادند، چرا چشمانت را باز نکردی؟ چرا برنخواستی و به آنها خوش آمد نگفتی؟ چه کسی این توان را از تو گرفته بود؟ ننگ بر او باد.
صبح روز یکشنبه 7 تیر ماه 88 در یک مراسم تشییع بزرگ با حضور نیروهای امنیتی فراوان پیکر پاکت را به خاک سپردیم. حلقههای گلی که قرار بود برای جشن فارغ التحصیلیات بر گردنت بیاویزیم بر سر مزارت پرپر شدند. تو در آرامگاهی قرار گرفتی که نیمی از آن برای دایه بود و به این شکل (آدمکشان) تو را تا ابد در زیر خاک و ما را تا آخر عمر عزادار کردند.
دکتر اشرفیزاده استادت، اعضای خانواده را جهت حضور در مراسم به دانشگاه علم و صنعت دعوت کرده اما هنگام برگزاری مراسم در دانشگاه، مسوولان حراست و برخی مدیران آن دانشگاه با توسل به فریب مانع از حضور ما و همکلاسیهایت در کنار هم شدند.
در مراسم تشییع، ختم و چهلم، همکلاسیهای دوران تحصیلت، همشهریان و اقشارمختلف مردم کرد و غیرکرد، شیعه، سنی، اهل حق، و دیگر اقلیتهای مذهبی از کرمانشاه و کردستان و شهرهای گوناگون حضور داشتند، پیامهایی از خارج کشور برایمان ارسال شد. فعالان سیاسی و مدنی، انجمنهای غیردولتی NGO و فعالان محیط زیست، شعرا، نویسندگان، روزنامهنگاران، خبرنگاران، دانشجویان، اساتید دانشگاه، وکلا و مردم لکزبان کرمانشاه و … حضورداشتند. مردم فارغ از هر گونه عقیده، مرام و مسلک با نشان دادن دو انگشت، مظلومیتت را فریاد زدند. با توجه به شرایط بسیار سخت امنیتی آن روزها، حضور چنان جمعیتی در خاطر مردم کرمانشاه برای همیشه نقش بست.
در مراسم چهلم که هزاران نفر شرکت داشتند در تالار شعارهای الهاکبر، عزا عزاست امروز، برادر شهیدم حقتو پس میگیرم ، میکشم میکشم آنکه برادرم کشت و … بهویژه در قسمت زنان با شور و شدت زیادی سرداده شد. شرکتکنندگان در سوگ و عزا و با دلهای شکسته در مراسم شرکت کرده بودند ولی همین مراسم رسمی هم با دستور فرمانده انتظامی کرمانشاه در انتها به خشونت کشیده شد، عزیز و چند نفر دیگر از بستگان بازداشت شدند، اما با تلاش مردم از داخل ماشینهای امنیتی بیرون آورده شدند. تعداد زیادی از حاضرین در پایان مراسم روز چهلم مورد ضرب و شتم قرار گرفته و بازداشت شدند. هر یک از مردم حاضر بر سر مزار عزیزانشان نیز که از مامورین امنیتی به خاطر این رفتارها انتقاد میکردند کتک خوردند. در جریان این هجوم نیروهای انتظامی و لباس شخصی، اسپری فلفل به صورت دایه، پرستو و پریسا و زنانی که صورتهایشان بر اثر شیون زخمی شده بود، پاشیدند. هرچند که یکی از قضات کرمانشاه حکم به تبرئه دستگیرشدگان داد و بیمبالاتی برخی فرماندهان امنیتی حاضر در پایان مراسم چهلم را باعث اتفاقات پیش آمده تشخیص داد، اما هیچوقت نه فرماندهان و نه مامورین و نه لباسشخصیهایی که این برخوردها را با مردم داشتند بازخواست نشدند.
چند روز بعد از مراسم چهلم و زمانی که حضور فامیلها و بستگان آرام آرام کمتر شد، تازه به خود آمده بودیم که چه بر سرمان آمده است. روزبهروز بیشتر اعضا خانواده را درد و ماتمی وصف ناشدنی فرا میگرفت و خانه برای همهی ما به ماتمکدهای تبدیل شده بود که وصف آن در قلم و بیان نمیگنجد.
در روز شانزدهم آذر که اعضای خانواده و همشهریان در کرمانشاه در تدارک انجام مراسمی بر سر مزارت بودند، من و بیژن رضایی دوست قدیمیات با مشورت و هماهنگی نگهبانی ورودی دانشگاه علم و صنعت قصد داشتیم تاج گل مزین به چهره نازنینت را در دانشکده مهندسی شیمی قرار بدهیم، اما مامورین امنیتی حاضر در آنجا مانع شدند. با وجود آنکه به آنها گفتیم که حاضریم به همراه آنها این کار را انجام بدهیم اما نپذیرفتند، تا اینکه بازداشت شدیم و ما را به کلانتری 136 «فرجام» در نزدیکی دانشگاه منتقل کردند و از آنجا ما را به پلیس امنیت تحویل دادند. در پلیس امنیت شش ساعت بازجویی مداوم که بسیاری از صحبتها و سوالها هیچ ربطی به ما نداشت، مانند اینکه: آقای هاشمی با آن قدرتش به این روز افتاده حالا شما دنبال چه چیزی هستید؟ و یا میگفتند مملکت مال شیعههاست تلاش بیهوده نکنید به دستتان نمیرسد، از من و بیژن انجام گرفت.
روز بعد در یک بازپرسی سه دقیقهای به ما گفته شد «در پروندهی شما نوشته شده سطل آشغال آتیش زدهاید»، و……. با اتهام «اخلال در نظم و امنیت عمومی»، دستور بازداشت و انتقال من به زندان اوین را صادر کرد و غروب به همراه بسیاری دیگر از بازداشتیهای آن روز به بند …. اوین منتقل شدم. در آنجا ابتدا پنج روز در اتاقهای پنج نفری در بسته که بیشتر به انفرادی شباهت ماندگار شدم و سپس به بند عمومی اندرزگاه هفت اوین منتقل شدم و در آنجا در کنار دانشگاهیان، نخبگان و انسانهای فرهیختهای که هر کسی از بودن در کنارشان لذت میبرد روزهایی را سپری کردم.
در روز 14 دی ماه 88 در جریان انتقال دسته جمعی با گروهی از زندانیان اوین مرا با غل و زنجیر به دست و پایم و درکامیونهای انتقال اشرار و قاتلان با بدترین نوع برخورد مامورین به زندان قزلحصار کرج منتقل کردند. در آنجا مرا به یکی از سالنهایی با شرایط کاملن غیربهداشتی و جیره غذایی کم، تحویل دادند. قرار گرفتن در اتاق شش متری کنار ده نفر از فروشندگان و معتادان انواع مواد مخدر و اشرار حرفهای که صحبتهایشان تنها از جرایم متعددی بود که سالهای متمادی انجام داده بودند، برخوردهای توهینآمیز با الفاظ رکیک از طرف زندانبانان و مخصوصن زندانیانی که به سرپرستی ما گمارده شده بودند شرایط را برایم بسیار سخت کرده بود و هرگونه دفاع از حق خود در هر زمینهای در نهایت به ضررم تمام میشد. نگهداری در هوای بسیار سرد صبح به گونهای که توان ایستادن را از ما گرفته بود از جمله شرایطی بود که من در آنجا داشتم. چند شب از شدت سرماخوردگی و نداشتن پتوی قابل استفاده و دارو تا صبح به خود میلرزیدم و هر چقدر اصرار میکردم آب جوش هم به من ندادند. زمانی که درخواست رفتن به بهداری را داشتم در جواب گفتند به علت اینکه هفته گذشته برای بیماری قلبی به بهداری رفتهای، حق رفتن مجدد به بهداری را نداری، حشرات زیادی داخل اتاق وجود داشت که هر اقدامی جهت پاکسازی آنها بینتیجه بود. تخت و امکانات محدود اتاق و سالن زندان نیز برای اشرار سابقهدار و مجرمان حرفهای بود، نه افرادی مثل من که تنها به دلیل نشناختن نام انواع مواد مخدر، مورد غضب آنها بودم. هرچند در روز آزادیم یکی از همان زندانیان عروسکی را با نماد Fبه نشانهی Freedom به من هدیه داد. بعد از آزادی با انتقالم به بیمارستان و تشخیص پزشک متخصص مبنی بر اینکه بیماریام از نوع تب رودهی زندان است دستور بستری داد، اما بعد از ترخیص از بیمارستان، مدارک پزشکیام توسط کسانی که در تعقیبم بودند ربوده شد. در همهی آن روزهایی که در زندان بودم به غیر از روزهای تعطیل خانواده اکثرن برای پیگیری پرونده در راهروی دادگاهها سرگردان بودند و دکتر صالح نیکبخت که قبلن وکالت پروندهی تو را به عهده گرفته بود وکالت مرا نیز بر عهده داشت.
دیدیم که چه بیرحمانه و ناباورانه از دنیای آرزوهایت تنها دو گلوله آتشین به تو رسیده است. آن روز سرآغازی برای سوختن خاموش نشدنی خانوادهمان در شعلههای آتش بود
کیانوش جان، دانشجویان دانشگاههای علم و صنعت و رازی با تمام محدودیتها برایت عزاداری و راهپیماییهایی برگزار کردند. روز سوم تیر 88 زمانی که در حیاط پزشکی قانونی بودیم تماسهای بسیاری ازسوی دانشگاهیان و همکلاسیهایت در حالیکه گریه میکردند با ما گرفته میشد، از سیل تماسها و نوع صحبتهایشان معلوم بود که آنها هم باور نمیکردند خبر صحت داشته باشد. اما پس از کسب اطمینان از شهادتت این خبر در پنجم تیرماه برای اولین بار در رسانهها منتشر شد. پس از آن مراسم سوگواری در دانشگاه علم و صنعت، خوابگاه مجیدیه و دانشگاه رازی آغاز گردید. در روز 6 تیر 88 دانشجویان علم و صنعت برای برگزاری مراسم فردای آنروز برنامهریزی کرده و در کل دانشگاه اعلام کردند به دنبال آن، شب هنگام مدیران دانشگاه، اقدام به پخش تراکت نمودند و فردای آن روز در صحن مسجد دانشگاه مراسمی نمایشی براهانداختند تا سخنران، الفاظی که در شان برگزارکنندگان آن بود بر زبان آورد. اما دانشجویان در آن مراسم حضور نیافته و در تجمعهای دانشجویی که صدها نفر در آن حضور داشتند با فریادهای الهاکبر- دانشجو میمیرد ذلت نمیپذیرد- کیانوش شهیدم حقتو پس میگیرم و ….. با در دست داشتن تصاویرت و حرکت در صحن دانشگاه جنایت رخ داده را محکوم کردند، آنها در برخی امتحانات حاضر نشدند، اعتصاب غذا کردند، تحصنهایی به راه انداختند و شعرهای یار دبستانی، مرز پرگهر و …… را سر دادند. پوسترهایی را طراحی کرده بودند و در پارکی که به نام «پارک شهید آسا»، نامگذاری کردند گردهماییها داشته و برایت در 18 اسفند 88 جشن تولد برگزار کردند و خودمان هم جشن تولدت را در شب 29 اسفند 88 و اول نوروز 89 بر مزارت برگزار نمودیم.
دانشجویان هر بار کوشیدند فریاد مظلومیت تو و خانوادهات را به جامعه دانشگاهی ایران و جهانیان برسانند.
در کرمانشاه نیز تحصنهایی توسط دانشجویان رازی صورت گرفت که برخی از برگزارکنندگان این تحصنها را بازداشت کردند. در دانشگاه علم و صنعت مقامی که بیشرمانه حتا در زمان به خون خفتنت نتوانست جلوی زبانش را بگیرد و در پاسخ به اعتراض همکلاسیها و یاران دبستانیات که سعی کردند با تنها اهرمشان یعنی کف زدن، جلوی سخنان توهینآمیز او را در سالن دانشگاه بگیرند گفت: مگر شهیدتان رقاص بوده که میرقصید؟ و …. و همچنین تابلویی که مسوولان دانشگاه علم و صنعت با مضمون: شهیدسازی از کسانی که خود به قتل رساندهاند و مظلومنمایی و مراسمسازی برای فریب ساده لوحان، حمایت از عناصر ضد انقلاب، خیانتکاران، قانونشکنان و اسلامستیزان را که به نمایش گذاشته بودند هرگز فراموش نخواهیم کرد. بدون تردید عکسهایت باعث کوری چشمان دروغپردازانی شده که توان دیدن آن را ندارند.
کیانوش عزیز، مطمئن باش که دوستداران و همکلاسیهایت همانگونه که تاکنون عمل کردهاند از این پس نیز پاسخ توهینهایی را که توسط هر مقامی بر زبان آورده شود خواهند داد.
طی این مدت مشخص شده است که هر نوع مراسم سوگواری برای تو در دانشگاه نیاز به مجوز دارد و مجوز آن هم قطعن داده نخواهد شد، در حالیکه هر برخوردی با دانشجویانی که برایت سوگواری میکنند از سوی افراد داخل و خارج دانشگاه بلامانع است.
پیام، نامه و بیانیههای بسیاری از سوی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت، رازی، انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده داروسازی دانشگاه تهران، دانشجویان گروه بیوشیمی بالینی دانشگاه تهران و … به نام بلندت اهدا شده و این گرامیان همواره در کنار ما بودهاند. میتوان تو را در نگاه و دل همه این دوستداران یافت که از تو به عنوان افتخار کشورمان ایران یاد کردهاند.
نشریاتی که از نام تو به عنوان شهید یاد کردند توقیف شدند و برخی دانشجویان که قصد حضور بر مزارت داشتند را احضار و با تهدید و پروندهسازی عرصه را برایشان تنگ کردند.
کیانوش گرانقدر، سوگواریها و تجمعهای دانشجویان در سوگ از دست دادنت، باعث شده که تا اوایل آذر 1389 در دو دانشگاه علم و صنعت ایران و رازی کرمانشاه، دهها دانشجو اخراج و یا از تحصیل تعلیق شده و صدها نفر در کمیتههای انظباطی و نزد نیروهای خارج دانشگاه مورد بازجویی، تذکر و توبیخ قرار گیرند. بسیاری نیز مجبور به سپردن تعهدهایی شدند و برای برخی محدودیتهایی در نظر گرفته شده، ازجمله تعداد زیادی که از ورود به خوابگاهها منع شدهاند.
کیانوش نازنین، یکسال پس از تو به اندازهی سالها بر ما گذشت. قبل از مراسم سالگرد گروهی از نیروهای امنیتی از تهران به کرمانشاه آمده و نیروهای امنیتی کرمانشاه را تا حدودی کنار زده و به بهانهی واهی اینکه قصد دارند مرا از حضور در میان دانشجویان علم و صنعت در 11 خرداد 89 بازدارند، بدون ارایهی هرگونه حکم قانونی شبانه هنگامی که از خانهی خواهرمان جماله برمیگشتم مرا درخیابان بازداشت کردند اما هدفشان این بود که با این کار دیگران حساب دستشان بیاید.
روز بعد از دستگیری من و این بار با حکم دادستانی به بازرسی خانه میپردازند و حین بازرسی و بعد از آنکه عکسهای زندهیادان داریوش و پروانه فروهر در اتاقت را پاره کردند با اشاره به خواهرمان پریسا که اینهم باسواده، عنوان میکنند حکم بازداشت او را نیز دارند.
در طول مدت ده روزی که در بازداشتگاه انفرادی اطلاعات کرمانشاه بودم بازجوییهای مختلفی از من صورت گرفت. یکی از جرمهایم قصد نوشتن نامه به آقای لاریجانی، رییس قوه ی قضاییه بود.
در یکی از شبها پس از آنکه ناگهانی از خواب بیدارم کردند در حالتی خوابآلود برگهای را به من دادند امضا کنم که آن زمان و پس از آن هر چقدر سعی کردم بفهمم که موضوع آن برگه چه بوده جوابی به من داده نشد.
بعد ازگذشت ده روز به همراه دوستانم حمید و اشکان مصیبیان که آنها نیز یک روز پس از بازداشت من بازداشت شده بودند به دادگاه برده و از آنجا به زندان دیزل آباد منتقل کردند. تا اینکه بعد از ظهر روز بیست و سوم خرداد یعنی دو روز قبل از سالگرد آزاد شدم.
نیروهای امنیتی با فشارهای مختلف سعی در عدم برگزاری مراسم سالگرد داشتند و به صورت گستردهای نزد بستگان دور و نزدیک در محل کار و یا سکونتشان رفته و آنها را برای عدم شرکت در مراسم و هرگونه تحرکی تحت فشار قرار داده و تهدید به بازداشت کرده بودند، لباس شخصیها از یک هفته قبل از روز سالگرد مسیرهای ورود و خروج منتهی به منزل ما را در کنترل داشته و با برخی از بستگان و آشنایان برخورد میکردند، خادم مسجد و تالاری که قصد استفاده از آن مکان برای مراسم سالگرد شهادتت را داشتیم تحت فشار قرار دادند تا مراسم هماهنگ شده با مقامات انتظامی استان در هیچ تالاری و به هیچ شکلی برگزار نشود و به ما گفتند: حق ندارید اعلامیه سادهای هم جهت خبررسانی منتشر کنید.
گروهای فشار نیز با ایجاد رعب و وحشت و با این عنوان که در صورت برگزاری مراسم در تالار حمله مسلحانه خواهد شد سعی در ممانعت ارتباط همشهریان با ما را داشتند و پوسترهای مزین به عکست را پاره کردند.
به ناچار مراسم سالگرد در منزل با تنبور نوازی حقانی و عرفانی توسط سید مهرداد مشعشعی از اساتید تنبور و با همخوانی و همراهی حاضران برگزار شد. در آن روز شاهد بودیم که نیروهای امنیتی انواع دوربینها را در پشت بام ساختمانهای اطراف و پاساژها نصب کرده و از مراسم فیلم میگرفتند. آن روز دو نفر از بستگان بازداشت شدند و کنترل محسوس و نامحسوس برای شناسایی مردمی که برای آمدن بر سر مزارت گردهم آمده بودند با دوربینهای تصویربرداری صورت میگرفت. در حالیکه آن دوربینها نتوانسته بودند اسیدپاشان تعرضکننده به سنگ مزارت را شناسایی کنند، چه باید کرد زمانی که این درماندگان نمیتوانند بفهمند این نام «کیانوش آسا» است که ماندگار میماند و نه سنگ سفیدی که بر مزار است.
به موسسات چاپی که پوسترهایت را چاپ کرده بودند اخطار میدادند و حتا یکی از کارکنان آنها را ربوده و بعد از کتککاری آزاد کردند.
عناصر فرصتطلب از باب آشنایی به میان خانواده وارد شده و سپس اخبار ساختگی خود را انتقال میدادند تا از این طریق به منافع مادی و یا کسب موقعیتی برسند.
برخی نیروهای امنیتی و لباس شخصیها از ساز عرفانی تنبور که قدمتی چند هزار ساله نزد ایرانیان و مردم کرمانشاه دارد و سازی آیینی و مذهبی بوده واهمه دارند و به محض اینکه کسی بر سر مزارت تنبور به دست بگیرد آنها واکنش نشان میدهند.
اما همشهریان، دانشگاهیان، ایلهای مختلف از جمله ایل بزرگ سنجابی، بستگان و آشنایان، مادران عزادار، فعالان جنبش زنان، شعرا، نویسندگان، هنرمندان، روشنفکران، انجمنهای غیردولتی، کارمندان ادارات، فعالان مدنی و سیاسی، نخبگان، فرهنگیان و بزرگان شهر، جامعه کرد با شعار: «مژی بو مردن بمره بوژیان» (زندگی نکن برای مردن بمیر برای زندگی)، دلسوختگان از شهرهای مختلف، کردهای اهل حق کرمانشاه و بسیاری از مقامات استان در مراسم سالگرد در کنار ما بودند.
در این مدت چندین بار برادرمان عزیز به مراجع امنیتی احضار گردیده و خواهرمان پرستو بارها تهدید به بازداشت و اخراج از کار شده است. من نیز به دلیل دو بار زندانی شدنم که باعث عدم حضورم درامتحانات پایان ترم شد از دانشگاه عقب افتادم.
در روز 16 شهریورماه 89 در جریان ملاقات با مهندس میرحسین موسوی و دکتر زهرا رهنورد، شش نفر از اعضای خانوادهمان با رفتارهای توهینآمیز و غیر قانونی بازداشت شدیم و بازجویی شفاهی و کتبی از تکتک ما با چشمان بسته به مدت هفت ساعت مداوم صورت گرفت و بازجویان با این عنوان که با بازداشت خانواده از وقوع یک جرم بزرگ جلوگیری کردهاند، بعد از گریههای مداوم دایه هنگامی که میدید بعد از مرگ نازنین فرزندش، دیگر بچههایش نیز گرفتار شدهاند ما را مجبور به نوشتن تعهدهای غیرقانونی نمودند و علاوه بر این در طول یک سال و نیم اخیر تا آذر 89 در هر کجا که ممکن بود به اشکال مختلف تکتک اعضای خانواده مورد تهدید مستقیم و غیرمستقیم نیروهای رسمی و غیررسمی قرار داشتهایم. ولی در این میان بودهاند افراد و شخصیتهای بسیاری از نهادهای رسمی، کارشناسان انتظامی- امنیتی و نیروهای نظامی که درکنارمان بودند. علیرغم بیتوجهی برخی از نشریات محلی به سرنوشت مردم و رسالت خود بودند نشریات محلی مانند هفتهنامه ندای جامعه که رسالت خبررسانی خود را به جای آورده که مرهمی بر دل غمگینمان بود.
کیانوش جان، دوشنبه و پنجشنبههای هر هفته، روز دانشجو، چهارشنبه سوری، عید نوروز، سیزده بدر و مناسبتهایی از این دست بر سر مزارت هستیم و همواره با تاسی از اعتقاداتت این دولت را هرگز به رسمیت نشناخته و هیچ زمانی و به هیچ شکلی هم به رسمیت نخواهیم شناخت و از هرگونه اداها و ژستهای دلجویانه که بهطور مستقیم و غیرمستقیم توسط مقامات این دولت صورت میگیرد تبری میجوییم.
با توجه به قرار داشتن در شرایط انحصار رسانهای هر زمان که فرصتی ایجاد شده، گفتهایم و میگوییم:
• دلیل حضور کیانوش در تجمع میلیونی 25 خرداد آزادی، اعتراض به وضع جامعه و احساس مسوولیت نسبت به سرنوشت آن بوده است و گرنه او میتوانست مشغول درس خواندن وامور شخصی خود باشد.
• تحولات سیاسی بیشتر متوجه کسانی میشود که سالها در پی کسب علم و آگاهی بودهاند و با دلی پاک، هنگامی که امور جاری را در تضاد با دانستههای خود میبینند به صحنه میآیند.
• قوانین حقوق بشر تایید و تصویب شده جامعه جهانی، سرمایه مشترک نسلهای امروز و فردا بوده و رعایت آنها یک وظیفه عمومی و همگانی برای مردم و دولتهاست و نقض آن به هر بهانهای محکوم است. ما جز هیچ گروه سیاسی نبوده و نیستیم اما با آگاهی کامل از حقوق اجتماعی خود، این قتل را در تضاد با تمام قوانین حقوق بشر و قوانین جاری کشور میدانیم.
• کسی حق ندارد تحت هر عنوانی از جمله لباس شخصی، خودسر و یا در پوشش قانون اعمال خلاف قانون، شبه قانون و یا فراقانونی انجام دهد و حقوق اولیه افراد را پایمال کند چه برسد به اینکه در مورد مرگ یا زندگی کسی تصمیم بگیرد.
• از همهی انجمنها و فعالان حقوقی، اجتماعی، دانشگاهی و سیاسی برای پیگیری این جنایت بزرگ بهخصوص زوایای پنهان آن کمک میطلبیم.
• ما ایمان داریم آه مظلوم و خون ریخته شده در برابر چشمان خلق خونریز را مجازات میکند این خون استوار بر فراز سپهر دانش ایستاده است و مشعل راه همه آنهایی هست که بر آنچه بدان ایمان دارند پایدارند و هر رنج و سختی را تحمل مینمایند.
• توهینهای بازپرسی که گفت: «این اهل حقهای نامسلمان را باید کشت، ریختن خون آنها حلال است» را هیچگاه فراموش نخواهیم کرد.
• توهینهای پلیس امنیت که از زشتترین کلمات و عبارات بر علیه جمعیت میلیونی 25 خرداد و حتا جانباختگان آنروز استفاده کرد را در یادمان ثبت کردهایم.
• قتل دانشجوی نخبه ارشد دانشگاه علم و صنعت ایران و یکی از با اخلاقترین جوانان این سرزمین گناهی نابخشودنی و انتساب این جنایت کمنظیر به خارجیان دروغی بزرگ است.
• پناه ما اول به خداوند و سپس به قضات پاکدامنی است که شرافت را پیشه کار خود قرار دادهاند .
• به زحمات و تلاشهای نیروهایی که فراتر از هر عقیدهای در پیثبات و امنیت جامعه و حرکت به سوی استقرار قانون میباشند ارج نهاده، آنها را ازخود و خود را نیز از آنها میدانیم.
• گفته شده که از آسیبدیدگان بعد از انتخابات احقاق حق میشود برفرض کسانی که خسران مادی دیدهاند خساراتشان جبران شود، زخمیشدگان مداوا گردند، و اگر از کسانی که خسارات آبرویی دیدهاند دلجویی شود این دردها تقریبن جبران میشود، اما با چه روشی میتوان این ضایعه بزرگ را جبران نمود؟ هرگونه بحث دیه و مواردی از این دست از جانب هر شخصی در هر مقامی، چیزی غیر از ناآگاهی از قداست خون کیانوش و دیگر جوانان این مرز و بوم نبوده و بدون هیچ بخششی منتظر حضور در دادگاهی هستیم که متهمان آن مسببان این جنایت باشند و در آنجا بسیاری از حرفهای گفته نشده را خواهیم گفت.
• بسیار علاقهمند بوده و هستیم که در کنار یاران کیانوش قرار گرفته و از دردها و رنجهایمان با آنها بگوییم اما آن دانشگاه را کسانی اداره میکنند که کیانوشها را غیرخودی میدانند و این از افتخارات ما است.
• امیدواریم ظلم تحمیلی رفته بر ما بر هیچ خانواده دیگری تحمیل نگردد .
• امیداواریم جامعه به سویی برود که گروه فشاری فعالیت نداشته و حاکمیت قانون حکمفرما باشد.
• بهجای آرزوهایمان که در صبح 7 تیر88 به همراه پیکر پاک کیانوش در دل خاک آرام گرفت محقق شدن خواستههای یاران دبستانی او و به ثمر نشستن تلاشهای فرهیختگان و دانشگاهیان را آرزو داریم و همواره امیدواریم جامعه به سویی برود که نخبگان با آسودگی خاطر، نشاط و پشتکار، امور علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را در دست گرفته و جامعه از نیروهای دانشگاهی بهره کافی را کسب کند.
• از تمامی دوستان، همکلاسیها و همنوردان کیانوش بهخصوص در دانشگاههای رازی و علوم پزشکی کرمانشاه و علم و صنعت، خواجه نصیر، امیرکبیر، شریف و تهران که از کیانوش عکس، فیلم یا دستنوشتهای دارند تقاضا داریم نمونهای از آنرا به ما تحویل دهند.
• با کسب اجازه از اساتید و دانشجویان در دانشگاههایی که کیانوشمان به عنوان ارزشمندترین هدیه خداوند به ما در آنها تحصیل کرده برای ارج نهادن به مقام انسانیت روز 16 آذر ماه که نماد پیوند دانشگاه و جامعه است را روز عزای دانشگاه علم و صنعت عنوان کرده تا شاید بدین طریق بتوانیم از تکرار این فجایع هولناک و مصیبتهای جانکاه برای جامعه دانشگاهی و ملت ایران جلوگیری کنیم.
کیانوش نازنین، در اینجا میخواهم شعری از سیدخلیل را که همواره با تنبور زمزمه میکردی برایت مرور کنم.
من ار زانکه که گشتم به مستی هلاک
به آیین مستان بریدم به خاک
به آب خرابات غسلم دهید
پس آنگاه بر دوش مستم نهید
به تابوتی از چوب تاکم کنید
به راه خرابات خاکم کنید
مریزید بر گور من جز شراب
میارید در ماتمم جز رباب
برادر مهربانم، من پیوند خود را با تو ناگسستنی، عمیق و نزدیکتر از همیشه میدانم و بررسی ابعاد گوناگون این جنایت را به ملت ایران، حتا آنهایی که در طیف فکری مقابل قرار دارند واگذار میکنم و قضاوت در مورد میزان و شدت این ظلم را به خانواده شهیدان، جانبازان و ایثارگران، زندانیان سیاسی و کسانی که عزیزانشان را به هر دلیلی از دست دادهاند میسپارم. لازم است کسانی که نه ما تفکر آنها را قبول داریم و نه آنها تفکر ما را، ولی در این سرزمین کنار هم زندگی میکنیم به این درد بزرگ ما بنگرند و به جوانب مختلف این جنایت دقت کرده به قضاوت و نتیجهگیری بنشینند. این گفتهها تنها برگهایی از دردهای فراوان ما است که قلب و وجود ما را میفشارد.
کیانوش جان، با اعتقاد به اینکه زمان پاسخگوی بسیاری از سوالها و ناگفتههاست و با توجه به این غم بزرگ به عنوان کوچک و برادرت تاروزی که زنده هستم عزادار و سیاهپوش خواهم بود. به امید اینکه مسوول باشیم تا با قلم جان یاد تو را زنده نگاه داریم، تو که گلبرگهایت را بیادعا به ما ارزانی داشتی. در پایان تو را به دستهای مهربان خدا میسپارم.
آذر1389
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»