رضا افتخاری/ رادیو کوچه
r.eftekhari@koochehmail.com
هفته پیشین آغاز کردیم بررسی و خواندن کتاب «مجمعالنوادر» و یا «چهارمقاله»ی نظامی عروضی سمرقندی را، و نگاهی کوتاه داشتیم به شرح احوال مولف و همچنین قسمتی از مقدمهی کتاب را نیز خواندیم .
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
در این هفته به کتاب میپردازیم و بخشهای از آنرا نیز خواهیم خواند.
«چهارمقاله» یکی از آن کتابهایی است که بسیار میتوان از آن آموخت. نمیتوان انکار کرد که برخی از نوشتههای آن «بهخصوص در زمینه علم» با دانستههای امروز ما در تعارض است و برخی از قسمتهایش را دوست نداریم، اما نمیتوانیم درسهای آن را نادیده بیانگاریم. این درسها بهخصوص در مقاله دوم کتاب که به ماهیت علم شعر میپردازد، نکتهها دارد که کنکاش در آن، میتواند بسیار راز سربه مهر را بر ما بگشاید.
نخست بهعنوان مینگریم: ماهیت علم شعر و نه ماهیت هنر شعر. بحثها بوده و هست که کدام درستتر است و علتها آورده شده که هر کدام، شعر را به سمت و سوییی کشاندهاند. آنچه نظامی عروضی میگوید، به آن چیزی نزدیک است که چندین قرن بعد فرمالیستهای روس، به دامان آن درآویختند. این که فرمالیستها تا چه اندازه با عروضی سمرقندی آشنا بودهاند، بحث ما نیست. صحبت از این است که دستآورد او، چند قرن بعد مورد توجه قرار گرفته است و آن هم نه توسط ما، که توسط روسها که احتمالن هیچ شناختی از این منتقد ادبی نداشتهاند.
جدای این مسایل، میتوانیم این نکته را مدنظر قرار دهیم که بحث پیرامون شعر در ادبیات فارسی، میتواند به کل ادبیات تعمیم داده شود. از نوشتههای منثور صدساله اخیر که بگذریم، نوشتههای غیرشعری، ما انگشت شمارند و طرفه آنکه همین نوشتههایی محدود نیز به شعر پهلو میزنند. گلستان به نثری مصنوع نوشته شده که کم از شعر ندارد. مقامات حمیدی و تاریخ بیهقیی را خود، شعرهایی منثور میدانند که شعرای شعر سپید، بهرههای فراوان از آن بردهاند. در نتیجه میتوان عنوان فرعی ماهیت علم شعر را ماهیت علم ادبیات نامید و نوشته عروضی سمرقندی را به کل ادبیات تعمیم داد.
با هم مقدمه و قسمتی از مقالهی دوم کتاب را میخوانیم:
شاعری، صناعتی است که شاعر بدان اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه. بر آن، وجه معنی خرد را بزرگ گرداند و معنیی بزرگ را خرد و نیکو را در خلعت زشت باز نماید و زشت را در صورت نیکو جلوه کند و به ایهام، قوتهای غضبانی و شهوانی را برانگیزاند تا بدان ایهام طباع را انقباض و انبساطی بود و امور عظام را در نظام عالم سبب شود .
اما شاعر باید که سلیمالفطره «پاکسرشت»، عظیمالفکره «بزرگاندیشه»، صحیحالطبع «درستقریحه»، جیدالرویه «نیکو تفکر»، دقیقالنظر «باریک بین» باشد. در انواع علوم متنوع باشد و در اطراف رسوم مستطرف «از استطراف نو پیدا کردن، خوش کردن و شگفت داشتن»، زیرا چنانکه شعر در هر علمی به کار همی شود هر علمی در شعر به کار همی شود.
و شاعر باید که در مجلس محاورت خوشگوی بود و در مجلس معاشرت خوشروی. و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفهی روزگار مسطور باشد و بر السنهی احرار مقرو. «یعنی مردمان شعرش را حفظ کنند و بخوانند» بر سفائن «دفترها همین مجلات خودمان» بنویسند و در مدائن بخوانند
و شاعر باید که در مجلس محاورت خوشگوی بود و در مجلس معاشرت خوشروی.
و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفهی روزگار مسطور باشد و بر السنهی احرار مقرو. «یعنی مردمان شعرش را حفظ کنند و بخوانند» بر سفائن «دفترها همین مجلات خودمان» بنویسند و در مدائن بخوانند «احتمالن جمع مدینه مد نظر بوده یعنی شهرها»، که حظ اوفر و قسم افضل از شعر بقا اسم است و تا مسطور و مقرو نباشد این معنی بحاصل نیاید «یعنی کیف زیاد. شاعری بیشتر بهخاطر ماندگار شدن نام شاعر است پس اگر شعرش را مردم نخوانند که نامش در اذهان نمیماند. «میگویم واقعن«حظ اوفر» شاعری به شهرت آن است؟»
و چون شعر بدین، درجه نباشد تاثیر او را اثر نبود و پیش از خداوند «منظور شاعر شعر است» خود بمیرد، و چون او را در بقا خویش اثری نیست در بقا اسم دیگری چه اثر باشد؟
اما شاعر بدین درجه نرسد الا که در عنفوان شباب و در روزگار جوانی بیستهزار بیت از اشعار متقدمان یاد گیرد، و دههزار کلمه از آثار متاخران پیش چشم کند، «بله؟؟ 20000 بیت از قدما باید از حفظ باشد و 10000 بیت از معاصرین را خوانده باشد؟ یعنی راهی جز این نیست که ما شاعر بشویم؟» و پیوسته دواوین استادان همی خوانند و یاد همی گیرد که در آمد و بیرون شد ایشان از مضایق و دقایق سخن بر چه وجه بوده است. «مدام دیوان اشعار قدما را بخواند و ببیند که چگونه مضامین سخت را در قید وزن و قافیه گرفتار میکردند، خلاصه از روی دست آنها نگاه کند تا بیاموزد»، تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم «نقش پذیرد» شود و عیب و هنر شعر بر صحیفهی خرد او منقش شد، کنایه از اینکه آنقدر مطالعه کند تا خود صاحب رای شود و خوب و بد شعر را تشخیص دهد» تا سخنش روی در ترقی دارد و طبعش به جانب علو میل کند.
هر کهرا طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت روی به علم شعر آرد و عروض بخواند، «از نظر نظامی عروضی بعد از این همه ریاضت تازه در این مرحله است که فرد باید عروض یا علم وزن شعر را که ما در دبیرستان میآموزیم، بیاموزد» و گرد تصانیف استاد ابوالحسن السرخسی البهرامی شد چون غایهالعروضین و کنزالقافیه، و نقد معانی و نقد الفاظ و سرقات و تراجم.
و انواع این علوم بخواند بر استادی «نزد استادی که این علوم را میداند» که آن داند، تا نام استادی را سزاوار شود، و اسم او در صحیفهی روزگار پدید آید، تا آنچه از مخدوم و ممدوح بستاند حق آن بتواند گزارد در بقا اسم. «چون شاعری در زمان نظامی عروضی یعنی قرن ششم بیشتر حول مدح و قصیده بوده است او میگوید شاعر باید چنان خوب بار بیاید که در ازای پولی که میگیرد بتواند نام ممدوح را باقی نگه دارد.
و اما بر پادشاه واجب است که چنین شاعر را تربیت کند تا در خدمت او پدیدار آید و نام او از مدحت او هویدا شود، اما اگر ازین درجه کم باشد نشاید بدو سیم ضایع کردن «اگر ازین کمتر بود پولت را حرامش نکن.» و به شعر او التفات کرد خاصه که پیر بود، و درین باب تفحص کردهام، در کل عالم از شاعر پیر بدتر نیافتهام، و هیچ سیم ضایعتر از آن نیست که به وی دهند. «هیچ پولی اینقدر حیف نمیشود که پول صله به شاعر پیر دادن.
ناجوانمردی « یعنی پیرمرد نه نامرد» که به پنجاهسال ندانسته باشد که آنچه من همی گویم بد است «پیرمردی که در 50 سال، نفهمیده که آنچه میگوید شعر بدی است» کی بخواهد دانستن؟ اما اگر جوانی بود که طبع راست دارد، اگر چه شعرش نیک نباشد، امید بود که نیک شود و در شریعت آزادگی تربیت او واجب باشد و تعهد او فریضه و تفقد او لازم.
اما در خدمت پادشاه هیچ بهتر از بدیهه گفتن نیست که به بدیهه طبع پادشاه خرم شود و مجلسها بر افروزد، و شاعر به مقصود رسد، و آن اقبال که رودکی در آل سامان دید به بدیهه گفتن و «زود شعری»، کس ندیده است.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
مشتاق
چه سخت گذشت تا بفهمم بودنم را و چه ساده میگذرد رفتنم
مشتاق
Mohammad moshtoq mehzad