Saturday, 18 July 2015
30 September 2023
طنز در پزشکی – (‌قسمت سی‌ام)

«‌سه‌شنبه‌ها با حوری‌»

2010 December 09

علی انجیدنی / رادیو کوچه

من و حوری از جا پریدیم و با هم گفتیم: «چی شده‌؟ اتفاقی افتاده‌؟» پری گفت‌: «من نمی‌دونم فقط دستور فوری رسیده که شما تا نیم ساعت دیگه باید از این دیار خارج شده باشید.»

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

من گفتم‌: «می‌شه بگید مقصد بعدی‌مون کدوم دیار است آبجی؟» گفت‌: «من اطلاعی ندارم ولی مقصد بعدی برای شما حتمن دیار عاشقان است چون زیاد از حد دنبال عشق و عاشقی هستید دکی جون.» حوری گفت‌: «علی، اگه می‌خوای خصوصی با پری جونت خداحافظی کنی من برم بیرون؟» فوری جواب دادم‌: «من‌!؟ من هیچ‌کار خصوصی با این خواهرمون ندارم‌.» بعد رو به پری در حالی‌که چشمکی بهش می‌زدم گفتم‌: «از آشنایی و دیدن‌تون بسیار خوش‌حال شدیم پروانه خانم. انشا‌اله قسمت بشه شما رو در دیار‌های دیگر هم زیارت کنیم.» پری برای این‌که من رو ضایع کنه گفت‌: «در دیار‌های دیگه هم تب شما زود عرق می‌کنه آقای دکتر؟ اولی که من رو دیدید جور دیگه‌ای صحبت می‌کردین.» من در حالی‌که به حوری می‌گفتم حوری جون بریم دیر شد چشم غره‌ای به پری رفتم و گفتم‌: «التماس دعا داریم.»

نیم ساعت بعد تونستم چشم‌بند رو از روی چشمانم بر دارم. خیابان زیبایی که ساختمان معاونت اجرایی بهشت در آن بود رو شناختم و خوش‌حال از این‌که بالاخره به بهشت برگشتم رو به حوری گفتم‌: «اول کجا می‌ریم عزیزم‌؟ خونه شما‌؟» راننده گفت‌: «شما مستقیمن به دفتر معاون محترم اجرایی برده می‌شوید با شما کار فوری دارند.»

چند دقیقه بعد در دفتر نازنین روبه‌روی او نشسته بودیم و او بدون مقدمه شروع به صحبت کرد و گفت که از دست من حسابی دل‌خور شده و می‌خواد از همه کارهای اجرایی استعفا بده و بره در دیار خلسه و یک مدتی رو استراحت کنه. من مثل برق گرفته‌ها گفتم‌: «پس من چی‌؟ کی از من پشتیبانی کنه؟ کی هوای من رو داشته باشه؟» ‌گفت‌: «دیگه از این به بعد خودت باید مراقب کارهات باشی. هر بلایی که سرت بیاد نتیجه مستقیم کارهای خودته. من صحبت کرده‌ام و تمام گناهان و مسایل قبلی‌ات پاک شده است‌. تو اجازه اقامت دایم در بهشت رو داری‌. مواظب خودت باش.»

احساس خلا می‌کردم‌. از این‌که همه گناهانم پاک شده احساس خوبی داشتم ولی از شانس خودم مطمئن نبودم و می‌ترسیدم بدشانسی بیاورم و یا خواسته یا ناخواسته درگیر مسایلی بشم که ازشون دردسر می‌باره.

با نازنین خداحافظی کردیم و با حوری به محل اقامت دایمی که برای من در نظر گرفته بودند در یکی از خیابان‌های حاشیه‌ای بهشت رفتیم. به حوری گفتم‌: «می‌خواهم یک زندگی آرام و بدون دردسر را شروع کنم و دیگر آواره این دیار و آن دیار نباشم.» نازنین هم گفت که برای کار می‌تونم از فردا مجددن در بیمارستان مشغول شوم. تو کمکم می‌کنی که با خیالی راحت در بهشت بمونم؟ حوری گفت‌: «من کمکت می‌کنم ولی مطمئنم که خودت کاری می‌کنی که باعث دردسرت بشه.»

رفتیم داخل خونه و یک غذای حسابی خوردیم. بعد از غذا گفتم‌: «بیا چند ساعتی کنار هم استراحت کنیم شاید این حوادث از ذهن‌مان برود. و شاید هم گوش شیطان کر و چشمش کور امروز من بتوانم برای اولین‌بار در جهان آخرت یک غلطی هم بکنم‌. اصلن مطمئن شم ببینم سیستم‌های خودم این‌جا کار می‌کنه؟ تو هم که انشا‌اله سیستم‌هایت وصل شده و حاضری؟» حوری گفت‌: «آره، من مشکلی ندارم‌. از طرف تو هم مطمئن هستم که در این یک زمینه هیچ‌وقت دچار مشکل نمی‌شی.» رفتیم داخل اتاق خواب و کنار هم روی تخت‌خواب دراز کشیدیم‌. دل‌شوره عجیبی داشتم‌. گفتم‌: «الان یا تخت می‌شکنه یا سقف می‌آد پایین و یا یکی می‌آد تو و یه اتفاقی می‌افته تا من نتونم به وصال تو برسم.» حوری گفت‌: «اه، چرا این‌قدر وول می‌زنی‌؟ چرا این‌قدر بی‌تابی‌؟ با این استرس که هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی‌.» گفتم: «به خدا دست خودم نیست‌. این‌قدر حوادث جورواجور برایم اتفاق افتاده که این موقعیت مثل خواب و رویا می‌مونه و هر لحظه منتظرم یه چیزی من رو از این خواب بیدار کنه.» حوری با عشوه گفت‌: «نه علی جون‌، همه چی آرومه. غصه‌ها خوابیدن، تو به من دل بستی، این چه‌قدر خوبه که تو کنارم هستی،» ‌هنوز جمله در دهان حوری بود که صدای مهیبی آمد و کل شیشه‌های خونه پایین اومد. گفتم‌: «دیدی‌؟ نگفتم الان یه اتفاقی می‌افته، فکر کنم برق کل جهان آخرت رو وصل کرده‌اند به سیستم جنسی من و به محض این‌که می‌خواد راه بی‌افته تمام عالم اتصالی می‌کنه.» چند لحظه بعد چند نفر ریختن داخل خونه و یکی‌شون گفت‌: «شما این‌جا چه‌کار می‌کنید؟ ما گفته بودیم کسی برای اقامت در خونه‌های این محله نفرستن، آخه قراره این منطقه از بهشت تبدیل به دیار جدیدی بشه و ما باید همه خونه‌ها رو خراب کنیم. زودتر خارج بشین الان خونه کلن خراب می‌شه.»

تا اسم دیار جدید رو شنیدم بدون این‌که ببینم حوری کجاست و چی شد دو تا پا داشتم و چهار تا قرض کردم و شروع به فرار کردم. تا ده دقیقه یک‌سره می‌دویدم تا این‌که به نزدیک بیمارستان رسیدم. با خودم گفتم‌: «می‌رم از مهمان‌سرای بیمارستان یه اتاق می‌گیرم و اون‌جا زندگی می‌کنم‌. اون‌جا امن‌تره.» خواستم وارد بیمارستان بشم که نگه‌بان جلویم را گرفت و گفت‌: «کجا داداش‌؟ این‌جا بیمارستانه، تیمارستان دو تا خیابون پایین‌تره.» اومدم فحش خواهر و مادر نگه‌بان رو بدم چشمم به سر و وضع خودم اوفتاد دیدم بنده خدا حق داره من با شورت کت پوشیده بودم و می‌خواستم برم تو بیمارستان. به نگه‌بان گفتم‌: «داداش من نوکرتم، یه رازی رو می‌گم پیش خودمون بمونه لطفن. من یکی از دکتر‌های همین بیمارستانم‌. متاسفانه تا حالا شما رو زیارت نکرده‌ام‌. الان هم ‌یه اتفاق برام افتاد و من مجبور شدم فرار کنم تا نمی‌رم. یه زحمت بکش یه لباس برام جور کن تا بتونم برم داخل. جبران می‌کنم به خدا.» نگه‌بان در حالی‌که سر و وضع من رو ورانداز می‌کرد گفت‌: «اگه راست می‌گی بگو ببینم داروی ریتوکسماب را برای چه بیماری استفاده می‌کنن؟» گفتم‌: «جان، از این سوال سخت‌تر نبود بپرسی؟ نکنه خودت هم دکتر داروسازی اضافه کاری اومدی نگه‌بانی؟»

گفت‌: «اگه دکتری باید این رو بلد باشی.» گفتم‌: «تو از 100 تا پزشک بپرسی 10 تاشون این رو بلدن‌. البته من چون با بیماران سرطانی کار می‌کنم می‌دونم این دارو یکی از داروهای ضد سرطانه.» با اعتماد به نفس خاصی گفت‌: «زرشک. ‌گند زدی داداش، تو سپور هم نیستی. فکر کردی من هالو‌ام بخوای من رو رنگ کنی این دارو را در بیماران آی‌تی‌پی استفاده می‌کنن.» گفتم‌: «ای ول. عجب گرفتاری شدم، حالا مگه این‌جا کلاس درسه که برای تو دلیل بیارم که این برای اون بیماری که تو هم می‌گی استفاده می‌شه. بی‌خیال داداش بیا و آقایی کن و یه کمکی به من بکن.» گفت‌: «یه شرط داره.» گفتم: «چه شرطی‌؟ هر‌چی باشه قبوله.» گفت‌: «اگه یه درصد حرف‌هایت درست بود و تو دکتر این‌جا بودی برای من یک‌ماه استعلاجی بده می‌خوام برم صفا.» گفتم‌: «حالا چرا یک‌ماه؟ نمی‌شه با سه چهار روز صفات رو تکمیل کنی؟» گفت‌: «نه می‌خوام با یه حوری برم جزیره و یه ماه کامل رو باهاش باشم و روی امکان پریود آن‌ها مطالعه داشته باشم. آخه می‌گن حوری‌ها پریود نمی‌شن.» گفتم‌: «داداش فکر کنم حق تو رو خوردن. تو برو داخل پزشکی کن من این‌جا جات نگه‌بانی می‌دم.»….( ادامه دارد)

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , ,