رضا افتخاری/ رادیو کوچه
سومین برنامه است که ما به کتاب «مجمعالنوادر» و یا «چهارمقاله» میپردازیم و در ادامهی دو برنامهی گذشته بخشهایی از این کتاب ارزشمند و بینظیر را خواهیم خواند.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
طب صناعتی است که بدان صناعت، صحت در بدن انسان نگاه دارند و چون زایل شود، بازآرند و بیارایند او را به پاکی روی و خوشی بوی و انبساط . اما طبیب باید که رقیقالخلق و حکیمالنفس و جیدالحدس باشد، و حدس، حرکتی باشد که نفس را بود در آرای صایبه، اعنی که سرعت انتقال بود از معلوم به مجهول. و هر طبیب که شرف نفس انسان نشناسد، رقیقالخلق نبود، و تا منطق نداند، حکیمالنفس نبود، و تا موید نبود به تایید الهی، جیدالحدس نبود، و هر که جیدالحدس نبود، به معرفت علت نرسد.
در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر، فیلسوفی بود به هرات، او را ادیب اسماعیل گفتندی. مردی سخت بزرگ و فاضل و کامل، اما اسباب او و معاش او از دخل طبیبی بودی. و او را از جنس معالجات نادره بسیار بود. وقتی به بازار کشتاران برمیگذشت، قصابی گوسفندی را سلخ میکرد، و گاهگاه دست در شکم گوسفند کردی و پیه گرم بیرون کردی و همی خورد. خواجه اسماعیل چون آن حالت بدید، در برابر او بقالی را گفت که «اگر وقتی این قصاب بمرد، پیش از آنکه او را به گور کنند مرا خبر کن» بقال گفت: «سپاس دارم».
چون این حدیث را ماهی پنج شش برآمد، یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد به مفاجه، بیهیچ علت و بیماری که کشید، و این بقال به تعزیت شد. خلقی دیده جامه دریده، و جماعتی در حسرت او همی سوختند که جوان بود و فرزندان خرد داشت.
پس آن بقال را سخن خواجه اسماعیل یاد آمد، بدوید و وی را خبر کرد. خواجه اسماعیل پس عصا برگرفت و بدان سرای شد، و چادر از روی مرده برداشت و نبض او در دست بگرفت و یکی را فرمود تا عصا بر پشت پای او همی زد. پس از ساعتی وی را گفت: «بسنده است.» پس علاج سکته آغاز کرد، و روز سوم مرده برخاست و اگرچه مفلوج شد، سالها بزیست. پس از آن مردمان عجب داشتند، و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»