اردوان طاهری/ رادیو کوچه
معنویت، موضوعی است که در جوامع امروز، نسبت به گذشتهها، جایگاه متفاوتی دارد و به گونههای مختلف، توجه افراد را به خود جلب میکند. این که شرقی باشیم یا غربی، چندان تفاوتی در اصل ماجرا ندارد.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
نیاز انسان به گزینهای دیگر در برابر زندگی روزمره و مادی، با این که در طول زمان و در عرض مکان تغییراتی دارد، اما تا این دوره و زمانی که ما در آن زندگی میکنیم، همچنان وجود دارد و در لحظاتی از بودن ما و جهان ما، بسیار خودنمایی میکند.
اما به واقع، معنویت، دامنهی حضور و احساس آدمی در فراتر از کالبد و اشیاست؛ دامنهی هستی گستردهی بیکرانی که از ممکنها فراتر است و در همیشه بودن معنا میشود. برای فهم معنویت، خیلی لزومی ندارد که مباحث فلسفی و معرفتشناختی مرتبط با این نیاز همیشگی انسان را در نظر بگیریم یا به عنوان مثال، معنویت را از نگاه دینشناسانه و خداشناسانه تفسیر کنیم، بلکه بس است که مدتی در خلال عادیترین پندار، گفتار و رفتار خود – که روزمرگی ما باشد – کمی بیشتر از پیش تامل کنیم تا دریابیم که معنویت، در نهایت هر حسرت مادی، یا در بینهایت یک لذت سرشار، از زوایای درون ما شعله میکشد تا وجود سرد شکست خوردهی ما را به گرمای حضورش دوباره زنده کند و یا سرشاری از لذت جاودان را پرواز دهد.
معنویت، بخشی از معنای زندگی و بودن است که در گسترهی تصور انسان، محدود و دریافت میشود؛ یعنی که معنویت همیشه موجود است و آن دمی که قطره اشکی از احساس کردن یک شعر در چشمان ما متبلور میشود، تایید موجودیت معنویت است. اگر بعد معنوی هستی را در بروز چنینی احساسکردن یک شعر، موسیقی یا یک برخورد عاطفی در نظر نگیریم، به راستی، با کدامین منطق و کلام، قادر به تبیین تجسم رقت قلب انسانی خواهیم بود؟ به همین سادگی، معنویت در ما، در فضای ما و در هستی ما موجود است و در لحظهای ناب، آنگاه که سایهی ماهیت بر هویت انسان آشکار میشود، تاویل معنویت تابناک درخشندهای است که سرچشمهی انسان بودن ماست.
به همین سادگی، معنویت در ما، در فضای ما و در هستی ما موجود است و در لحظهای ناب، آنگاه که سایهی ماهیت بر هویت انسان آشکار میشود، تأویل معنویت تابناک درخشندهای است که سرچشمهی انسان بودن ماست.
پرسش این است که آیا معنویت، یعنی یکشنبهها به کلیسا رفتن و از دوشنبه تا شنبهی دیگر، غرق در سنگینی حیات مادی بودن یا سینه زدن زیر پرچم حسین و یزیدی زندگی کردن؟ معنویت را هرگز نمیتوان در قالب و چهارچوب یک تفکر، ایدیولوژی یا جهانبینی محصور کرد و برای آن آداب بنا نهاد و رسم تعریف کرد. همچنین است، که گروهی، به دنبال گوهر گمکردهی حیات خویش، سرگردان و حیران روشها و آیین فرقههای جورواجور – مثلن – معنوی، در نقاط مختلف جهان، از شرق و غرب گرفته تا شمال و جنوب، به تبخیر حیات معنوی مشغولند و خویشتن را – به وهم – در سعی سفر معنوی میپندارند.
پس از سالها، محو تماشای داستان زندگی «هلن کلر» (Helen Adams Keller)[1]، به فراتر از لحظه رفته بودم و به تلاش بیدریغ آموزگارش، «آنی سالیوان» Johanna Mansfield Sullivan Macy)) خیره شده بودم. احساس شعور معنوی را چنان در این زن بزرگ، «یوهنا مانسفیلد سالیوان میسی» دیدم که بر من، گویی، متصور شد که نهایت معنویت، یعنی برای آموزش انسان ناتوانی، سرگشته شدن و قالب شکستن. معنویت، شاید یعنی: برای آدم بودن دلتنگ شدن و برای رهایی آرزو کردن و در مسیر رفعت انسانی گام برداشتن. معنویت، شاید که انتظار یک شعاع نافذ آگاهی، در عمق سهمگین ظلمت ناآگاهی باشد.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»