شهره شعشعانی/ رادیو کوچه
قصههای ما، از رویا تا واقعیت برنامهای است که به ادبیات داستانی و ادبیات مستند میپردازد. در این برنامه قصههایی از نویسندگان ایرانی و خارجی میخوانیم و از خاطرههایمان میگوییم. قصهها و خاطرههای مشترکی که در پیچوتاب تصاویر تودرتویشان هر کدام ما چهبسا خود را در آینهی زندگی و خیال دیگری باز یابیم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
«مرضیه ستوده» متولد سال 1336 تهران است. اوایل جنگ از ایران به کانادا مهاجرت کرد و تحصیلاتش را در رشته خدمات اجتماعی در کالج «سنهکا» (Seneca) به پایان برد و به عنوان مددکار اجتماعی به کار پرداخت.
همزمان با ثبات تدریجی و فراغتی که لازمه نوشتن بود از چند سال پیش داستاننویسی و ترجمه را بهطور جدی آغاز کرد. پس از موفقیت نخستین داستانش «بابوشکا» تاکنون هجده داستان کوتاه دیگر نوشته و داستانهای کوتاه متعددی از نویسندگان معاصر جهان ترجمه کرده است.
از مرضیه ستوده تاکنون کتابی منتشر نشده و او خود با وجود ممیزی در ایران و ناتوانی صنعت نشر کتابهای فارسی در خارج از کشور به انتشار اینترنتی آثارش بسنده کرده، جایی که داستانهای او در بسیاری از سایتهای ادبی و فرهنگی با استقبال خوانندگان روبهرو شده است.
نقد و نگاه
داستانهای مرضیه ستوده پستمدرن نیستند و میشود بهراحتی آنها را خواند. این حسن بزرگی بهخصوص در میان داستاننویسهای نوین ایرانی است که غالبن به نظر میرسد در سودای «جهانی» شدن هرچه بیشتر دلمشغول روایتهای «تکهتکه» در داستان شدهاند، داستانهایی که در آن گاهی به مدد رمز و اصطرلاب هم نمیتوان فهمید، چه کسی رفت، چه کسی آمد، چه کسی گفت، و چه کسی شنفت.
داستانهای خانم ستوده از این نظر استثنا هستند، شاید همهشان در یک سطح نباشند، اما اگر حتا نام نویسنده بر عنوان داستانها نباشد، با زبان جاندار، طنز سرشار و شخصیتهای ملموس حسابشان را از بسیاری داستانهای دیگر جدا میکنند، همانطور که در داستاننویسی معاصر دنیا، داستانی از اوکانر، بارتلمی، باشویس سینگر و آلیس مونرو از چنین خصوصیتی برخوردار است، و ما اگر به عنوان خواننده فارسی زبان ایرانی این داستانها را میخوانیم و از آنها لذت میبریم برای این نیست که نویسندگانشان «جهانی» هستند، بلکه برای این است که حرفشان روشن است، شخصیتهاشان زندهاند و ما آنها را متعلق به هر گوشهی دنیا که باشند میفهمیم و باور میکنیم(و جهانی بودن جز این، جز بیان حرف قابل فهم، چه معنایی میتواند داشته باشد؟)، کما اینکه داستانهای خانم ستوده هم اگر به عنوان مثال به زبان انگلیسی خوبی ترجمه شود و ناشر معتبری پشت آن باشد بهطور قطع با خوانندهی خود از هر قوم و ملیتی ارتباط برقرار میکند، چون حرف نویسنده، شخصیتها و روابطشان گرچه بیشتر متمرکز بر آدمهای پیرامونی است، ولی کیست که این آدمهای پیرامونی را ندیده باشد و آنها را در این داستانهای ساده و روشن و شفاف باز نشناسد. میگوییم داستانهای ساده و منظور این است که نویسنده قلنبهگویی و فاضل مآبی را خوب میشناسد و با حساسیتی آگاهانه از آن پرهیز میکند.
داستانهای خانم ستوده از این نظر استثنا هستند، شاید همهشان در یک سطح نباشند، اما اگر حتا نام نویسنده بر عنوان داستانها نباشد، با زبان جاندار، طنز سرشار و شخصیتهای ملموس حسابشان را از بسیاری داستانهای دیگر جدا میکنند
نمونههایی از نثر نویسنده در داستان «عاشیق»
«من و خواهرم دوقلو هستیم. دوقلوهای تخمک جدا. اصلن شکل هم نیستیم. نه قیافه، نه روحیه. او بگو بخند است. من حوصله ندارم. راستش اصلن او یکجو عقل ندارد. او به من میگوید تو یک ذره احساس نداری… »
«خواهرم ترجیح میداد که مهمان بیاید خانهاش تا هی به این و آن رو بیندازد. بعد که هنر دوستان اندکاندک جمع میشدند، اولش یک کم خوش بودند، با خوشی به هم میگفتند به سلامتی، مثل آدم از هم میپرسیدند کار تازه چی داری؟ بعد آنهایی که در ردهی بالاتری از هنر، یعنی نشانهشناسی بودند، دربارهی دال و مدلول و گفتههای لاکان و سوسور و دریدا، تا نصف شب ور میزدند. رشیدخان خیلی دقت میکرد که واژهی دیفرانس را حتمن دیفقانس تلفظ کند. آخر شب دیگر خشن و بیتربیت میشدند. مثلن رشیدخان تقریبن با حمله به مدعوین هوار میزد: سوسور به اونجای ننهش خندیده که این را گفته.»
«ما زودتر رفتیم. قدم زدیم. همهجا سنگفرش بود، سقفها بلند، رواقها تو در تو، پنجرهها مشبک با شیشههای رنگی رنگی. و یک بوی خوش اثیری. هالهای از حرمت و پذیرش گرد ما بود. بعدازظهر بود… .»
موسیقی متن:
Ravi Shankar & Yehudi Menuhin-Prabhati
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»