دامون روزبه/ رادیو کوچه
پدربزرگم همیشه دوست داشت مهمون رو. هیچ وقت دست رد به سینه مهمون نمیزد. شب چله براش یه مسئله ناموسی بود. اگه شب آخر پاییز مهمونی و شام و میوه به راه نبود حتمن خون جلو چشاشو میگرفت، البته اینو حدس میزنم چون همیشه به راه بود.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
از روزای اول زندگیم این خاطرات تو ذهنم هست، آدمای شادی که تا صبح میرقصیدن، صورتکهای خندان و گرم. اون موقع انگار خدا هم با ما بود، همیشه شب چله برف میاومد. آخ برف بازی شب چله چه حالی داشت. تازه اگر هم برف نمیاومد یه مراسم داشتیم به اسم کفزنی. تو یه دیگ بزرگ جوشونده گیاه رو میریختن بعد با چوب مخصوص اونو هم میزدن، فک نکنین مثل آش، نع! با حرکت دست تند این کار رو میکردن. دو ساعت طول میکشید تا دیگ پر از کف بشه. تو این مدت همه تو حیاط بودن و هر کی پنج دقیقه چوب دستش میگرفت و هم میزد. خداییش نمیدونم این کشف کی بود، آخه این کفها اصلن واسه این بود که توش شیره بریزن بعد بخورن، اما خب ما اونو رو سر و کله هم میریختیم. الان که فک میکنم، میبینم چقدر ما دل خوش بودیمو ساختارشکن! آخه بعدها دیدم این مراسم کفزنی یه مراسم رسمیه و بزرگان قبیله در جنوب شرقه ایران دور هم جمع میشن و خیلی جدی کفهارو میل میکنن. تصور این که یه سری آدم جدی یهو بردارن کفها رو به سر و صورت هم بزنن، تا مدتها منو میخندوند.
اون موقع شبهای چله کش میاومد تا پنج صبح. آخر شب هم بچه مدرسهایها که خودم هم جزوشون بودم، احساس میکردیم تب کردیم و سرمون گیج میره
آخ چقدر هوس اون شام شب چله رو کردم، بهش میگفتن قرمه، قرمه سبزی نهها! این غذا همش گوشت بود و حسابی هم چرب، با نون سنگک میخوردیم. یادمه مردای فامیل میرفتن تو یه اتاق تا مشروب رو با گوشت که مزش باشه بخورن. اینم از اخلاقای پدربزرگم بود، مشروب رو فقط با گوشت میخورد. اون زمان سن بچههای فامیل پایین بود، بچهها هم جاشون تو اون اتاق نبود. از تو حیاط، میرفتیم پشت پنجره ببینیم تو اتاق چه خبره، هوا سرد بود، اما دلمون گرمه شب چله بود.
اون موقع شبهای چله کش میاومد تا پنج صبح. آخر شب هم بچه مدرسهایها که خودم هم جزوشون بودم، احساس میکردیم تب کردیم و سرمون گیج میره، البته تب به زور ماتیک خانوما. به هر حال یه بهانهای باید میبود برای مدرسه نرفتن. بین خودمون باشه کسی هم اصرار نداشت به مدرسه رفتن بچهها فردای شب چله. فردای صبح روز اول زمستون دلتنگ شب قبل بودیم اما امید داشتیم به یلدای سال بعد.
نمیدونم شاید شما هم دلتون بخواد یه بار شب چله با ما بوده باشین اما، به قول حاجیمون، اون ممه رو لولو برد.
امشب شب چله، من دارم تیستو گوش میدم و از چلههای قدیم میگم در حالی که از خونه پدربزرگم چند هزار کیلومتر دورترم. مامانم میگن با ایران حرف میزدم گفتن امسال میخوان شب چله بگیرن، البته هر کی پول قرمشو خودش بده، هنوزم معلوم نیس خونه کی.
دلم بدجور شکست، نمیدونم تقصیر کی بود که اینجوری شد. تقصیر داییم بود که واسه دخترش جهاز دویست میلیونی خرید یا تقصیره بابام که شد تهدید امنیت ملی و دست مارو گرفت و از ایران برد؟ شایدم آه خاله کوچیکم گرفته، آخه اون باید خونه رو جمع میکرد بعد شب چله، چقدر هم غر میزد. شایدم تقصیر شوهر خالم بود که مشروباش مزه اتانول میداد یا نکنه عامل اصلی اون یکی شوهر خالم بود که دیگه چوب مخصوص کفزنی رو نیاورد. نکنه بچههای فامیل مقصر بودن که بزرگ شدن و رفتن دانشگاه تو شهرهای مختلف. ممکنه همه اینا زیر سر اون یکی خالم باشه که حاضر نشد از مشتریای آرایشگاهش بگذره تا به مهمونیا برسه. شایدم اینا کار ناتوی فرهنگی بوده و میخواسته مارو از فرهنگ … نه، فک کنم تقصیر اداره هواشناسی بود که دیگه برف شب چله رو پیشبینی نکرد. نکنه کار سران فتنه بوده با اون میلیارد دلارهایی که از آمریکا گرفتن. شاید هم شعرهای حافظ از مد افتاده و شب چلهرو از عرج و قرب انداخته، یا شایدم حافظ خوندن بدون صدای اون پدربزرگ دیگه صفا نداره. آره آقاجون تو مقصری، بدعادتمون کردی حالا هم شب چله رو با از ما بهترون اون بالا جشن میگیری.
حاجی، جا ما برف نمییاد، یلدات مبارک.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
aref
آخ گفتی پسر …..یعنی معرکه بود…اگر چه اون روزا به خاطرات پیوست ولی خاطرش همیشه در خاطرمان می ماند.
Avideh Motmaen-Far
super duper Damoon aziz. Extra! Bravo!
pedro
khaili damoon aaali bod , aaaali bod pesar , makhsosan entekhabe ahanget ( tiesto ) kare jadidi bod … to khaili ba estedai va ayande derakhshani darii
وحید
آخ که چقدر دلم هوای مراسم های قدیمی رو کرده!!! چهارشنبه سوری ، سیزده به در ، شب یلدا ،… حیف که نسل امروز به راحتی ازاین مراسم ها می گذرند و به طور کلی تغییرشون دادن
شیما
هیییی.دامون جون مارو بردی به اون روزها،انگارهمین دیروزکه نه،جه ادله ای شیطوووون ها ها ها.
باحال بود.
مرسی
شیما
دیروز که نه هفته ی ÷یش بود.
وحيد
دامیون.خدا بگم چیکارت کنه یا نکنه!با این که الان که صداتو شنیدم و متنتو خوندم و دماغم مثل چماق شده بد جوری چشام با اشکام ( به صورت خفه سوز )ضد عفونی شد.مرسی بابت یادآؤیِـ