یسنا یاوری/ رادیو کوچه
باور کنید تمام تلاش خودم رو انجام میدم که بدون حب و بغض داستان امروز و روایت کنم و تا جایی که امکان داشته باشه رعایت حریم یک رسانه رو برای انتقال ندادن فحشا و بد و بیراهها حفظ کنم.
اگرچه کار سختیست.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
حال و هوای تهران درست مثل روز بعد از انتخاباته. با یه تفاوت عمده. اون روز گرد مرگ توی هوا پخش بود و کسی با کسی حرف نمیزد. رمقشو نداشت، امروز گرد عصبانیت توی شهر پراکندن.
پاتو از در خونه که بیرون بزاری میشه عصبانیتو توی چهره مردم دید. آدمی نیستم که اهل نونوایی رفتن و این کارای خونوادهپسند باشم. تعمدی میرم سمت نونوایی که حرفای مردمو بشنوم. همه زنن توی صف. میرم پشتسر یه دونه وای میسم. کمی هوا سرده ولی نه اونقدر که بشه گفت زمستونه. در حدی که بشه از تابستون تشخیصش داد.
چادر رنگی سرشه. از اونایی که من بهشون میگم چادر نماز. جلوی من وای ساده. آخه مگه میشه هدفت دیدن عکسالعملای مردم باشه و نونوایی بهترین جا برای دیدن چیزی که جاهای دیگه نمیشه دید نباشه؟
حالا خوبه، اینا تا چند وقت دیگه، برای این لقمه سگی که میندازن جلوی مردم پدرمون و در میآرن که آی تو لباست تو دانشگا فلان بود دو ماه یارانه نمیگیری، اون یکی فلان کار و کرده و مجیز فلانی رو نگفته فلان قدر از پولش کم کنین
چادرشو با دندون گرفته توی دهنش و یه ورق روزنامه «جامجم» میزاره زیر نونی که داغه و دستشو میسوزونه و میگه: «کوفتم گیرمون نمیآد بعد از این، حالا ببینین. الان ملت پول تو حسابشونه وقتی تو هر محله فقط یه چراغ روشن دیدین میفهمین آب و برق مجانی که اون نقطه چین میگفت یعنی چی؟ هار شدین؟ خدا رحمتش کنه … آهش گرفتتمون»
چادر از دهنش میافته و در حالی که هنوز عصبانیتش فروکش نکرده بحث رو که قبل از من شروع شده بود، بدون خداحافظی ترک میکنه.
غوغاست. همه با هم حرف میزنن و هیچکس به حرفایی غیر از خودش گوش نمیکنه. حتا شاطر و نونوا هم دارن با هم حرف میزنن و توجهی به شلوغی بیرون ندارن. با خودم فکر میکنم حالا خوبه که زنن و حداقل آلودگی صوتی آزارم میده نه فحشای ناموسی و رکیکی که نقل و نباته برای ملت، اما چند ثانیه نمیگذره که مادر و خواهر دولتمردان عزیز هم وارد مناقشات میشه. خندم میگیره و از نون گرفتن پشیمون میشم.
رادیو داره درباره اون ده ملیونی که ثبت نام نکردن برای یارانهها حرف میزنه. توی تاکسیم. راننده صداش و زیاد میکنه. پسر جوونی که کنار من نشسته میگه: «آقا این نقطه چینو کم کن اعصاب نداریم.»
راننده کمش میکنه و میگه: «نمیدونم چرا بعضیا ثبت نام نکردن نمیدونن اینا رحم به خودشون ندارن چه برسه به ملت، میخورن میره آقا … اینا دنبال بهونه میگردن»
پسر جوون کمی جابهجا میشه که من راحتتر بتونم بشینم و جواب میده که: «حالا خوبه، اینا تا چند وقت دیگه، برای این لقمه سگی که میندازن جلوی مردم پدرمون و در میآرن که آی تو لباست تو دانشگا فلان بود دو ماه یارانه نمیگیری، اون یکی فلان کار و کرده و مجیز فلانی رو نگفته فلان قدر از پولش کم کنین»
واقعن نمیتونم جلوی خندم و بگیرم.
فکر میکنم از دیشب تا الان به همه چی فکر کرده بودم، به تمام اتفاقاتی که به عقل ناقص من جور در میآد و ممکنه اتفاق بیفته الا این یکی. پسره ناراحت میشه میگه: «واله نخندین. راس میگم. اینا پول ندارن و دنبال بهونه هستن که هی کم کنن این مخارجشونو، بالاخره اون بچه بسیجی که محض رضای خدا موش نمیگیره، خرج داره … باید از دهن مردم بگیرن بدن اون …»
راننده به پسره از توی آینه نگاه میکنه و آروم میگه: «نگو پسرم. میدونی تاکسی بدترین جا برا حرف سیاسیه. تو همین خط، من میشناسم آدمایی که پول میگیرن از اینا که خبر بیارن ببرن»
جلو یه مرد نشسته که از خود راننده مسنتره ولی رو به راهتر و شیک و تمیزتر. داد میزنه: «برو آقا حرف سیاسی چیه. واله من خودم دنبال یه بهونهام که بگیرن ببرنم. من چهارده تا نوه دارم. خونمو فروختم رفتم پردیس که کمتر بچم بیاد خونم. ندارم. بازنشستهام. خب بگیرن ببرن. بهتره که. میخوان با من پیرمرد چه گهی بخورن؟ اونجا خرجمم کمتره به امام. بگو جوون… بگو که اگر ما گفته بودیم آینده شماها این نمیشد.»
راننده هیچی نمیگه. پسره هم. کتاب «گفتوگو با تاریخ» دست پسره اس. گذاشته روی کیفش.
نمیدونم چرا بیدلیل این چیزا رو که میبینم خوشحال میشم. اینکه هنوز کسایی هستن که کتاب میخونن. کسایی هستن که حرف میزنن. کسایی هستن که از روی آگاهی حرف میزنن… اونم تو این شرایط.
ماشین نگه میداره و یه مسافر دیگه هم سوار میشه میگه نرسیده به پل نگه دارین.
راننده میگه: «خانم پول خورد داری؟ من ندارم.»
اصلن شک نداشتم که دوباره تاکسی میره رو هوا. زنا اگر روی دور تند بزاریشون تخته گاز میرن تا ته اون جایی که مردا یه کم تردید دارن برای رفتن. داد میزنه: «بله دارم ده هزار تومنی.. تراول پنجایی … کدومشو بدم حاج آقا؟»
راننده لحن عصبی زن رو که میبینه سرشو تکون میده و میگه: «خدا رحم کنه… خانم سکته میکنی.»
زنه عذرخواهی میکنه از اینکه چاقه و من و این پسر جوونه لاغریم و جای ما رو تنگ کرده: «به درک که سکته میکنم. یه باره …. نه روزی یه بار، روزی صد بار.»
واقعن دور از شان رادیو که هیچ یه گفتوگوی دونفره است که بگم چه فحشای به دولتمردای صد سال اخیر باور کنید داده شد. از شاهان صفویه بگیرین تا قاجارا و پهلوی و همین اواخر جمهوری اسلامی. اصلن فکر میکنم این خانم معلم تاریخ بود. چون میون حرفاش مدام روی فرهنگی بودنش تکیه میکرد و بعدشم با همون غلظت روی بازنشسته بودنش.
موقع پیاده شدن به راننده میگم: «آقا کرایه من میشه ده هزار تومن؟ پونزده هزار تومن چقدر؟»
راننده میخنده میگه: «نه پدرم، باک ما مال دیشبه هنوز بنزین لیتری صد تومن توشه. شما همون سیصد بده»
کرایه رو که حساب میکنم چشمم به بلیطای مهمان سینما میفته. نگاه میکنم تا آخر سال مهلت داره. یاد حرفای وزیر ارشاد میفتم که گفته بود مردم باید بخشی از یارانهشون و برای کارای فرهنگی اختصاص بدم و مطلبی که دیشب توی بالاترین خوندم که یه نفر محاسبه کرده بود قیمت تمام شده پوشک بچش از یارانش بیشتره.
عاشق سینمام. سینما رفتن نه، ولی سینما چرا. زیپ کیف پولمو باز میکنم و بلیطا رو تا میکنم و میزارم توی اون قسمت و زیپشو میکشم. میدونم باید دنبال یه فیلم خوب تا عید باشم برای دیدن نه هر فیلمی که بلیطمو حرومش کنم. دلم پر از نیازهای فرهنگیست…
خدایا یعنی چی میشه؟
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
maryam
سرکار خانم گرامی
آیا شما واقعن مطمئن هستید که اصلن مغرضانه نمی نویسید؟
چون من هم به عنوان یک شهروند در همین جامعه و محلهای که شما زندگی میکنید
و ازش نوشتید دارم زندگی می کنم .
به نظر من اتفاقن مردم ایران چون اصولن از ابتدا درست مصرف کردن رو بلد نبودن این یارانه ها بسیار هم براشون خوبه تا کمی درست استفاده کردن رو یاد بگیرن.
من اتفاقن هر روز نانوایی میرم سوار اتوبوس و تاکسی و مترو میشم مسجد هم میرم کلاس روانشناسی کلاس ورزش هم دارم میرم ولی اصلن چنین چیزایی رو نشنیدم
نمیدونم شما کجا میرید که این چیزا رو می شنوید یا می بینید مثل داستان قبلیتون
راجع به محرم .
در هر حال ممنون میشم کمی واقع بین تر باشیم و اصالت ایرانی بودنمون رو از یاد نبریم .
چون خراب کردن مردم ایران و دولتش که خودمون هم جزوشون هستیم فقط به ضرر خود ماست .
باز هم ممنونم ازتون