اردوان طاهری/ رادیو کوچه
شب یلدا باز هم فرا رسیده است. بلندترین شب سال که ما را به آستان فردا رهنمون است. پایان پاییز است و زمستان را آغاز میکنیم، اما با امیدی به بلندی همین شب طولانی؛ که از فردا، روزها بلندتر از شبهای امروز ماست. گویند شب یلدا سالروز ظهور میترا و مهر است و چنین است که ایرانیان در این شب سرشار، با همنشینی، شب را تا پگاه و دمیدن خورشید میگذرانند.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
فارغ از افسانهها و تمثیلهای بسیاری که تاریکی این شب بلند را با امید به برآمدن آفتاب همراه میکند، امسال بس عجب که «شب یلدا» در ذهن و اندیشهی من، همراه و قرین «شب قدر» شده است. اگر «شب قدر» را شب خلوتنشینان اهل معرفت بنامیم، «شب یلدا» را شب همنشینان اهل نور میتوان خواند. معتکفان «شب قدر»، پس از روزهداریها و شبزندهداریهای جسم و جان، دست به دعا میگشایند و دل به امید رستگاری میسپارند. و همراهان «شب یلدا»، پس از گذار چندماههی روز و شب و چیرهگی شب بر روز، در بلندترین شب سال، که آغازی است برای پیروزی دوبارهی نور بر تاریکی، دل به مهر و میترا بستهاند و به آتشی که همیشه در دلشان زنده است، گشایش روز و روشنی را انتظار میکشند.
همراهان «شب یلدا»، پس از گذار چندماههی روز و شب و چیرهگی شب بر روز، در بلندترین شب سال، که آغازی است برای پیروزی دوبارهی نور بر تاریکی، دل به مهر و میترا بستهاند و به آتشی که همیشه در دلشان زنده است، گشایش روز و روشنی را انتظار میکشند.
به قول حضرت «حافظ» «که آتشی که نمیرد همیشه در دل [اوست]»، «آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است» و ما، هر یک در چنین شبی، به قدری که آتش دلمان برافروخته است، از زمین و زمان بهره میبریم. جبر جغرافیایی هم بیتاثیر نیست البته – که جنوبینشینان کرهی زمین را چنین شبی، اکنون نیست. اما به هر صورت، یلدای ما اینک به درگاه رسیده است و گویی جان به لب، لب به جان ما نهاده و ماندش را، همیشه ماندنش را طلب میکند. ما نیز به گرمای با هم بودن و فرخندهگی همنفسی با حضرت «حافظ»، شعر و سرود میخوانیم و به نوای خوش، ساز فردا آهنگ میکنیم.
چندان تفاوتی ندارد که هندوانه و آجیل، شبنشینی ما را زینت بخشد یا چای قندپهلو و نُقل و نقل دوستانه. همین که در کنار هم نشستهایم و یاد رفتهها را زنده میکنیم و نیامدهها را آرزومندیم، کفایت میکند تا این شب سیاه را بگذرانیم و فردا را ببینیم.
و اما گفتم این آخر کار شبهای بلند، تفال زنیم بر حافظ و او نیز خوش خواند:
«یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نبود
دایمن یکسان نباشد کار دوران غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای بر سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حالگردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور»
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
mahsa
بسیار زیبا بود . سپاس و شب یلدا فرخنده
اردوان طاهری
درود بر شما و روزهاتان آفتابی