مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
هروقت برای گرفتن بلیت ایران به یکی از دفاتر هما توی اروپا میرم با خودم میگم جای این دفتر تو بهترین نقطهی شهر است اما چرا دکوراسیون داخل آن این قدر بیسلیقه و شلخته است؟ انگار آمدی ترمینال جنوب بلیت قم بگیری بری جمکران نامه بندازی توی چاه.
اما یک دفعه یادت میافته این از آخرین خرابههای غرور کشوری است که در آستانه یک جهش بزرگ بود. روزی در اوخر بهار سال ۵۴ هما اولین پرواز مستقیم تهران – نیورک رو انجام داد و این بلندترین خط هوایی زمان خود بود.
آن زمان هما دومین خط هوایی جهان و امنترین خط هوای دنیا بود. اما همه چیز به باد رفت، ناخودآگاه با خودت ایکاشهای بسیاری رو در ذهن مرور میکنی.
با خودت میگی: «ایکاش مرحوم مصدق آن مرد بزرگ، کله شقی به خرج نمیداد و پیشنهاد پنجاه – پنجاه بریتیش پترولیوم رو قبول میکرد وای کاش شاه در کنار او میماند و تن به کودتا نمیداد.»
«ایکاش شاه نصیحت مشفقانه مرحوم عبداله انتظام را میشنید و او را در پی ذکر علا روانه نمیکرد،» زمانی که گفت: «خبرگان قوم هرچند گاهی به دور از هر فراز و فرودی گرد هم بنشینند و امور مملکت را نقد کنند و یکدیگر را و حتا شاه را به چالش بکشند.»
«ایکاش شاه هشدار مرحوم دکترعلی آمینی را جدی میگرفت، زمانی که بنا بر رسم قجری هر پنجشنبه به بهانه زیارت قبر مادرش سری هم به علمای قم میزد، به دیدار حاج آقا روح اله رفت و هرچه در آستانه در به بند کفشش ور رفت او از جا بر نخواست و به استقبالش نیامد، همان روز به شاه گفت که آقایان سلام میرسانند اما شما با این سید مشکل خواهید داشت فقط چند روز زندان کم دارد.
وایکاش شاه با همه هوش سرشاری که در شناخت سیاست خارجی و استفاده از اهرم انرژی در عرصه جهانی داشت در سالهای میانی دهه چهل پند مهندس بازرگان آن مرد نیک نفس را میشنید، وقتی که خطاب به قاضی دادگاه نظامی گفت:
ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاستهایم. ما از رییس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتریها بگویند
«ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاستهایم. ما از رییس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتریها بگویند.»
اگر این ایکاشهاها و صدها ایکاش دیگر رنگ واقعیت داشت، دیگر ایرانیها با حسرت به برجالعرب دوبی خیره نمیشدند. دیگر هزاران دانشجوی ایرانی آواره اروپا و آمریکا نمیشدند.
دیگر برای یک نیروگاه از رده خارج روسی پشت به همه جهان نمیکردیم. دیگر سهم ما از خزر چیزی در حدود ۱۱.۳ درصد نبود و رویای پترکبیر برای رسیدن به آبهای گرم به حقیقت نمیپیوست و عمق استراتژیک کشور ما با گروههایی مثل حماس و حزباله تعیین نمیشد و نقش منطقهای ما را ترکیه اشغال نمیکرد.
دیگر صدام جرات نمیکرد تا به خوزستان چشم طمع بدوزد و نیازی به شهادت هزاران فرزند ایران نبود و امروز پاسپورت ایرانی پرستیژ خود را داشت.
اما همه این قصه پر غصه برای این نبود که بگویم ما شاه میخواهیم، دیگه دوران شاه و شاهپور هم گذشته. تاریخ ایران یک دور حکومت هم به علما بدهکار بود که اصلطلب را با بهره کمرشکن پرداخت.
امروز نوبت این طبقه قطور متوسط شهری تحصیل کردهای است که کمر به قتلش بستهاند گروهی با تحریمهای کمرشکن و گروهی با جراحیهای هدفمند. طبقه قطور متوسطی که نه در مرداد ۳۲ حضور داشت و نه آنچنان که باید در بهمن ۵۷.
اینها همه شاید مرثیهای باشد که بر گور اشتباهات پدرانمان میخوانیم، باشد که از پس ما کسی دیگر چنین مرثیهای بر گورمان نخواند.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»