علی منافی/ رادیو کوچه
مھمترین اثر رودکی «کلیلهودمنه» منظوم است. جز آن سه مثنوی از او به ما رسیده و از بقیه اشعارش جز اندکی نمانده است. «دقیقی» در روزگار سامانیان میزیست. او امیران سامانی «منصوربن نوح سامانی» (٣۶۵رامدح –٣۵٠) و «نوحبن منصور سامانی» (پادشاھی ٣٨٧) – (پادشاھی ٣۶۵) گفته است. دقیقی گویا به فرمان نوحبن منصور سامانی به سرودن شاهنامه دست بازیده است. ولی به گفته فردوسی بیش از ھزار بیت از آن و آن ھم درباره «گشتاسپ» و «زرتشت.» و تاختن ارجاسب به ایران را به نظم نکشیده که به دست بردهای کشته میشود.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
«گشتاسپنامه» دقیقی را پس ازشاهنامه برترین اثر حماسی فارسی در بحر متقارب دانستهاند. ولی به گفته «محمددبیر سیاقی»، «از لحاظ وسعت فکر، میدان خیال، حکمت، عظ و نتیجهگیری اخلاقی از بیان وقایع و احساسات وطنی به پای شاهنامه نمیرسد» فردوسی عینن ھزار بیت اشعار دقیقی را درشاهنامه جا داده است.
آن زمان که تازیان به ایران تاختند، «سعد وقاص» بر کتابخانهھای ایران دست یافت. در مکاتبهای با «عمر» از او در مورد آثار ایرانی سوال میکند. عمر در جواب مینویسد: «با داشتن قرآن احتیاجی به این آثار نیست و بدین ترتیب ھرچه از آثار ایرانیان بهدست اعراب میافتاد آنرا میسوزاندند. عینن ھمین موضوع در مصر ھم اتفاق افتاد و «سیفاله اسلام»، «خالدابن ولید» سوال مشابهی از عمر کرد و ھمان جواب را شنید و به این ترتیب بزرگترین گنجینه علمی جھان، کتابخانه اسکندریه نابود شد.
سعد وقاص ھمراه غنایم، تاریخ بزرگ ایران را برای عمر میفرستد و عمر آن قسمت را که با دستورات اسلامی مطابقت داشته میپسندد و قسمتھایی را که مربوط به پرستش خورشید، آیین آتشکده و آتش، داستان «زال و سیمرغ» و غیره میشده ناپسند میداند. چون در آغاز اسلام شاه حبشه به مسلمانان پناه داده بوده، این تاریخ را به همراه غنایمی از گنجینه ایرانیان برای او میفرستد. چندی نگذشت که این آثار در حبشه مشھور شده و از آنجا به ھندوستان راه یافت و مدتی بعد به خراسان راه یافت و چون حکومت به «یعقوب لیث صفاری» رسید نسخهای از آنرا بهدست آورد و دستور داد تا «ابومنصور عبدالرزاقبن عبداله» که مورد اطمینان بود به پارسی برگرداند.
و با کمک «المعمری» و چھار تن از دانایان خراسان بقیه داستانھا گردآوری و به نثر دری درآمده و بالاخره دقیقی آن را بنظم کشید. ھزار بیت گفته بود که دقیقی بهدست غلامش کشته شد.
محمود که در دوران سامانیان رشد کرده بود و میخواست نامی از خود بهیادگار بگذارد دستور داد تا شاهنامه را به شعر درآورند. فردوسی در حدود سال ٣١٩ ھجریشمسی در روستای «باژدر» نزدیکی «طوس» در خراسان متولد شد. پدر فردوسی دھقان بود که در آن زمان به معنی ایرانیتبار و نیز به معنی صاحب ده بوده است که میتوان از آن نتیجه گرفت زندگی نسبتن مرفھی داشته است. در نتیجه خانواده فردوسی احتمالن در کودکی مشکل مالی نداشته است و نیز تحصیلات مناسبی کرده است.
بر اساس شواھد موجود از شاهنامه میتوان نتیجه گرفت که او جدا از زبان «فارسی دری» به زبانھای «عربی و پھلوی» نیز آشنا بوده است. به نظر میرسد که فردوسی با فلسفه یونانی نیز آشنایی داشته است. کودکی و جوانی فردوسی در دوران سامانیان بوده است. ایشان از حامیان مھم ادبیات فارسی بودند. با وجود اینکه سرودن شاهنامه را بر اساس شاهنامه «ابومنصوری» از حدود چھلسالگی فردوسی میدانند، با توجه به توانایی فردوسی در شعر فارسی نتیجه گرفتهاند که در دوران جوانی نیز شعر میگفته است و احتمالن سرودن بخشھایی از شاهنامه را در ھمان زمان و بر اساس داستانھای اساطیری کهنی که در ادبیات شفاھی مردم وجود داشته، شروع کرده است. این حدس میتواند یکی از
دلایل تفاوتھای زیاد نسخهھای خطی شاهنامه باشد، به این شکل که نسخهھایی قدیمیتری از این داستانھای مستقل منبع کاتبان شده باشد. از جمله داستانھایی که حدس میزنند در دوران جوانی وی گفته شده باشد داستانھای «بیژن و منیژه»، «رستم و اسفندیار»، «رستم و سھراب»، داستان «اکوان دیو»، وداستان «سیاوش» است.
فردوسی پس از اطلاع از مرگ دقیقی و ناتمام ماندن گشتاسبنامهاش (که بهظھور زرتشت میپردازد) به وجود شاهنامه آبومنصوری که به نثر بوده است و منبع دقیقی در سرودن گشتاسبنامه بوده است پی برد. و به دنبال آن به بخارا پایتخت سامانیان (تخت شاهجھان) رفت تا کتاب را پیدا کرده و بقیه آن را به نظم در آورد. فردوسی در این سفر شاهنامه ابومنصوری را نیافت ولی در بازگشت به طوس، «امیرک منصور» (که از دوستان فردوسی بوده است وشاهنامه ابومنصوری بهدستور پدرش «ابومنصورمحمدبن عبدالرزاق» جمعآوری و نوشته شده بود) کتاب را در اختیار فردوسی قرار داد و قول داد در سرودن شاهنامه از او حمایت کند.
فردوسی برای سرودن این کتاب، حدود پانزدهسال بر اساس شاهنامه ابومنصوری کار کرد و آنرا در سال ٣٧٢ شمسی پایان داد. فردوسی از آنجا که به قول خودش ھیچ پادشاھی را سزاوار ھدیهکردن کتابش ندید (ندیدم کسی کش سزاوار بود) ، مدتی آن را مخفی نگه داشت و در این مدت بخشھای دیگری نیز به مرور به شاهنامه افزود. پس از حدود دهسال (در حدود سال ٣٨٢ ھجری شمسی در سن شصتوپنج سالگی) فردوسی که فقیر شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، تصمیم گرفت که کتاباش را به «سلطان محمود» تقدیم کند از این رو تدوین جدیدی از شاهنامه را شروع کرد و اشارهھایی را که به حامیان و دوستان سابقاش شده بود، با وصف و مدح سلطان محمود و اطرافیاناش جایگزین کرد.
تدوین دوم در سال ٣٨٨ ھجری شمسی پایان یافت (به حدس تقیزاده در سال ٣٨٩) که بین پنجاه ھزار و شصت ھزار بیت داشت. فردوسی آن را در شش یا ھفت جلد برای سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی سلطان محمود به شاهنامه نگاه ھم نکرد و پاداشی را که مورد انتظار فردوسی بود برایش نفرستاد. بعد از این واقعه تا پایان عمر، فردوسی بخشھای دیگری نیز به شاهنامه اضافه کرد که بیشتر به اظھار ناامیدی و امید به بخشش بعضی از اطرافیان سلطان محمود از جمله «سالار شاه« اختصاص دارد. آخرین اشاره فردوسی به سن خود یکی به حدود ھشتاد سال است «کنون عمر نزدیک ھشتاد شد، امیدم به یکباره بر باد شد» و یکی به ھفتاد و شش سال «کنون سالم آمد به ھفتاد و شش، غنوده ھمه چشم میشارفش«
فردوسی احتمالن قبل از سال ٣٩٨ درگذشته است. پس از مرگ، جنازه فردوسی اجازه دفن در گورستان مسلمانان را نیافت و در باغ خود، وی با دخترش در طوس دفن شد. منابع مختلف علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را بهدلیل مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس (چھار مقاله نظامی عروضی) دانستهاند. عطارنیشابوری در «اسرارنامه» این داستان را به شکل نماز نخواندن «شیخ اکابر، ابوالقاسم« بر جنازه فردوسی آورده است. از زمان دفن فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»