شراره سعیدی/ رادیو کوچه
اکنون انسآنهایی که دوشادوش ادیان با گذر از مسیر دشوار بقا با نگریستن به جای پای خود باورهای قومی و مذهبیشان را پیر و خسته و جامانده از خویش میبینند، شاید تنها راه گریزشان را بر جای گذاردن ادیانشان و طی مسیری بیهمسفری فرتوت بدانند اما، شاید گریز نابهنگام از رفیقی همیشگی که روزگاری با ستم، آمری کرده ولی زمآنهای زیادی نیز مرهمی برای هراسهای جاهلانه اجداد سادهدلمان نیز بوده، به سادگی امکانپذیر نباشد.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
باید برای برکندن رخت کهنه، جایگزینی مناسب یافت و مهمتر آنکه باید احوال جاماندگان را نیز درک کرد، در سراسر گیتی پرشمارند کسانی که دقیقن به مانند اجدادشان درگیر تابوها و ترسهایشان حتا جسارت نگاهی بیترس بر باورهایشان را نیز ندارند، این جماعت انبوه گسترده در تمامی کره خاکی شاید سرتاسر متشکل از مومنان و متدینان نباشند، اما قطعن کمتر حاضر به محک منطقی دینشان هستند، آنها قرنهای زیادی تاوان ماندگاری این ادیان خسته را با تمامی موجودیتشان پرداخت کردهاند و حال آنچنان دوشهایشان به این بار خو گرفته که تصور ادامه راه، بیباری گزاف از حدود باورشان خارج است و شاید یگانه راه ایجاد اعتماد به تواناییشان عریان کردن، زخمهاییست که بر قامتشان، همراه پیرشان در طی قرون وارد شده، پس باید صبورانه به این جماعت جامانده یاری رساند.
در ادامه مبحث متدینین به آیین مسیحیت باید توضیح داد که کلیسای کهن دو هدف را در راس برنامههاى کارى خود در زمان قرون وسطا قرار داده بود و آنها را به شدت تعقیب مىکرد. یکى: «یگانه مرجع دانستن کلیسا در تفسیر متون انجیل و در صدق و اعتبار آموزههاى دینى. دیگرى حمایت همهجانبه و دفاع از اعتبار فلسفه ارسطویى و به تبع آن، صاحبنظر دانستن در اصول و قواعد علمى و طبیعى.»
کلیسا در هر دو مورد بدون اغماض از مردم مىخواست، آموزههایى که از طرف کلیسا ارایه مىشود را بدون مطالبه دلیل و برهان بپذیرند و در صورت مخالفت با آن، محکومیتهاى کیفرى برای آنها در نظر میگرفت. از اینرو، کلیسا در پنجمین شوراى لاتران اهداف فوق را بهصورت قانون تصویب کرد: «بیرون از آغوش مسیحیت دانش و رستگارى وجود ندارد.»
به گفته محققان، جاى شک نیست که کلیسا یک سلسله اصول و عقاید عقلى و طبیعى از فلسفه یونانى ـ رومى را جز اصول دیانت و مقدسات مسیحیت قرارداد. مثلن زمانى کلیسا تعلیمات ارسطو را کفر و الحاد مىخواند، اما با رواج آن، با چرخش 180 درجه¬ای، نه تنها فلسفه او را پذیرفت، بلکه مخالفت با آن را با حربه دیرین تکفیر و بدعت پاسخ داد. و یا در سال 1616، شوراى مقدس کلیساى کاتولیک رومى تئورى علمى حرکت زمین به دور خورشید را محکوم و آن را خلاف کتاب مقدس تفسیر کرد. بدین طریق بهقول «پى یر روسو»، مورخ معاصر، فیلسوف یونانى نیز در سلک بزرگان کلیسا درآمد و بر اساس اعتراف محققانى مانند «ویل دورانت»، حتا آثار ارسطو براى فلسفه اروپایى، همانند کتاب مقدس براى علوم روحانى شد و متنى غیرقابل نقض و برطرفکننده تمام مشکلات بهشمار رفت و وقتی معلوم شد که طبق گفته «گالیله»، زمین به دور خورشید مىچرخد و مرکزیت با خورشید است نه زمین و شکل حرکت ستارگان به دور زمین هم طبق گفته «کپرنیک» بیضى شکل است نه دایرهاى و افزون بر آن، علم فیزیک هم با کمک اصل «ماند» ثابت کرد که نظریه نیاز حرکت به محرک هم مخدوش است، دانشمندان متفکر، کمکم از کلیسا دور شدند، چرا که نمىتوانستند در برابر چنین اصول باطلى سر تعظیم فرود آورند، اما متدینین اینبار نیز این مسلمات را نادیده انگاشته و بر باورشان نسبت به کلیسا خدشهای وارد نگشت.
شاید نمونه بارزتر تاثیر مستقیم تفکر ارسطویى ارایه نظریه تغییر ماهیت باشد که به اندازه خود در اعتقادات کلیساى کاتولیک در مورد عشا ربانى تاثیر کرد. بر اساس این نظریه، ثابت شد که نان و شراب در عین حال که نماد بدن و خون واقعى مسیح است. اشاره به نان و شراب معمولى هم مىکند. بدین طریق، عقیدهاى به مسیحیت تحمیل شد که نه فقط به خودى خود غلط بود، بلکه اثر تاکیدى که در مورد آن به عمل مىآمد توجه مردم را از نکات اصلى منحرف کرد.
یکى دیگر از آموزههایى که صاحبان کلیسا بسیار از آن طرفدارى مىکردند مساله نسبت دادن ارتداد به مخالفان خود در اندیشه و فکر بود. آنان هر انسانى را که در مقابل تفسیر و توجیه آرا کلیسایى مخالفت مىکرد و یا نظر دیگری داشت که با طبع متولیان کلیسایى سازگارى نداشت در اولین فرصت متهم به ارتداد و خروج از دین مىکردند و با این حربه، وى را در وضعیتى نابرابر و برگشتناپذیر قرار مىدادند تا این که مجبور به عقبنشینى و پسگرفتن راى خود باشد. آنان حتا پا را از این فراتر گذاشته و با تشکیل دادن دادگاههاى تفتیش عقاید «انگیزیسیون» حق دخالت در امور داخلى و شخصى افراد را براى خود به تصویب رساندند. نوع شکنجه این محاکم عبارت بود از:
«شلاق زدن متهم، سوزاندن پاها، کشیدن دست و پا به وسیله طناب و چرخ و یا زندان مجرد در سیاه چال. بدین طریق اندیشه مسیحى با دانش غیر دینى آشتىناپذیر شد این در واقع نشان از این بود که بهطور کلى پدران کلیسا نسبت به علوم توجهى نداشتند و شاید از آن بوى تند شرک و بت پرستى مىشنیدند.» به همین علت است که محقق معروف، ژیلسون مىگوید: «از منطقیان معروف آن عصر «قرن یازدهم» کمتر کسى را مىتوان یافت که به بدعت متهم یا به سبب آن محکوم نشده باشد.»
و به گفته «ویل دورانت» انعکاس همین تحجر و دگماتیسم بود که کلیسا را بر آن داشت که از انتشار مجلدات نخستین دایرهالمعارف بزرگ که به وسیله دیدرو و دالامبر در سالهاى 1722 تا 1752 منتشر مىشد، جلوگیرى کند.
برخى از دانشمندانى که به انواع مجازات کیفرى محکوم شدند عبارتاند از: «گالیله»، دانشمند معروف جهان و هوپاتیا، آخرین ریاضىدان اسکندریه و «جوردانو برونو»، نجومشناس و راجر بیکن، فیلسوف معروف غرب و «ژان ژاک روسو»، فیلسوف و «ویکلیف»، کشیش و مترجم نخستین انجیل به انگلیسى و «ژان هوس»، رییس دانشگاه «یوگسلاوى» و سرانجام کانت، متفکر و فیلسوف نامى غرب.
آبا کلیسا در برابر مخالفت مخالفان و توجیه عملکرد خود به آیه ذیل استناد مىکردند: «اگر کسى با من نماند مثل شاخهاى بیرون افکنده مىشود و مىخشکد و آنها را جمع کرده در آتش مىاندازند و سوخته مىشود. اما سرانجام کارکردى که اینگونه اعمال از خود به جاى گذاشت. این بود که کلیسا مانع بزرگى در راه پیشرفت و ترقى علوم بهشمار مىآید و باید از قلمرو آن کاست و دایره عملکردش را محدودتر کرد. اینجا بود که مشخص شد دین عامل اصلى در جلوگیرى از پیشرفت علمى و صنعتى است و دینداران مجبور شدند خود و وارثانشان را برای استحکام دینشان از محدودهی علوم شرکآمیز دور کرده و با انکار تاثیر علوم بر زندگی بشر راه را برای تحجر قومشان هموار نمایند و در دایرهای کوچک تنها به توجیه رفتار زنندهی کلیسا بپردازند .
همچنین یکى دیگر از آموزههایى که مسیحیت بر آن متکى است و عمل بدان را واجب مىشمارد، اظهار توبه نزد کشیشان است، چرا که اعتراف به گناه و استغفار از گناهان یکى از مناسک و فروع دین مسیح محسوب مىشود. بدین معنا که بر هر مسیحى واجب است که اگر مرتکب گناه شده به نزد کشیش رود و به گناهانش اعتراف نماید، یعنى آنها را بازگو کند تا نجات یابد، ماخذ انجیلى این حکم آیات 22 و 23 باب بیست انجیل یوحنا که منبع زندهاى براى رسولان و در نتیجه پیروان آنها تفسیر شده، است.
در حقیقت، گناهبخشى کشیش موجب معافشدن انسان گناهکار از کفاره است. در دوران قرون وسطا کفارههاى سنگینى را براى افراد گناهکار مقرر مىداشتند. از آنجا که این کفارهها، مجازاتهایى بودند که به وسیله کلیسا اعمال مىشد، این امکان وجود داشت که در صورت وجود دلایل کافى، تغییراتى در آنها بهوجود آید و یا مورد عفو قرار گیرند. در خلال قرون وسطا این اصل ایجاد شد که مجازاتهاى سخت مىتوانند به وسیله گناه بخشى کشیش برداشته شوند. و این براى انسآنهاى روشنفکرى پذیرفتنى نبود. به جهت اینکه، واسطهگرى در این میان هیچ مبنا و پایه اصولى نداشت. این مساله غیر از این که شرافت و کرامت انسانى را از بین مىبرد، حتا موجب آبروریزى آدمهاى با حیا هم مىگشت. از اینرو، کالون با تدوین کتابى به نام اصول عقاید مسیح مساله سرنوشت و تقدیر و مشیت الهى را پیش کشید. به عقیده او رستگارى آدمى به دست خداست و اعمال بشر و رسوم و تشریفات کلیسا کافى براى نجات وى نیست، بلکه ایمان و توکل به پروردگار عالم ممکن است موجب رستگارى او شود، اما همچنان متدینین به مسیحیت به این سنت عمل کرده و در خصوصیترین مسایل زندگیشان مجبور به اعتماد به کشیشان شدند و این اعتراف را موجب بخشایششان دانسته و از آنجا که اعتراف قابل تکرار است، در نهایت باب جرایم قابل بخشش باز ماند.
منبع اصلى کلام مسیحى کتاب مقدس است که به عقیده کاتولیکها نباید تفسیر آن از سنت زنده و رهبرى کلیسا جدا شود. سنت در فرهنگ مسیحیت عبارت از سخن و وحى الهى است که از عیسى به حواریان و از آنها به اسقفها منتقل شده و به وسیله کلیساى کاتولیک حفظ و نگهدارى شده است. به نظر آنها نباید تفسیر کتاب مقدس از چهارچوب سنت مسیحى خارج شود. از این رو، در شوراى عمومى ترانت در هشت آوریل 1546 بر ضد عقاید اصلاحطلبان اعلام شد که تفسیر متون مقدس نباید مخالف رضایت پدران باشد و حتمن باید با اتفاق نظر آنان باشد.
منحصر دانستن حق تفسیر براى کلیسا و یگانه مرجعیت آن براى توضیح و تفسیر متون مقدس براى عدهاى، سنگین بود، چرا که آنها هم، خودشان را مخاطب مفاهیم و الفاظ متون مقدس مىدانستند. چگونه مىشود که فهم مطالب فقط براى عدهاى خاص باشد. از این جهت، برخى چون «لوتر» و دیگران بر این شیوه کلیسا اعتراض کردند و متذکر شدند که عقل و شعور و فهم را خداوند به عدهاى خاص نداده است، بلکه همه انسآنها داراى فهم و شعورند. این حملات باعث شد که خود کلیسا به دو نوع کلیسا تقسیم شد. یکى کلیساى کاتولیک و دیگرى کلیساى پروتستان که براى همه انسآنها حق درک الفاظ متون و مفاهیم را قایل مىشدند، اما کاتولیکهای مومن همچنان خود را نالایق برای تفسیر جزوهای میدانند که مخاطبش هستند و راه هرگونه استثمارشان را برای واسطهها هموار کردهاند و اگرچه شواهد نشاندهنده این است که عیسی ناصری در طول حیاتش در مقابل حاکمان ایستادگی کرده، اما انجیل موجود نه تنها حاکمان ستمگر را مذمت نمىکند، بلکه حتا از آنها با عناوین «وزیر خدا» و «خادم خدا» نام مىبرد و اطاعت از آنها را بر مردم واجب مىشمارد. آبا کلیسا نیز آنها را در حقیقت سایه خدا دانسته و معتقد بودند که قدرت را کلیسا به آنها اعطا نموده است. مانند قدیساگوستین، وى گرچه سیطره حاکم را ناشى از عصیان نخستین مىدانست، اما براى خاطر تامین امنیت و سلامت افراد وجود او را از ناحیه خدا لازم و اطاعت از آن را بر مردم واجب مىدانست. قدیس آکونیاس نیز با اظهار این که همکارى دین و دولت براى خاطر تکامل ضرورى است، اطاعت پیروان مسیح از فرامین فرمانروایان دنیوى را لازم مىشمرد. و معتقد بود که حاکمان منصوبان خدا روى زمین هستند و حاصل آنکه، آموزههاى این چنینى باعث مىشد از طرفى روحیه انتقام از مردم سلب شود و از طرف دیگر موجب گسترش ظلم و ستم از ناحیه حاکمان میشد و به این سبب متدینین با آغوش باز و حکم تایید شده الهی از حاکمان مورد تایید کلیسا فرمانبرداری کرده و در نهایت فقر و خواری زیست کنند .
از سویی تحولاتى که در اثر رشد و پیشرفت صنایع در اذهان اندیشمندان به وجود آمد. این اندیشه را در فکر آنها تقویت کرد که بدون اتکا به خداوند و حتا وحى هم مىتوان چرخه زندگى را پیش راند. تجربههایى که در اثر ترقى علوم کسب کردند و منافع آن را در ارتقا بشر به رفاه و آسایش لمس کردند، باعث این پرسش شد که اساسن دین و کلیسا چه گرهى از مشکلات جامعه مىگشاید؟ آیا جز این که مردم را در خرافات نگه داشته و یا تکالیف شاقى را بر آنان تحمیل کرده، کار دیگرى انجام داده است؟ و سلطه شخص بر شخص دیگر امرى الهى است یا بشرى و این شبهات که از مسایل درونى انسان و عدم کفایت دین برای رفع نیازهای عادی بشری حکایت مىکرد، باعث شد آن سلطنت و پادشاهى خدا که در انجیل آمده بود، به سلطنت واسطههای خدا و جبروت کاذبشان انجامیده و آن خدا و نوابانش دست در دست هم مومنان را ناامید و ترسو نمایند .
از این رو مىبینیم در دوره روشنگرى (قرون 16 و 17 و 18) موجى با عنوان علاقه به جهان در کل و به انسان در جز به خاطر خودش در میان مصلحان کلیسا پدید مىآید و این در حقیقت نشانهاى بود از تغییرى بزرگتر که به زودى در تفکر اروپا بهوجود مىآمد و خدا را به گوشهاى مىراند و حتا گاهى کاملن از صحنه خارج مىکرد، اتفاقی دردناک برای متدینینی متعصب.
از سویی بزرگان کلیسا با توجه به این که بر ظاهر الفاظ و متون انجیل پافشارى مىکردند و بدون استثنا همه آنها را بدون چون و چرا مىپذیرفتند و هیچگونه اندیشه مخالفى را نمىتوانستند بپذیرند و از طرف دیگر تنها تفسیر و توضیح آن متون را هم در حیطه قدرت مجتهدان و کشیشان کلیسا مىدانستند و هرگونه تفسیر شخصى را رد مىکردند. زیرا به نظر آنها، تنها مرجع در این باره کلیسا بود و دیگران حق توضیح و تفسیر مفاهیم و الفاظ متون را نداشتند. از این رو، این دو عامل باعث مىشد که هیچگونه انعطافى در تفسیرهاى کتاب مقدس نداشته باشند و حتا حاضر مىشدند با تکیه بر معانى ظاهرى کتاب مقدس، آموزههاى علمى و طبیعى را روشن کنند. به همین خاطر، سعى مىکردند به نوعى جلو پیشرفتهاى علمى و طبیعى مخالف با ظواهر متون مقدس را هم بگیرند. مساله تکامل از جمله اینها بود، در اینجا ولتر و کالون و بقیه نمىتوانستند این ناشکیبایى به وجود آمده از ناحیه آبا کلیسا را در دین بپذیرند و با دیده احترام بر چشم خود بنهند، زیرا به نظر آنها این دین نیست که به این حالت درآمده، بلکه روپوشى است که از ناحیه گردانندگان کلیسا به وجود آمده، تا موقعیت و قدرت دنیوى آبا در کلیسا حفظ شود.
از نظر تاریخى، اینگونه تحمل ناپذیریها به نوبه خود باعث شد اشخاصى مانند ولتر بر هجمههاى تبلیغاتى خود علیه کلیسا در جهت اصلاح دین مسیحیت بیافزایند.
به گفته ویل دورانت، ولتر در این میان رساله در باب تسامح را نوشت و در آن گفت که «اباطیلى» که ارباب کلیسا در اصول عقاید و مواعظ خود به کار مىبرند و اختلافاتى که در میان خود دارند، قابل عفو و اغماض بود و مىشد آن را تحمل کرد، ولى دقتها و تعمقهاى بیهودهاى که به کار بردهاند و در کتاب مقدس اثرى از آن نمىتوان یافت، موجب شده است که تاریخ مسیحیت با جنگهاى خونینى توام شود. مردى که به من مىگوید: «به آنچه من مىکنم، ایمان داشته باش ور نه گرفتار غضب الهى خواهى شد» مثل آن است که مىگوید: «به آنچه مىکنم ایمان داشته باش ورنه تو را به قتل خواهم رسانید.» «کسى که آزاد خلق شده است چه حق دارد که یک نفر مثل خود را مجبور سازد که مانند او فکر کند؟»
رفتار نابخردانه آبا کلیسا به اندازه خود باعث شد از طرف اندیشمندان آن روز، مباحثى جدید درباره سند و کیفیت دلالت آیات انجیل مطرح شود. از این رو، برخى مانند پیروان مکتب «پروتستان» با «سمبلیک» و کنایه و شاعرانه خواندن زبان دینى کتاب مقدس، به مقابله با اندیشه ارباب کلیسا برخاستند و با مطرح کردن این که ملاحظه شواهد و قراین مختلف از جمله عدم معارضه با عقل، یکى از شروط مقبول در تفسیر کتاب مقدس است، راه را براى ایجاد زمینه مناسب در جهت انعطاف و آسانگیرى اندیشهها و نظرات گشودند، که همین امر موجب سردگمی مومنان مطیع گشته و آنها را دچار ناامیدی کرد، تا آنکه بالاخره در اثبات عدم تسامح ارباب کلیسا گفته شد که کلیساى کاتولیک به دست فرزند خدا بنیانگذارى شده است، از این روى، امانتدار و یگانه مرجع صلاحیتدار براى تفسیر حقایق پروردگار است و حق دارد هر بدعتگذارى را سرکوب کند.
از همین روى، چهارمین شوراى جامع لاتران در 1215 اعلام داشت: «تنها یک کلیساى جهانى براى ایمانداران وجود دارد که در خارج از آن رستگارى نیست و پاپ پیوس نهم در بخشنامهاى، به تاریخ دهم اوت 1863، این عقیده را با این بیان، بار دیگر تاکید کرد: حکم کلیساى کاتولیک را همگان مىدانند، یعنى هیچکس نمىتواند خارج از کلیساى کاتولیک رستگار شود.»
روشن است که اگر مطلبى فاقد منطق باشد، روزى از بین خواهد رفت ولو چند روزى توان ماندن داشته باشد. دین هم که آکنده از مطالب متنوع است بایستى داراى منطق باشد. از اینرو، اگر تعالیمى از آن مخالف منطق باشد، قدرت حضور در میان مردم را نخواهد داشت. از جمله امورى که نشان از فقدان منطق در دین مسیحیت دارد و به اندازه خود نتایجى ناگوار را به بار آورده است، مساله سفارش به عدم مقابله با ظلم است.
در انجیل مىخوانیم: «شنیدهاید که گفته شده است چشمى به چشمى و دندانى به دندانى، لکن من به شما مىگویم با شریر مقاومت نکنید، بلکه هر که به رخساره راست تو سیلی زد دیگرى را نیز به سوى او بگردان و اگر کسى با تو دعوا کند و قباى تو را بگیرد، عباى خود را نیز به او واگذار. این نوع تلقى از دین به وسیله پولس، به اندازه خود باعث مىشود که افرادى چون «ماکیاولى» در کتاب مقالات کتاب «دیسکورس» این نظریه را نپذیرفته و بنویسد: «اصول مسیحیت به نظر من مردم را ضعیف کرده و موجب شده است که بازیچه دست اشخاص طرار و شرور قرار گیرد. اشخاصى که بدین وسیله با کمال سهولت و بدون ترس و ملاحظه مردم را اداره مىنمایند. مشاهده مىکنند که چگونه جسد عظیم مردم جامعه به خاطر تحصیل بهشت در برابر صدمات آزار و زحمات وارده به خود، متمایل به جبر و بردبارى بوده و در صدد انتقام نیستند.
این نارسایى در آموزههاى کلیسا چون الوهیت مسیح، بشرى جلوه دادن «خدا»، «تجسد»، «تثلیث»، «عصمت پاپ»، یگانه مرجع دانستن کلیسا و سنت مسیحى در تفسیرهاى آیات انجیل و تحقیر دنیا به روشنى کامل، خودش را نشان مىدهد. بدیهى است انسان عاقل براى همه این ادعا دلایل کافى مىطلبد و در صورت مایوسى و مجاب نشدن از برهانهاى مدافعان بهطور طبیعى راه گریزى براى پرهیز و اجتناب از روبهرو شدن با دین جستوجو خواهد نمود. تنها راهى که مىتواند بدان تمسک کند، این است که معاش و نحوه اداره دنیوى خود را از حیطه قدرت و شمول دین بیرون بکند تا بتواند نفس تازه و راحتی بکشد. و از نتایج منفى تعالیم دینی دور بماند. از جمله نتایج توصیه بر پذیرش ظلم، همین است که به سبب آن دست جنایتکاران در زندگى متدینین گشوده مىشود و در عوض بر ظلم شوندگان حق سکوت داده مىشود. هم دست افراد شرور باز مىشود و هم دست حاکمان در مشروعیت دادن به انواع ظلمها.
در همین جاست که مىتوانیم به یکىدیگر از زمینههایى که باعث حذف دین از صحنه زندگى در قرون وسطا شد، پى ببریم. بهطور روشن اینگونه طرز فکر و تعلیم از طرفى به قول روانشناسان مقاومت مردم را بهدنبال آورد و از طرف دیگر خود دین با چنین تفسیرى از دنیا و آخرت به دست خود پایههاى خود را متزلزل کرده و عاقبت از صحنه زندگى هم به کنار گذاشته شد
چنانکه ماکیاولى جسورترین فیلسوف سیاسى در آستانه «رنسانس»، براى نخستینبار از این کار کرد دین بهعنوان «استفاده حسابگرانه از دین در خدمت سیاست» یاد مىکند.
«آگوستین»، به تعبیر «یاسپرس»، که آثار او بهترین منبع براى شناخت مسایل بنیادى اندیشه مسیحى است، در عین این که انسان را دو وطنه و تبعه دو کشور آسمان و زمین مىداند، اما نگاه امیدوارانه او تنها به سوى آسمان است. او شهر این جهانى را تنها به شروران نفرین شده متعلق مىداند و مومنان و قدیسان را صرفن رهگذران و زایران این شهر مىشناسد. او از نظام مطلوب دنیایى از هر نوع که باشد، روى برمىتابد.
منظور از دو دنیایى بودن مسیحیت، تقسیم جهان، به شیوه «افلاطون»، به دنیاى مجازى یعنى: «دنیایى که ما در آن زندگى مىکنیم و دنیایى حقیقى و مقدس، یعنى: «دنیاى وراى دنیایى که ما در آن زندگى مىکنیم، است.» نتیجه این تقسیم، منقسم شدن دین به دنیاى مقدس و حقیقى هست. دنیایى که ما در آن زندگى مىکنیم بهعنوان دنیاى مجازى از قلمرو دین خارج شده و دستورالعملى براى آن از طرف دین ضرورت نخواهد داشت. به عبارت دیگر اگر دنیاى مادى در نظر آبا کلیسا داراى ارزشى نیست و تنها سعادت واقعى در این است که انسان به آثار آن اعتنا نکند و از منافع آن بهرهاى نبرد. و به تبع آن رهبانیت و ترک دنیا را سرلوحه زندگانى خود قرار بدهد، و حتا از نکاح خوددارى بکند، و به لذتهاى روحانى و غیر مادى بیشتر توجه بکند. نتیجه آن جز این نخواهد بود که پس دین یکى از عوامل سد کننده انسان در اشباع غرایز طبیعى به شمار مىآید. گذشته از آن اساسن درباره دنیاى مادى لازم نیست انسان به دنبال دین برود، چرا که دین خود از دنیاى مادى متنفر و ناراحت است و این خود دین است که از دنیا و مداخله در آن خاطره خوشى ندارد، زیرا نخستین گناه در آن عالم به وقوع پیوست و باعث دورى و عدم شناخت انسان از خداى خود شد.
در همین جاست که مىتوانیم به یکىدیگر از زمینههایى که باعث حذف دین از صحنه زندگى در قرون وسطا شد، پى ببریم. بهطور روشن اینگونه طرز فکر و تعلیم از طرفى به قول روانشناسان مقاومت مردم را بهدنبال آورد و از طرف دیگر خود دین با چنین تفسیرى از دنیا و آخرت به دست خود پایههاى خود را متزلزل کرده و عاقبت از صحنه زندگى هم به کنار گذاشته شد.
آنچه واضح است، آنست که هماکنون نیز مومنان به این دین با قوانین نوین دنیای امروز زندگی میکنند و با گذر از دالانهای پیچیده تاریخ، اکنون مصون از سختیهای پیشینیانشان، دینی به روز شده را باور دارند، اما در این مسیر طولانی مومنان بسیاری قربانی واسطههای دینی شدند تا حال وراثشان درگیر خرافات استثماری کلیسا نشوند، سرنوشتی ناگزیر برای تمامی ادیانی که از قرنها پیش با واسطه مدعی ارتباط با خداوند بودند.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»