نیلوفر/ رادیو کوچه
و فردا 25 ساله میشوم
و هیچ تولدی مبارک نیست
و هیچ جشنی در کار نیست
جشن اینجا قدغن است
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
صبحها بعد صبحانه سری به فیسبوک میزنم
بعد از آن بالاترین
گاهی بیبیسی و گاهی جرس….
وباز فیس بوک وباز فیس بوک …
اینجا آدمها بیشترند….اینجا امنتر است…
واین خوب است
این روزها نمیدانی
واقعی بودن جرم بزرگی است
وتمام جمعهایی که مذکرباشد و مونث هم باشند، حرام است.
مادرم میگوید
شبیه دخترهای فلانی شدهای چون پنجشنبهی پیش با پسر همسایهمان دوچرخهسواری کردم…..
بعدازظهر باران میآمد
ومن یاد سام افتادم
19 ساله که بودم
از خارج آمد
بکارتم را برای همیشه برد و برای همیشه رفت….
ومن تا به امروز به هیچکس نگفتهام
چون هیچکس نمیخواهد باور کند
که من هنوز هم باکرهام…….
اینجا آدمهای مایهدار که به خارج میروند هر از گاه سری هم به اینجا میزنند
دخترهای ایرانی…..
دخترهای ایرانی انگار جذابترند,دخترهای ایرانی انگار روحشان گرسنه تر است…..
دخترهای ایرانی انگار ضعیفترند
آغوشت را که باز میکنی مثل خرگوشی به آغوشت میخزند
وتو نمیدانی
نمیتوانند باور کنند برای چند لحظه میخواهی همبسترش شوی
و حالا من زخم خوردهام و اینجا وقتی از این قبیل زخمها برمیداری کسی درمانت نمیکند
باید بسوزی، باید بسوزی و بسازی
اینها زخمهای بنهان است
باید باز هم در انبارهای کودکانهات مخفیشان کنی
من در عمرم 4 بار عاشق شدم به همان آرامی خرگوش
و 2 بار مورد تجاوز قرار گرفتم
و 3 بار به من خیانت شد
اولی با یک دختربود، دومی زن داشت و سومی نامزد
همه آنها میگفتند که با همه فرق دارم و
میخواستنند با خانوادهام صحبت کنند
اینجا که باشی خیانت لفظ غریبی نیست
تظاهر لفظ غریبی نیست
شکست لفظ غریبی نیست
……و
حالا
و حالا من یک زیبای زخمیام
با دشنه تیز و زشتی در وجودم که نامش بدبینی است…
توی اتاقم مینشینم، شب تا صبح، صبح تا شب
و هیچکاری بلد نیستم
اینرا مادرم میگوید
و به هیچ دردی نمیخورم این را پدرم میگوید
و عروس نشدهام لابد چون خواستگار ندارم
این را خواهرشوهر خواهرم میگوید، وتکانی هم به النگوهای طلاییاش میدهد…
و آرزوهای کوچکم یکی یکی از تپههای ذهنم پایین میلغزند
هر از گاه اخبار جنبش سبز را میخوانم
وهر از گاه نوشتههای «مسیح علینژاد» را میخوانم و
برای «امیر جوادیفر» گریه میکنم و
برای مادر «سهراب» گریه میکنم و برای
پسر عمهی مهسا که در بند 9 اوین است
و کسی نامش را نشنیده گریه میکنم و
برای آقای گل که شبها هم مسافر میزند چون پسرش که دانشجوی ترم دو شریف است فقط سیب زمینی میخورد
گریه میکنم و
اصلن نمیدانم
و اصلن نمیدانم چه کار کنم تا «مجید توکلی» آزاد شود
و هر از گاهی مصاحبههای «احمدی نژاد» را میخوانم و
تحریمها هنوز هم ادامه دارند
دندانهایم را به هم میفشارم
و این دشنهی تیز دیگری است در وجودم به اسم نفرت
و آه و آه که تو نمیدانی
من هرروز صدبار پر از سرمای استیصال میشوم
و آه که نمیدانی
من هنوز هم میان این اقیانوسهای گلگرفته بهدنبال لایههای تهنشینشده از صداقتی دور میگردم
و من هنوز هم میان این آسمانهای آلوده شهرمان بهدنبال تکههای مهربان مهتاب میگردم
و من هنوزهم ته قلب تکهتکهام که هر طرفش پر است از دشنههای تیزی که دیگر به آنها خو گرفتهام
ایمان دارم
سخت ایمان دارم
هنوز جایی عشقی هست که تنها درمان است
و اما و اما
من سست شدهام واین سستی خوب نیست
نه، انگار ویران شدهام و این ویرانی خوب نیست
نه، انگار..زمانی… جایی… مردهام
دیگر نه نقاشی میکشم،نه پابرهنه میدوم
نه لبهایم را قرمز میکنم
نه روی ناخنهایم گل میکشم
نه با آینه میرقصم
و نه در حمام آواز میخوانم
تمام رقصهایم پژمردهاند
و گاهی چشمهایم مات ماتند
گاه پشت پنجرهام مینشینم
وگاه ساعتی در یک کافیشاپ
اینجا خوب است اما خوبیت ندارد
و من نمیدانم
من که جز مهسا، یک لبتاب و یک دفتر فنری دوستی ندارم
چرا آدمها فکر میکنند من دختر فلانی هستم
شاید بهخاطر موهای چتریام است
که گاه نگاه آدمها وجودم را درموهای چتری و انحنای بدنم خلاصه میکند
و من همیشه دلم برای خودم تنگ میشود
هنوز هوا بارانیست
و خاطرات تلخم انگار از نگاهم میبارند
سهسال میگذرد از شبی که کنار پسری مینشستم که دوستم میداشت
هنوز هم گاهی نگاه تحقیرآمیز و کثیف مردی که دستان سردم را دستبند میزد ذهنم را نیش میزند
و آه سلولی که زمینش بوی ادرار میداد
وتلخی شبی که هیچگاه صبح نشد….
میگفتند اتاق دخترهای هزارتومانی
شبی را میهمان دخترهای هزارتومانی بودم
که پاکترین حس دنیا وجودم را میلرزاند
و من هیچگاه غربت غمگین نگاه دخترهای هزارتومانی یادم نمیرود
و من هیچگاه بوی ادرار یادم نمیرود
و گاهی وقتی تمام راه ها قفل شدهاند
تمام لباسهایم بوی ادرار میدهند
و حالا دیگر مادرم هم من را آدم حساب نمیکند
و هیچکس نمیداند
که من گاهی چیزهایی مینویسم و
گاهی فکرهایی میکنم
و همیشه در گلویم
بغضی است
که دوست دارد
همیشه گریه کند
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
xxx
عالی بود من ۲۴ ساله ام و تک تک جملات این متن را زندگی کرده ام.. متاسفانه.. بله من درد مشترکم ممنون که فریادم کردی..