اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه
سینمای ما چیزی نزدیک به دو دهه است که در جشنوارههای معتبر بینالمللی برای خود جایگاه ویژهای دست و پا کرده است. بیشتر این شهرت وامدار سینمای غیرداستانگو بوده است و به همین سبب کارگردانان جوان بعدی که میخواستند به نام و اعتباری دست یابند، به سمت و سوی این نوع از سینما رفتند، که از یک سو ساخت آن آسانتر میکردد و از سوی دیگر به قول قدیمیها جوابش را در بازار جشنوارهها پس داده بود.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
موج سینماگرانی که با این توهم به سوی چنین سینمایی رفتند، سبب شد، که از یک سو دست آنها برای مدیران، داوران و بینندگان جشنوارههای غربی رو شود و از سوی دیگر موجب تنبلی، سادهانگاری و ضعف کار کارگردانان جوان شود. عدم استقبال جشنوارهها از اینگونه فیلمها تلنگری بود، تا فیلمسازان نوظهور به دنبال راههای شخصیتر بروند و با دست برداشتن از تقلید، به سینمای شخصیتر و خلاقانهتری دست یابند. چنین بود که در دههی 80 کم کم کارگردانانی با استعداد به عرصهی فیلمسازی آمدند، که در عین شناخت و شاگردی از بزرگان سینمای ایران و دنیا، به دنبال راه و روش شخصی خود رفتند و با جدی گرفتن داستان، فیلمنامه و فرم در سینما به تجربههای موفقی دست یافتند. نامهایی که بیشترشان سینما را نه در دستیاری برای دیگران، بلکه از تجربههای کوتاه خود آموخته بودند. افرادی همچون «پرویز شهبازی»، «شهرام مکری»، «محسن امیریوسفی» و «سامان سالور».
«سامانسالور» فیلمسازی بود که اولین تجربهی بلندش «ساکنین سرزمین سکوت» با وجود موفقیتهای کم و بیش در خارج از مرزها، در ایران زیاد به چشم نیامد
«سامانسالور» فیلمسازی بود که اولین تجربهی بلندش «ساکنین سرزمین سکوت» با وجود موفقیتهای کم و بیش در خارج از مرزها، در ایران زیاد به چشم نیامد. او که با کارهای مستندی چون «آرامش با دیازپامده» نشان داده بود که فضای مستند را هم به خوبی داستانگویی در سینما میشناسد، در دومین تجربهی بلندش دست به ساخت اثری زد که عشق، تنهایی و تقدیر را در فضایی واقعگرا و قابل لمس روایت میکند. فیلم «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» از آن دست آثاری است که به خوبی بر کلیشههای موجود سینما غلبه میکند و با شروع فیلم، به قول معروف پیشداوریهای شما را دربارهی داستانش و ادامهی آن نقش برآب میکند.
فیلم درباره دو مرد تنها به نامهای «یدی» و «صدری» است که در یک پمپ بنزین دور افتاده و متروک که زمانی برای خودش رونقی داشته است، منتظر شرکتند، تا آنجا و وسایلش را از آنها تحویل بگیرد. نفر سوم رانندهای است که شغلش پیدا کردن اجساد در برف مانده و تحویل آنها به خانوادههایشان است. «عباس»، پستچیای که برای رساندن نامههای یدی به معشوقش به آنجا میآید، نفر بعدی این ماجراست. تمامی فیلم درباره عشقهایی است که با وجود شدت و حرارتشان وجود خارجی ندارند. صدری عاشق جسد زنی است که با ماشینش در برفها گیر افتاده است، در حالیکه معشوق قبلیاش نیز آنطور که خودش روایت میکند، تنها صدای زنی بوده که او هیچگاه صورتش را ندیده است، چرا که روی خود را با چادر محکم میگرفته است. درست است که زنی که یدی دلباختهی اوست، حقیقی است اما آنطور که در یک سوم پایانی فیلم پی میبریم، آنی نبوده است که او فکر میکرده و معشوق او سالها پیش از آن خانه رفته است. این دو در عشقهای خود ناکام میمانند و جالب اینجاست که تنها کسی که به وصال زنی میرسد، عباس است که قصدی برای عاشق شدن نداشته است.
فیلم حکایت ظالم و مظلوم و توسری زدن دایمی انسانها به یکدیگر هم هست. این نکته در دو صحنه از فیلم به زیبایی دیده میشود. یکی جایی است که عباس موهای برادر عقبماندهاش را کوتاه میکند و به او دستور میدهد که سرش را تکان ندهد، در حالیکه سر خودش زیر قیچی پدر پیر خودش است و باید مطیع امر او باشد. در سکانسی دیگر صدری در حال پرسزدن با دو قوطی حلبی است، در حالیکه به یدی دستور میدهد تا با گذاشتن آجر درون آنها وزنشان را اضافه کند. یدی در صحنهای دیگر جایش با صدری عوض میشود، در حالیکه اینبار اوست که به برادر خل و چل عباس فرمان میدهد تا همان کار را تکرار کند. در سراسر فیلم مرز بین عقل و جنون در هم میشکند و معلوم نیست که در حقیقت چه کسی عاقل است و چه کسی مجنون. وقتی به صحنهی رقص برادر عباس و دیگر میهمانان در مراسم عروسیاش نگاه میکنیم، این سوال برایمان پر رنگتر میشود.
یکی از هنرنماییهای سالور در مقام فیلمنامهنویس در این فیلم مربوط کردن بخشهایی از داستان به یکدیگر به وسیلهی چیزهایی است، که وجود آنها در فیلم در ابتدا زاید به نظر میرسد. برای مثال گردنبند زن مرده ریسمانی میشود، برای رسیدن یدی به معشوقاش که ناکام میماند و عباس همان را به عنوان هدیهی سر عقد به همسرش میدهد، ولی با پایان کارش، آن را به صدری میدهد، که در گفتوگویش با جسد زن مرده، همیشه از او یک یادگاری میخواسته است. به این نمونههای زیبای دیگر میتوان موتوری که عباس همیشه انتظار داشتنش را میکشیده است، اضافه کرد، که او را به خاطرات روزگار سختی زندگی که مادرش با پدر بیمسوولیتش داشته میبرد.
این فیلم پر است از نکات زیبا و تاثیرگذار، ولی شاید یکی از مهمترین آنها بازیهای بسیار خوب بازیگران این اثر است، که به نظرم در برخی موارد چون بازی «محسن طنابنده»، «نادر فلاح» و «حسن رشیدقامت» بهترین بازیهایی است که از آنها دیدهایم. دیدن این فیلم را به همهی دوستان توصیه میکنم و از همه میخواهم که پس از دیدن فیلم از خود بپرسند با توجه به فیلمنامه، بازیها و روابط حاکم بر فیلم، چرا چنین فیلمی اجازهی اکران نگرفته و توقیف شده است. پاسخ من که کاملن روشن است، چون این فیلم بیننده را به اندیشیدن وا میدارد، همین.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»