Saturday, 18 July 2015
23 March 2023
گفت‌و‌گو - زمزمه‌های رنگی

«نویسنده‌ای که برانداز شد»

2011 January 16

پیام یزدیان

منبع: بخش فارسی صدای آمریکا

سایت اینترنتی متعلق به اندیش‌کده راه‌بردی امنیت نرم، در جزوه‌ای شصت و چهار صفحه‌ای با نام «زمزمه‌های رنگی»، فهرستی از ناشران و نویسندگانی را منتشر کرده و آنان را به براندازی متهم کرده است. در این جزوه علاوه بر ذکر نام برخی ناشران، ده‌ها نویسنده و مترجم نیز به تلاش برای «براندازی» جمهوری اسلامی متهم شده‌اند. در این جزوه همچنین از کانون نویسندگان ایران، به عنوان نهاد غیرقانونی نویسندگان یاد شده است. در حالی هنوز از هویت این مرکز اطلاعی دقیقی در دست نیست، فعالان سیاسی می‌گویند که به نظر می‌رسد وابسته به دست‌گاه‌های امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی است. رضا قاسمی، یکی از نویسندگانی که نام او در این فهرست آمده در گفت‌و‌گو با صدای آمریکا خاطرنشان کرده که جمهوری اسلامی از بالا رفتن سطح آگاهی مردم، دچار وحشت شده است.

آقای قاسمی شما در لیست نویسندگان برانداز قرار دارید. لیستی که اندیش‌کده  راه‌بردی امنیت نرم از نویسندگان و ناشران برانداز ارایه داده. به نظر شما هدف از تهیه چنین لیستی در این شرایط سیاسی و فرهنگی که در ایران حکم‌فرماست چیست؟

به نظر من آن راه‌پیمایی‌های میلیونی که بعد از انتخابات خرداد سال گذشته صورت گرفت به شدت این‌ها را وحشت‌زده کرده. هیچ‌کس، حتا خود ماهایی هم که مخالف وضع موجود هستیم تصور نمی‌کردیم که روزی آن تعداد آدمی که در عاشورا و تاسوعای ۵۷ به خیابان‌ها آمد بار دیگر به میدان بیاید.

من هیچ نوع علاقه‌ای به عقاید سیاسی و آثار به آذین نداشته‌ام و ندارم. اما یک جمله‌ی درخشانی داشت در مورد  آن راه‌پیمایی تاسوعا و عاشورای سال ۵۷  که در تاریخ می‌ماند. گفت «این راهپیمایی پاها بود نه مغزها» و این حرف حقیقت محض بود به گمان من.

نکته جالب این است که، بعد از تقلب انتخاباتی خرداد سال هشتاد و هشت، نه فقط همان جمعیت میلیونی سال ۵۷ دوباره به خیابان‌ها آمد و راه‌پیمایی کرد بلکه این بار راه‌پیمایی مردم راه‌پیمایی مغز‌ها بود نه پاها. یعنی از نوع شعارها و عمل کرد مردم به خوبی می‌شد فهمید. آن راه‌پیمایی روز بیست و پنجم خرداد هم که در سکوت کامل برگزار شد و در نوع خود بی‌نظیر بود به گمان من یک نقطه عطف است در تاریخ. چون برای اولین بار بود در تاریخ که یک راه‌پیمایی آن هم به این عظمت در سکوت مطلق برگزار می‌شد. این سکوت بسیار معنا داشت. قدرتی که در این سکوت بود بسیار کرکننده‌تر از هر فریاد بود. این مسئله حکومت را به شدت وحشت‌زده کرد. چون حقیقتی را به آن‌ها نشان داد که تا آن زمان هیچ‌کس حتا خود مردم هم از آن خبر نداشت. معلوم شد اکثریت قاطع مردم با این حکومت مخالف است. معلوم شد که روشن‌فکران ما اگرچه پیش از انقلاب مرتکب اشتباهات وحشتناکی شده بودند، اما بعد از انقلاب بسیار خوب عمل کرده‌اند، مخصوصن در بیست ساله اخیر. آن‌ها با ترجمه آثار مهم فلسفی، علمی و ادبی دنیا، نهضت ترجمه را به راه انداختند. نویسندگان روشن‌فکران، نویسندگان استادان دانش‌گاه و به ویژه فعالان مسایل زنان، به عنوان کنش‌گر اجتماعی، با پیش گرفتن شیوه‌های گوناگون توانستند سطح آگاهی مردم را بالا ببرند. این است آن چیزی که حکومت را وحشت‌زده کرده. دیگر بر این مردم نمی‌توان به آسانی فرمان راند. حالا همه کارهایی که این‌ها می‌کنند از جمله محدودیت‌هایی که برای نشر کتاب ایجاد می‌کنند یا اخراج استادان دانش‌گاه ها و تعطیل کردن آموزش علوم انسانی یا این لیستی که حالا منتشر کرده‌اند با عنوان «نویسندگان و ناشران برانداز» همه از ترس است. لابد احتمالن می خواهند بساط کتاب‌فروشی‌ها را هم تق‌و‌لق کنند. این‌ها متوجه شده‌اند که یک قدرتی به میان میدان آمده که دیگر به آسانی نمی‌توانند حریف آن شوند و این کارها آخرین تلاش‌های مذبوحانه آن‌هاست تا جلوی این سقوط حتمی را اگر نمی‌توانند بگیرند دست کم مدتی عقب بیندازند.

آقای قاسمی به عنوان یکی از رمان‌نویسان و نمایش‌نامه‌نویسان مطرح این سال‌ها بفرمایید که دلیل حساسیت حمهوری اسلامی و حکومت‌هایی که با ادبیات و شعر و رمان گرفتاری دارند چیست و آیا خود شما در زمان خلق اثر به براندازی حکومت و القای چنین انگیزه‌ای به مخاطب‌تان آیا فکر کردید یا می‌کنید؟

اصلن رمانی که در این جهت نوشته شود رمان نیست. در هیچ کجای دنیا نه رمان نه نمایش‌نامه و نه سینما و نه هیچ مدیوم هنری دیگری هیچ حکومتی را عوض نکرده است. و هر اثر هنری اگر بخواهد برانداز باشد اصلن هنر نیست. برای این که کار هنر ارایه دستورالعمل نیست. کار هنر طرح پرسش و به فکر واداشتن است. اما من می‌خواهم بگویم که قضیه عمیق‌‌تر از این‌هاست. من به دوستان روشن‌فکرم توصیه می‌کنم که بروند روی سایت خامنه‌ای و حرف‌های او را که حدودن شش هفت سال پیش در جمع هیت وزرای خاتمی زده است به دقت بخوانند و آن را جدی بگیرند. این تنها سخن‌رانی اوست که از تلویزیون پخش نشد. اما بخش کوچکی از آن را که در مخالفت با ترویج موسیقی و اعتراض به سفر دسته جمعی دختران و پسران به خارج از کشور است، روی یوتیوب می‌توان پیدا کرد. این سخن‌رانی نشان می‌دهد که آقای خامنه‌ای یک برنامه کاملن مدون دارد و سال‌ها مشاوران او روی این برنامه کار کرده‌اند. در آن سخن‌رانی می‌بینیم که راجع به فرهنگ، سیاست، علم و همه چیز حتا طرز لباس پوشیدن مردم یک برنامه‌ی مشخصی دارد. بخشی از این خواب و خیال‌ها را هم در این سال‌ها پیاده کرده‌اند و نیت‌شان این است که اگر زورشان برسد بقیه‌اش را هم پیاده کنند. آن تقلب انتخاباتی، برنامه هدف‌مند کردن یارانه‌ها، اخراج استادان دانش‌گاه و تعطیل کردن رشته علوم انسانی را هم در این راستا باید دید. این برنامه هم که می‌شود آن را ایدئولوژی حکومت اسلامی آقای خامنه‌ای نامید، ملغمه‌ای است از افکار فردید، بعضی چیزها که از پست مدرنیسم گرفته‌اند مثل «‌نسبیت فرهنگی»، بعضی چیزها که از «شرق‌شناسی» ادوارد سعید گرفته‌اند. آن فکری را که پشت این آش درهم جوش است می‌توان این‌طور خلاصه کرد: «غرب به غروب تمدن خودش رسیده است (جمله معروف هایدگر) و حالا وقتش رسیده است که ما تمدن نوین اسلامی را در دنیا بپا کنیم.» تمام پولی هم که در تمام این سال‌ها در کشورهای عربی، آفریقا و آمریکای لاتین و اروپا خرج بنیادگرایی می‌کنند به نیت تحقق این رویاست. این رویای فوق العاده خطرناکی است. آقای خامنه‌ای دارد یک بار دیگر در همان دامی می‌افتد که پیش از او خمینی افتاد و پیش از خمینی، البته به نوعی دیگر، شاه. نمی‌دانم اسم این بیماری را چه می‌توان گذاشت که هر کس در این مملکت به قدرت می‌رسد گمان می‌کند رسالتی دارد. می‌گویند روس‌ها هم به همین بیماری مبتلا هستند.

غرب به غروب تمدن خودش رسیده است و حالا وقتش رسیده است که ما تمدن نوین اسلامی را در دنیا بپا کنیم

این رویای بسیار خطرناکی است که کل موجودیت کشور را با خطر بسیار بزرگی روبه‌رو کرده. چون غرب به خواب خیال‌های این‌ها واقف است. همین انتشار اسناد ویکی‌لیکس خودش یک نشانه‌ آشکاری است از این که غربی‌ها هم برای این‌ها برنامه دارند. به مدت چندین دهه آمریکا هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای کشورش می‌جنگید و مردم آمریکا اصلان نمی‌دانستند که کشورشان در حال جنگ است. اما از بعد از یازده سپتامبر دیگر هیچ آمریکایی مطمئن نیست که حتا وقتی داخل خانه‌اش خوابیده همه چیز روی سرش خراب نشود. این ناامنی به کل اروپا هم سرایت کرده. هزینه‌ای که حالا غرب برای امنیت شهروندانش می‌پردازد آن‌قدر بالا هست که هزینه‌ یک حمله سراسری و نابودی کل تاسیسات نظامی و زیربنایی ایران را توجیه‌پذیر کند و این‌ها مصمم‌اند این جمهوری اسلامی را بزنند تا قضیه بیخ پیدا نکند. نیازی هم به حمله زمینی نمی‌بینند. آن راه‌پیمایی‌های میلونی سال گذشته نشان داد که همان حمله هوایی کافی است بقیه‌اش را خود مردم انجام خواهند داد. بله، کل موجودیت کشور در خطر است و آقای خامنه‌ای با پی‌گیری رویاهای خامش دارد کشور را به همان روز سیاهی می‌نشاند که صدام عراق را نشاند. اگر این‌ها براندازی است، بله من براندازم، ولی رمان برانداز نیست. هیچ رمانی برانداز نیست. این را هم بگویم. اگر که این براندازی است پس تمام آن مردمی که با راه‌پیمایی‌هایشان نشان دادند مخالف سیاست‌های این حکومت هستند براندازند. اگر این براندازی است، نه فقط من بلکه هشتاد وپنج درصد مردم ایران براندازند.

حالا فرض کن بخواهند جلوی انتشار کتاب من امثال مرا بگیرند. در مقابل فاجعه عظیم‌تری که در راه است چه اهمیتی دارد؟ مگر آن کتاب‌های دیگرم را که جلوی انتشارشان را گرفتند چه اتفاقی افتاد؟ مگر این همه کتابی که در خارج درآمده است و اجازه انتشارشان را نداده اند چه اتفاقی افتاد؟ همه این‌ها به صورت افست چاپ شده و توی بساط کتاب‌های ممنوعه دست‌فروشان کنار خیابان به فروش می‌رسد. یا به صورت ای بوک روی اینترنت موجود است و روی موبایل‌های مردم دست به دست می‌گردد.

آقای قاسمی در کشوری که آقای احمدی‌نژاد آن را آزاد‌ترین کشور دنیا معرفی می‌کند، انتشار لیستی از ناشران و نویسندگان برانداز، چه معنا و مفهومی دارد؟

حرف آقای احمدی‌نژاد که شوخی است. کدام حرف ایشان را می‌شود جدی گرفت؟

همین امروز دیدم که در دفاع از معاون‌اش که چندین پرونده سو‌استفاه مالی دارد گفته است که هیچ کسی حق ندارد در رادیو و تلویزیون به کسی که حضور ندارد اتهام بزند. خب خود این آقا که در مناظره‌های انتخاباتی همین کار را به شکلی صد بار بدتر از این انجام داد. این آدم حرف‌اش اعتبار ندارد. کجای دنیا وکیل مدافع را به جرم دفاع از موکلش زندانی می‌کنند؟

از کانون نویسندگان ایران در این لیست به عنوان کانون غیرقانونی نویسندگان اسم برده شده. آیا امکان دارد در مورد دلیل حساسیت‌هایی که در رابطه با کانون نویسندگان ایران وجود دارد نظری بدهید؟

کانون از قبل از انقلاب یکی از قدیمی‌ترین مراکز مقاومت بوده و طبیعی است که این‌ها به تمامی مراکزی که می‌توانند به موقع اعتراض کنند و واکنش نشان بدهند حساسیت دارند. در مورد اساتید دانش‌گاه، در مورد دانش‌جویان همین‌طور، در مورد سازمان‌های زنان همین‌طور. این کارهای اینها همه از سر درماندگی است. شما ببینید این‌ها وقتی ناچار می‌شوند کسانی را به خاطر فشارهای بین‌الملی آزاد کنند اول به یک بهانه الکی تعداد دیگری را زندانی می‌کنند بعد آن زندانی‌های قبلی را آزاد می‌کنند. فقط و فقط برای آن‌که ضعفشان را بپوشانند.

بعد از مرگ خمینی، آقای خامنه‌ای که با آن شعبده‌بازی رهبر شد باز هم یک هیچ‌کاره ماند، چون نه کاریزمای خمینی را داشت و نه مرجع تقلید بود. در این دوره آقای رفسنجانی نفر اول بود و آقای خامنه‌ای نفر دوم

این را هم من اضافه کنم که آقای خامنه‌ای علاوه بر آن خواب و خیال‌های خانمان براندازی که برای کشور دارد یک مشکل دیگری هم دارد که آن هم خطرناک است. عقده‌ قدرت. فراموش نکنیم وقتی آقای خامنه‌ای رییس جمهوری شد خمینی شخص اول مملکت بود و آقای رفسنجانی که رییس مجلس بود، نفر دوم. در این دوره آقای خامنه‌ای که رییس جمهوری بود یک هیچ کاره بود. حتا قدرتش از آقای موسوی نخست‌وزیر هم کم‌تر بود. بعد از مرگ خمینی، آقای خامنه‌ای که با آن شعبده‌بازی رهبر شد باز هم یک هیچ‌کاره ماند، چون نه کاریزمای خمینی را داشت و نه مرجع تقلید بود. در این دوره آقای رفسنجانی نفر اول بود و آقای خامنه‌ای نفر دوم. این‌ها همه برای آقای خامنه‌ای یک عقده شد و از همان ابتدای انتخابش به رهبری خرده خرده و با چراغ خاموش شروع کرد به جمع کردن نیرو در اردوی محافظه‌کاران و خزیدن به طرف قدرت. اما تنها از اواسط دوره دوم ریاست جمهوری رفسنجانی بود که او توانست به نفع خودش کفه ترازو را اندکی متعادل کند. دوره دوم رفسنجانی که تمام شد آقای خامنه‌ای تازه داشت نفس راحتی می‌کشید که با انتخابات دوم خرداد و آن شرکت عظیم مردم خاتمی به محبوبیتی بی‌سابقه دست یافت، و دوباره آقای خامنه‌ای رفت زیر سایه. خب از آن‌جا بود که آقای خامنه‌ای مصمم شد که با سبعیت و شدت بیش‌تری نیروهایش را وارد میدان کند و حالاست که در پرتو تقلب انتخاباتی سال گذشته و خوابی که آقای خامنه‌ای برای انتخابات مجلس در سال آینده دیده ما می‌توانیم با قاطعیت بگوییم که آن «هر نه روز یک بحران»‌ی که خاتمی می‌گفت و از همه مهم‌تر، آن قتل‌های زنجیره‌ای هم پروژه آقای خامنه‌ای بوده است برای رسیدن به قدرت مطلق. اتفاقی که در دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی سرانجام به وقوع پیوست. آن گریه تاریخی خاتمی به هنگام کاندیدا شدن برای دور دوم ریاست جمهوری و آن فلاکت بعدی اصلاح‌طلبان را بر بستر این نبرد قدرت باید بازخوانی کرد.

آیا می‌توان با ادبیات مقابله کرد و از تاثیر آن کاست و آیا می‌شود آن را سرکوب کرد؟

ادبیات و فرهنگ به طور کلی تاثیرش آرام است و در دراز مدت. این تاثیر را هم در همین بیست سال گذشته به خوبی می‌توان مشاهده کرد. در این بیست سال روشن‌فکران، نویسندگان و فعالان جنبش زنان عالی کار کرده‌اند. میزان کاری را که این‌ها کردند در این بیست سال و تاثیری را که گذاشتند ما به چشم خودمان در جنبش سبز دیدیم. این‌ها خانه به خانه رفتند روی زن‌های طبقات فرودست، روی مادرهایشان، روی زنان مسن حتا کار کردند و همین‌ها بودند که موتور جنبش سبز بودند. بنابراین ادبیات کارش یک کار آرام است و قرار نیست تاثیری فوری داشته باشد. پس اگرهم موقتن بتوانند خفه‌اش کنند آن‌چنان تاثیری ندارد. مخصوصن با این وسایل ارتباطی امروزه. مهم این است که در دراز مدت نمی‌توانند. چون این حکومتی است بدون آینده.

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , , , , ,