Saturday, 18 July 2015
02 April 2023
دایره‌ی شکسته

«و سرنا هفت‌بار نواخت»

2011 January 18

مه‌شب ‌تاجیک/ رادیو کوچه

صدای سرنا که آمد همه بندهای وجودم مرتعش شد انگار که بخشی از عید آمد زیر جلدم. یاد مادرم افتادم که بی‌خود و بی‌جهت با همه مهربان بود، مثل پدرم که بی‌خود و بی‌جهت سرجنگ داشت با همه. عجب، بلند شدم، بعد از چند وقت میل بلند شدن آمد در وجودم چرخ زدم چرخ زدم ولی نتوانستم سرم گیج رفت و مجبور شدم دوباره بنشینم. یواش یواش صدای سرنا قطع شد ولی حال من خوب شده بود. خیلی عجیب بود که این حال دوباره آمده بود سراغم، نمی‌توانست که بیاید.

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

من زن زیبایی بودم که می‌توانستم با این نعمت هرکاری بکنم، ولی من به جای آن همه عشق و حال لحظه لحظه‌ی آن را به گا دادم. حالا که این‌جا نشسته‌ام یادم می‌آید که چه‌قدر رژلب نزدم و چه‌قدر شماره‌ی پسرها را نگرفتم و چه‌قدر نخندیدم، هه چه خری بودم‌، و یک روز عصر تابستان عین قاطر رفتم و زن مردکی شدم که همه‌چیز می‌دانست جز زن را داشتن و دوست‌داشتن. حالا دوست‌داشتن بخورد توی سرش، زن داشتن را هم بلد نبود. شاید آن طفلک گناهی نداشت آدم بود ولی من وقتی باکرگی را دادم تمام بندها را هم به آن به باد فنا دادم.‌

تشنه شدم برای همه‌ی کارهای نکرده و من بودم و بند یک مهر مهربان با یک احمق مهربان. و مهربانی دوباره دست و پای مرا از اول بست برای چندین سال.

امروز که این‌جایم دیگر حتا یک لحظه به ذهنم خطور نمی‌کند که برگردم برای آن زندگی دوباره، می‌دانی، آه می‌دانم که می‌دانی برای دل بی‌صاحاب خودم می‌گویم، تمام این عرو زرا که کردم…آها… این‌ها همه‌اش عر و زر بود برای این‌که من از این بودن می‌ترسیدم، از این خودم، خود خودم چون بلد نبودم آدم با یک‌دانه خود باید چه‌کار کند، پس همان گوهی رو زدم که دیدی.

تشنه شدم برای همه‌ی کارهای نکرده و من بودم و بند یک مهر مهربان با یک احمق مهربان. و مهربانی دوباره دست و پای مرا از اول بست برای چندین سال

امروز نوبت اتاق 107 است که بروند هواخوری، مواظب باش همه‌اشان قداست عدد هفت را دارند‌ها، یکی‌اشان زنی است که به زن‌ها تجاوز می‌کرده، کمی دقتش کم بوده، پرستار که غش‌غش خندید دلم خواست جفت‌پا بروم توی دهانش، زنیکه خر، خنده دارد.

پوفیوز را ببین‌

آمپول را که زد به دستم احساس کردم مادرم آمده و دوباره صدای بی‌نظیر سرنا بود که توی گوشم نواخته شد. امروز نوبت اتاق ما بود که برویم هواخوری و من هیچ نمی‌خواستم، نه فراری، نه دست‌بندی، نه حتا سیگاری فقط همان هواخوری، میراثی که رایگان بود برایم البته و تنها چیزی که داشتم‌ و به…دوباره نمی‌خواهم بشمارم که چه چیزهایی را به چه چیزهایی داده‌ام. لعنتی یعنی من با پاهای بسته و این زنجیر سنگین به مغزم، باید یک سوزن جوالدوز هم فرو می‌کردی به قلبم. می‌دانم که زنک این‌را سرخود زده بدون اجازه‌ی دکتر تا من نتوانم به او حتا نگاه کنم. این صدای سرنا که می‌آید این وسط را من دوست دارم. برای روی تو هم کفاره نمی‌دهم در این سرای بی‌کسی، نظری که ندارم کفاره هم می‌دهم برایت.

دخترم دیگر نمی‌توانم برایت دلتنگ شوم مادر، چون من از امروز نمی‌خواهم مادر کسی باشم مادرم، باید بروم، مادر، می‌دانی دخترکم چه فوتبال‌ها که من بازی نکردم و چه سرمه‌هاست که به چشمم نکشیده‌ام، به‌خاطر همین‌ها هم که شده باید بروم، می‌روم، شاید یک روز که خوب فوتبال زدم و دور چشم‌هایم خوب خوب سیاه شد برگشتم تا دوباره مادر تو باشم.

زنه می‌گفت که یک دختر داشته و به کل به‌خاطر او رفته است، تا او مثل ما در نواهای سرنا گم نشود و بتواند درست بزرگ بشود ولی من فکر کنم دروغ می‌گفت، آخر بهش نمی‌آمد که مادر یک دختر باشد، آن‌هم یک دختر، چون دور چشم‌هایش سیاه سیاه بود و آدم با این همه سرمه‌ی دور چشم و آن دست‌های قشنگ می‌تواند مادر باشد آن‌هم مادر یک دخترک چشم سیاه؟

از اتاق که آمدیم بیرون دلم برایش سوخت، این زن با آن دور چشم‌های سیاه و چشم‌های سیاه چه می‌خواهد از جان این زندگی؟ به‌حتم دلش می‌خواهد که برود، به چه وصل است این طفلکی؟ چشم‌های دور سیاه بدون هیچ، چه می‌تواند بگوید این زبان بسته‌ی بی‌گناه، وقتی امروز دوبار چرخ زد و به زمین نشست. به حرف دکتر خندیدم ولی فقط خندیدم، خنده‌ای نبود این زن چشمانش هیچ چیز ندارد جز قداست یک هفت.

امروز دقیقن هفت روزی می‌شود که من مرده‌ام، به خاکم که سپردند راحت شدم، حالا دیگر کسی دنبال من نمی‌شود و هیچ‌کس نگران من نیست و من هم نگران کسی نیستم که این بزرگ‌ترین خوش‌بختی من است، و در تمام این هفت روز نوای خوش سرنا در گوشم می‌پیچید، دیگر آهنگ را حفظم و می‌توانم با سوت بزنم، راه بروم و بزنم بدون این‌که کسی بگوید اه سوت نزن اعصابم خرد می‌شود. می‌روم یک‌دست فوتبال ناب بزنم.

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , , ,