مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
سیدحسین جاودانی
آنروزها که بزرگترین آرزوهای کودکی و نوجوانی ما گرفتن نمره قبولی از معلمی بود که احتمالن در هیاهوی دغدغه زندگی پر صعوبت دوران کمترین تفکر او آن نمره بود، در نخستین صفحه کتاب تاریخ چاپ آموزش و پرورش رسمی جمهوری اسلامی سخنی از آیتاله خمینی نقش بسته بود که: «تاریخ معلم انسانهاست.»
ما البته بسان بسیاری از کنشهای دیگر زندگی روزانهمان به چیزهایی که میخوانیم کمتر توجه میکنیم اما از قضا آیتاله فقید به درستی از نقش تاریخ سخن به میان آورده بود .هر چند این معلم انسانها در نمره دادن چندان مراعات آیتاله و حکومت برآمده از اندیشه او را نیز نکرده است و این البته اقتضای یک معلم منصف است.
تصور کنید بر بلندایی مشرف بر تمام جغرافیای ایران ایستاده بودید و بر اوضاع آن احاطه داشتید چه میدیدید؟ ارزشهایی اخلاقی در محاط انحطاط و دگرگونی.
کیست که نداند مردمی در مرفهترین نقطه تهران کشتن آدمی همنوع را دیدند و سرخوشانه آن را به مدد اختراع دنیای مدرن در قاموس اذهان و البته در تاریخ ایرانیان ثبت کردند- و نمیدانستند که چه سند نابی از انحطاط عهد ما بر جای میگذارند و سالها بعد کار جامعهپژوهان و تاریخنگاران را چه سهل مینمایند- و شاید در آن پستوی کوچه میدان موحش کاج از تصویر هالیوودی مقتول به وجد آمدند و با خود نگفتند که شاید راهی برای نجات آن مقتول عاشق پیشه بدفرجام باشد و آنان نیازموده باشند و کاری که کردند همان کار همه ما ایرانیان بود که پلیس بود و ما چه کارهایم و نکوهشی- البته بهجا- نثار پلیس و صاحبانش. بماند که آنان نیز بوالهوسانه فقط نگریستند.
در نخستین صفحه کتاب تاریخ چاپ آموزش و پرورش رسمی جمهوری اسلامی سخنی از آیتاله خمینی نقش بسته بود که: «تاریخ معلم انسانهاست.»
همان مردم- کم یا بیش- چند هفتهای بعد از آن درام اشکبار در همان جا-اندکی نزدیک یا دور- زیر دار همان قاتل جوان عاشقپیشه در خون فتاده چند هفته پیش ایستادند و کف زدند و از همان پاسبانهای مطرود و منفور ماه گذشته ستایش کردند که زهی اقتدار و شوکت و این بار همگی- هم آن مردم زیر دار و هم انبوه ایرانیان داردوست-دندانهای خود را تیز کردند و زبانها به فریاد دراز که بگیرید آن دخترک معشوق را- ظاهرن کیمیا نام- که اوست.
مقصر بر دار رفتن این و از دار رفتن آن و اوست زیبندهدار جدید، بگیرید او را که شاید باز عطش دارزدنمان اندکی فروکش کند، هنوز باید تعجب کرد از انبوه پیامهای تشویق و ترویج به دار کشیدن سران فتنه در روزنامههای خاص؟ و باید در شگفت ماند از غیظ پارهای از اپسوزیون جمهوری اسلامی در خارج که بر دار کشیدن سران فعلی را آرزو میکشند؟ این میشود که آن معمم جوان بیوت حضرات معظم در مقابل چشمان بهتزده ما و در قاب جعبه جادویی تلویزیون، اعدام را حداقل مجازات موسوی و کروبی میداند والبته نمیگوید پس حداکثر مجازات چیست؟
لابد ذائقه آدمخواری همچنان اشتهاانگیز است و میشود هلهلهی مستانه انقلابیون در پس بهمن 57 از جنون اعدام سران رژیم پیشین که از قضا در این جنون، همگی- و به جز معدودی از سیاستمداران دوراندیش-شریک بودهاند.کیست که باد بکارد و توفان درو نکند؟
نظامی سیاسی مینگریم سخت سرخوش از داشتن مردمی که در بزرگترین جهش در قیمت ضروریترین کالاهای اساسی معیشتی و از جمله نان- این نوستالوژیک ترین قوت روزانه ایرانیان که هنوز هم در امواج پرتلاطم غذاهای مدرن جایگاه ابهتانگیز خود را حفظ کرده است- در طول تاریخ ایران به آرامی و بهتانگیز سکوت اختیار کردهاند.
مردم البته دیگر در هیاهوی اخبار زمانه به یاد ندارند که همین نان، سوهارتوی اندونزیایی را در سال 98 آنچنان به نکبت نشاند که پیرمرد بدفرجام در کهولت سن و در روزگار فراغت از آدمکشیهای موحش- که آمار یک قلم آن در 1966، کشتن یک میلیون نفر در چند ماه بود-با تنی رنجور سکان قدرت را رها کرد و به خانه خویش پناه برد که اگر نبود مدارای مردم هزار جزیره شاید فرصت پناه را نیز نیافته بود.
جاکارتاییهای 98 آنچنان از افزایش قیمت نان به ستوه آمدند که تا روزها و ماهها سردبیران نشریات معتبر دنیا دغدغهای برای یافتن تیتر مناسب نداشتند: «اندونزی در آتش» شاید این راز همواره سر به مهر ما ایرانیان است، آنگونه نوستالوژیک سکوت میکنیم که روزگاری در مقابل فریاد ما هیچکس را یارای ایستادن نیست و هرچه مصلحان و جامعهشناسان و فیلسوفان و سیاست ورزان و تاریخ دانان میگویند باید به وقت سکوت کرد و به گاه فریاد، البته که نشنیدنی است که ما ملت اعتدال نیستیم.
بپذیریم که تاریخ را جدیتر بخوانیم. شاید در کهن متون تاریخی پاسخی برای مردم میدان کاج و آن مشتری نانوایی بربری حوالی آن یافتیم
تاریخدانان را گفتم که هم حرمت همکیشان را پاس بدارم و هم از تناقض نماهای (پارادوکسیکال) روزگار شگفتانگیز امروز گفتوگو به میان آید. آیا آنچه که در نگاه به روزگار ایران کنونی میبینیم همه آن چیزی است که دیدنی است؟
این سخن البته فلسفی مینماید، اما پیشتر و بیشتر از آن کنکاشی تاریخ مدارانه است. به گمانم در برزخی که امروز گرفتار آنیم سخت محتاج بازخوانی تاریخیم. باید بخوانیم از آنچه بودهایم و بدانیم اکنون در کجای آرزوهای نیاکانمان قرار گرفتهایم. کدام ذهن نقاد و وقادی است که حضور دین در ساحت سیاسی ایران باستان را بشناسد و از شباهت خارقالعاده موبدان و روحانیون شیعی در شگفت نماند؟ کیست که در حمله اعراب نبیند شعارهای مساواتخواهانه چه بر سر علاقه راستین ایرانیان به آیین جدید آورد؟ میشود در نیشابور آغاز قرن هفتم بود و ندید پسر چنگیز چه مشکی از خون فرهنگ دوستان نیشابوری پر نکرد؟ باید از سنیان تبریز قرن یازدهم پرسید آنگاه که شاه مقتدر صفوی به بدترین وجه ممکن ارادت خود را به اهل بیت پیامبر اسلام نشان داد، چه بر سر حقوق مذهبی آنان آمد؟ کیست که در 1285 و در تنگنای مشروطهخواهی نظاره کند و از کشاکش دنیای سنت و مدرن که در کالبد مشروعه و مشروطه آرزوهایی را بر باد داد چیزی نداند؟ میتوان در 1304بود واز نزاع همیشگی امنیت و آزادی که این بار هم به سود امنیت خاتمهای شوربختانه یافت سخنی بر زبان نیاورد؟ میشود که در لالهزار 1332 بود و لمپنیسم دینمدارانه شعبان جعفری را ندید؟
میتوان با آیتاله خمینی در پاریس بود و در کنار خبرنگار «دی ولت کرانت» هلند نشست و باور نکرد که در حکومت اسلامی کمونیستها هم آزادند؟ و در آخر میتوان در اوین 67 و کهریزک 88 بود و آثار آن مصاحبه را ندید؟ بپذیریم که تاریخ را جدیتر بخوانیم. شاید در کهن متون تاریخی پاسخی برای مردم میدان کاج و آن مشتری نانوایی بربری حوالی آن یافتیم.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»