مهرزاد موسوی/ رادیو کوچه
ما حدودن ده نفر بودیم البته این فقط شامل بچههایی بود که تهرانی بودند دوستهای شهرهای دیگه در دسترس نبودند. با امسال پانزده سال است که با هم دوست هستیم با عقاید تا حدی متفاوت ولی با ظاهرهایی کاملن متفاوت یکی اهل سیگار و مشروب و رقص آن یکی نماز و دعا و چادر … ولی در چندین مورد حسابی با هم مشترک هستیم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
یکی دوستی دومی اعتماد به همدیگر سومی یکرنگی چهارمی متحجرنبودن پنجم و مهمترین آنهم هنری بودن و… همه ما در دوران دانشجویی عاشق شریعتی بودیم، کتلتهای بدمزه سلف دانشگاه را باهم دور میریختیم و به جای آن نان و پنیر و مربا یا دلمههای سرد هفتگی مادرمان را میخوردیم، هر روز تکیه کلام استادها را یادداشت میکردیم و شبها دور هم در حالیکه با یک دانه تیبگ چایی در یک فلاسک کل خوابگاه را جواب میدادیم دور هم مینشستیم و تعریف میکردیم. آقای کشاورز تکیه کلامش چیز بود، چه جملهها که با چیز نمیساختیم و از خنده رودهبر نمیشدیم، آن یکی اصرار عجیبی داشت سر کچلش را با موهای آنطرف سرش به زور ژل بپوشاند، امان از وقتی که باد کولر موهایش را بلند میکرد، امان از دکمههای باز شده زیپهای نبسته، بیچاره استادها…
روزهای خوابگاه و پیچاندنهای سرپرستها شبهای ژوژمان و تحویل کار و حسادتها و رقابتها گذشت و همینطور سالهای دیگر حالا هر کدام از ما یا ازدواج کرده ویکی دو تا بچه دارد و یا مجرد ا ست وبرای خودش میگردد. بعضی از ایران رفتهاند و بعضی، از تهران بعضیها هم هنوز درس میخوا نند……
ولی با همه این تفاوتهای مسیر هنوز هم یک روزهایی از سال دور هم جمع میشویم سالهای اول بیشتر حالاها کمتر ودر تمام طول سال هم با تلفن و ایمیل وغیره از حال هم خبردار میشویم. از بین ماها یکی با همه فرق داشت، همان ماهی سیاه کوچولو، او همیشه خلاف مسیر جمع حرف میزد، اگر همه ما در یک موضوعی با هم بحث میکردیم مخالفترین نظر را در جمع میداد، منفیبافی میکرد شخصیت من میدونم کارتون گالیور را به او داده بودیم. سرانجام گاهی به شوخی گاهی با کدخدا منشی بحث را جمع میکردیم.
و این مخالفگوییها و بر خلاف جمعی که خود ادعای روشنفکری داشت آنقدر ادامه پیدا کرد. که کمکم در دورهها توسط بعضی دوستان که از رفتارها و مخالف خوانیهای او خسته شده بودند کنار گذاشته شد خودش هم جایی گفته بود که از این دورهها خوشش نمی آید. گفتم که همیشه سازش ناکوک بود وهست.
این همه را گفتم تا برسم به این نقطه که در مرحله ازدواج و انتخاب هم مخالف حرکت جامعه بود. خوب بعضی از ما عاشق شدیم بعضی ازدواج یک کم سنتی یعنی معرفی شدن به کسی و الی آخر … ولی او اعتقاد دیگری داشت. خیلی صریح ازدواج دوستان را زیر سوال میبرد خیلی اوقات راست میگفت ولی بد میگفت، حقیقت را توی صورت طرف میکوبید. عقیدهای داشت و محکم سر این حرفش ایستاده بود. میگفت: اینچه رسم و فرهنگ بدی است که پسر باید به خواستگاری دختر برود،مگر چه اشکالی دارد اگر دختری عاشق پسری شد به او ابراز علاقه کند؟ چرا ما باید در خانه بنشینیم و منتظر باشیم کسی سراغمان بیاید.
به نظر شما حرف بدی میزد؟ مسلمن نه. من هم نظرش را قبول داشتم ولی یک امای بزرگ اینجاست آن چیزی که درست است با آن چیزی که مرسوم است و در زمان حال رایج زمین تا آسمان فاصله دارد. ما میگوییم جرم و جنایت بد است دوربین بر ندارید از صحنه کشتهشدن کسی فیلم بگیرید. کمک کنید طرف جان ندهد. ولی آیا در عمل چنین میشود خوب نه. در عمل مردم چند وقت بعد، پس از کلی تقبیح و نصیحت دوباره میروند اعدام همان قاتل را تماشا میکنند و به نیروی اتنظامی شیر برنج هم احسنت میگویند .
میدانم مثال بیربطی زدم ولی دوست داشتم چیزی در مورد این تماشای اعدامهای قرون وسطایی بنویسم و نوشتم… در هر صورت این دوست من پایش را در یک کفش کرد و تصمیم گرفت عاشق پسر یکی از فامیلهایشان بشود و شد. در رفتوآمدهای خانوادگی اندکی که با هم داشتند به او ابراز علاقه کرد. پسر هم در کمال صراحت و صداقت به او جواب داد: « ازت بدم نمیآد میتونم دوستت بشم ولی باهات ازدواج نمیکنم.»
او هم به همین اکتفا کرد. خودش را خوشگل میکرد. اولین نفری بود از دور و بریها که برای خودش لنز خرید چهقدر هم به او میآمد. دختر زشتی نبود که کسی را برماند. زیبا هم نبود که پسرها را جادو کند در مجموع به جز اخلاقش مشکل خاص دیگری نداشت.
ولی با اینحال با رفتارش، این دویدنش به دنبال پسر، کادو خریدنها ، وقت و بیوقت زنگ زدنش به خوابگاه، بیشتر تبدیل به یک مزاحم عاشق شده بود، ذلیل شده بود. غروری که فکر میکرد با آمدن خواستگار به خانهاشان جریحهدار میشود در به دنبال پسر دویدن خرد شده بود.
ولی باز هم به راهکارهای هیچکس گوش نمیداد. هرچه میگفتم این بیچارگی عشق بیشتر به جنس مرد میآید، تمام زیبایی قصه لیلی و مجنون به این است که مجنون از عشق لیلی مجنون شد. بابا اگر خارجی آن را هم بخواهی این رومئو بود که ناز ژولیت را میکشید …. باز هم اثری نداشت .
میگفتم اگر عاشقی باش یک کم غرورت را حفظ کن مطمئن باش اگر او تو را بخواهد خودش را به سراغت میآید. بگذار برایش دست نیافتنی باشی کمی دست و دلش برایت بلرزد نه آنکه تو را خوار و خفیف ببیند … نمیدانم شاید آنقدر گرفتار شده بود که دیگر توان پا پسکشیدن نداشت .. چهقدر روزهای سختی را گذراند بعدها فهمیدم گریههایش را التماسهایش را همه را…
این ماجرا سالها طول کشید پسر فوق لیسانساش را گرفت و چون متولد یک کشور اروپایی بود برای ادامه درسش از ایران رفت آنجا نمیدانم، خیلی چیزها را این وسط نمیدانم، اینکه چه اتفاقاتی بین این دو در طی آن چند سال افتاد، فقط میدانم آدرس ایمیل او را هم پیدا کرد و در اینترنت هم به سراغش رفت ولی دیگر دستش به او نرسید، از آنطرف هم پسر نه قولی داده بود نه قراری و نه دوست من فرصتی برای عاشقشدن برای او گذاشت از رفتن او هم سالها میگذرد دوستم هنوز ازدواج نکرده، امید به زندگیاش صفر است بارها برایم زار زده بارها سعی کرده با پسرهای دیگری دوست شود ولی چون هنوز سر حرفش است و ابراز دوستی و علاقه از طرف اوست هیچکس جدیاش نمیگیرد همه شاید سوژه خوبی برای سو استفادهاش میبینند ولی برای عاشقشدن و ازدواج نه.
در رسم عاشقی هر چهقدر این دویدنها، التماسها، زجرها، زیر پنجره آواز خواندنها، حقیرشدن در عشق به جنس مرد میآید در عوض همینها از طرف یک دختر نتیجه عکس دارد .نمیدانم شاید خیلیها تجربه متفاوتی را داشته و یا شنیده باشند ولی من هرچه دیدهام و شنیدهام اینگونه بوده است. نمیشود در این موارد قانونی وضع کرد ولی تجربه به من ثابت کرده اگر دختری عاشق پسری هم شد باید شرایطی را ایجاد کند که دوستت دارم را پسر به او بگوید وگر نه «پسرها ظرفیت این را که به آنها بگویید دوستت دارم را ندارند.»
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
علی
من اینو دیگه نشنیده بود مهمیشه شنیده بودم دخترها ظرفیتشو ندارند که بهشون بگید دوستتون دارم
این حرف همونقدر اشتباه است که عنوان این مقاله اگر من یا شما کسی رو برای دوست داشتن انتخاب کردیدم – نه ببخشید شاید انتخاب نکرده باشیم و فقط دوستش داریم و هم میدونیم چرا هم نمیدونیم چرا – اگر دوستش داریم و بهش میگیم لابد اون باید ظرفیت دشاته باشه هیچچ ربطی هم به شعور و انتخاب و دوست داتن ما نداره
این یه تیکه ی ماجور فرنگمونه که مشکلو بیرون خودمون میبینم پسره میگه دخترها ظرفیت ندارن دختره میگه پسرها
دوستش داری میخوای بگو بگو ولی اگر میخوای باسیاست بری جلو و جساب کنی که اون اول بگه یا من ببخشید داری بازی میکنی نه محبت نه دوست نه عشق این سیاستمداری و منفعت سنجی نه دوستداشتن بی آلایش و ساده و صادقانه
نمیدونم چرا انقدر همه ی ارزشهایمان باژگونه شدیم و انگار نه انگار نمیایم بگیم چطور دوست داشتن و محبتمونو نشون بدیم که خوشایند مطلوبمون باشه و لذت ببره نه که ازار ببینه یا بشیم مزاحم و کنه و خیلی خودمونی سریش و آویزونش به جاش یه اسمون ریسمون دیگه میبافیم
میشه سخت به کسی گفت دوستت دارم و حرمت قائل د که من اجازه دارم محبتمو به این صراحت ابراز کنم یا نه و طرف تحمل شنیدن و قدرت درک کردنشو داره و براش خوشاینده یا نه میشه انگشت اتهام هم از یه روایت به سوی ظفیت دخترها گرفت از یه طرف به سوی ظرفیت دخترها فرقش هم فقط در اینه که به کدوم گروه تعلق داشته باشیم لختی به این گفته بیاندیشید مسخره نیست و هردو مقصر هستند و هیچ کس هم مقصر نیست برای اینکه نه سنتی فکر میکنیم نه مدرن و مثل چاندول بین این دو نوع ارزش گذاری در رفت و آمد هستیم
ساده اینکه به کسی بگو و طوری بگو که ظرفیتشو داشته باشه دختر خوب و ایا خودت ظرفیت شنیدنشو داری و قدرشو میدونی و برات محترم و ارزشمنده یا نه