Saturday, 18 July 2015
29 March 2023
طنز در پزشکی- قسمت سی‌وسوم

«سه‌شنبه‌ها با حوری»

2011 January 27

علی انجیدنی /رادیو کوچه

وقتی به هوش آمدم با لباس بیمارستان که یک روپوش بلند سرتاسری بود روی تخت‌، داخل بخش دراز کشیده بودم. دستی به بخش‌های پایینی بدنم زدم و جیغم هوا رفت. داد زدم: «چرا رضایت عمل نگرفتید. چرا با کنترل از راه دور مرا بیهوش کردید. چرا با من هماهنگ نکردید نگفتید شاید نظری چیزی در مورد نوع و شکل بخش خارجی دست‌گاه تناسلی‌ام داشته باشم. ای خدا! چرا این‌جا همه‌چیز زوریه؟ من نمی‌خواستم زن بشم! من می‌خواستم برم به جهنم! برم به درک! حالا کی می‌خواد جواب این همه بهشتی حشری رو بده؟» همین‌طور که شیون می‌کردم و غر می‌زدم دوباره چشم‌هایم سنگین شد و از هوش رفتم.

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

پس از مدتی دوباره به هوش آمدم و تا اومدم جیغ بزنم پرستاری که بالای سرم بود گفت: «گفتند اگر صداش در اومد دوباره بیاریدش اتاق عمل تا جای دیگه‌اش رو هم عمل کنیم.» گفتم: «جان‌! دیگه کجام رو می‌خوان عمل کنن! اصلی کاری‌ها رو که کندند انداختند جلوی سگ! دیگه چیزی ازم نمونده که بخوان بکنند. حداقل به قول قدیمی‌ها فقط یک مو می‌کندید‌، نا‌مرد‌ها‌! نه این‌که مو رو با پوست و پیلش از جا در آرید.»

چند روز توی بیمارستان بستری بودم. وقتی مرخص شدم خجالت می‌کشیدم جایی برم. خودم را توی اتاق مهمان‌سرا محبوس کرده بودم و هر چه پیغام می‌دادند که برای کار به اورژانس بروم بهانه می‌آوردم که حالم خوب نیست. مونده بودم باید چه نوع لباسی بپوشم‌. حتمن تمام خصوصیات ظاهری‌ام هم در عرض چند هفته تغییر می‌کند خودم که احساس می‌کردم صدایم دارد نازک می‌شود. با خودم گفتم خدا کنه اون نگه‌بانی که به عمه‌اش فحش دادم منو نبینه وگرنه کارم دراومده.

بالاخره بعد از یک هفته با اصرار دکتر «مصطفا» برای اولین بار به محیط بیرون مهمان‌سرا قدم گذاشتم. بر‌خلاف انتظارم هیچ‌کس به من توجهی نمی‌کرد و همه سرشان توی کار خودشان بود. با ترس و لرز وارد اورژانس شدم. منشی به محض دیدن من گفت: «سلام خانم دکتر! انشا‌اله کسالت برطرف شده باشد.» گفتم: «جان‌! خانم دکتر هم عمه‌تان است.» گفت: «شوخی می‌فرمایید خانم دکتر! همه خبر دارند که شما تغییر جنسیت دادید‌.» گفتم: «فکر کنم با این تفاسیر فقط خواجه حافظ شیراز خبر نداشته باشد. خوب که چی؟ من هم شدم زن! بده؟!» گفت: «نه چرا بد باشه خیلی هم باحاله‌! از این به بعد کلی با هم صفا می‌کنیم.» گفتم: «ببخشیدها من از هم‌جنس‌بازی و این کارها خوشم نمی‌آد! گفته باشم.» بیچاره منشی رنگ چهره‌اش عوض شد و گفت: «حالا کی می‌خواد با شما عشق‌بازی کنه خانم دکتر. منظورم این بود که با هم جور می‌شیم و می‌شینیم گپ می‌زنیم.» سرم رو پایین انداختم و وارد اتاق پزشک شدم. آقای دکتری که شیفت اون روز بود با دیدن من گفت: «خانم دکتر خوش اومدین. کی می‌تونید اولین شیفتتون رو بیایید. بفرمایید تا من با بچه‌ها هماهنگ کنم.»

گفتم: «یعنی به همین راحتی من تغییر جنسیت دادم و آب از آب تکان نخورد. چقدر همتون راحت برخورد می‌کنید! حالا که این‌جوریه من آماده‌ام از فردا شیفت‌هایم رو بیام.» بعد از بیرون آمدن از اورژانس در محیط بیمارستان قدمی‌ زدم و برگشتم به اتاقم. سر شب بود که در زدند‌. وقتی در را باز کردم حوری و همسر گرامی و چند تا از هم‌کاران خانم بیمارستان کیک به دست پشت در بودند. قبل از این‌که تعارف‌شان کنم وارد اتاق شدند و شروع کردند به شلوغ‌بازی و لوس‌بازی. من با اعصابی خراب گوشه‌ای کز کرده بودم و قاطی اونا نمی‌شدم. با اصرار حوری جلو اومدم‌. حوری گفت‌: «خب. ایشون عالیه خانم هستند که از امروز هم‌جنس و دوست خوب همه ما هستند. امشب ما دور هم جمع شده‌ایم تا ورود ایشون رو به جرگه زنان بهشتی جشن بگیریم.»

اون شب همه با من مهربون بودند. همسر گرامی خیلی خودش رو صمیمی نشون می‌داد. فکر می‌کنم توی دلش می‌گفت‌: «خوب بالاخره تقاص کارات رو دادی علی آقا! حالا باید بفهمی زن بودن یعنی چی‌؟ تو اون دنیا هر غلطی دلت می خواست می‌کردی و مثل آب خوردن هم دروغ می‌گفتی‌. حالا یه کم ما رو درک می‌کنی.» تا دیروقت اون‌جا بودند ولی من اصلن احساس راحتی باهاشون نمی‌کردم. بالاخره تصمیم گرفتند من رو تنها بذارند و رفتند. خوابم نمی‌برد. هزار تا فکر جوراجور ذهنم رو اذیت می‌کرد. دم دم‌های صبح که خوابم برده بود عرق کرده‌، از یک خواب وحشت‌ناک با صدای جیغ پریدم‌. خواب همون نگه‌بان رو می‌دیدم که اومده بود تو اتاق و یه برگه‌ای رو نشون می‌داد که نامه اجرای احکام دادسرای باریتعالی بود و نوشته بود: «چون شما به عمه ایشان اسائه ادب کرده‌اید و ایشان از دست شما شاکی هستند اولین نزدیکی جنسی با شما باید توسط ایشان صورت پذیرد و به قول معروف ایشان باید محلل باشند.» توی رختخواب نشسته بود و داشتم می‌لرزیدم‌. با خودم فکر کردم محلل که نقش دیگه‌ای داشت اسم این رو باید راه بازکن گذاشت. هر چی تلاش کردم دوباره خوابم ببره نشد که نشد. تا چشمم رو می‌بستم نگه‌بان دیلاق لخت جلویم ظاهر می‌شد. از خیر خواب گذشتم و خیلی زود به اورژانس رفتم. دکتر کشیک گفت‌: «ببخشید مگه تو این دنیا هم ساعت‌ها رو عقب جلو می‌کشند؟ شاید ساعت‌ها عوض شدند من خبر ندارم‌.» گفتم‌: «نه بابا‌. خوابم نمی‌برد. اومدم شما زودتر بروید استراحت کنید.»

اولین کشیک اورژانس پس از زن شدنم را شروع کردم. حالا می‌تونستم بیماران خانمی که اصرار دارند فقط توسط پزشک خانم ویزیت بشوند رو هم ببینم. منشی می‌گفت که شما رو به عنوان پزشک معتمد جهت معاینه و ویزیت حوری‌ها هم انتخاب کرده‌اند و اگه حوری‌ها بعد از بودن با اهالی بهشت دچار مشکل شدند من باید ببینمشون و نظر بدم. با خودم گفتم‌: «از این به بعد فیلم و سریالی خواهیم داشت با این اساتید بهشتی‌! این مردهای بهشت آمده‌ای که من دیدم همه حوری‌ها رو لت و پار می‌فرستند این‌جا و هر روز یک ماجرای ویژه خواهیم داشت.» اولین مریض یک آقای مسن بود که بسیار خجالتی بود. تا فهمیده بود پزشک خانم است می‌خواسته برگردد. با هزار ناز و ادا راضی‌اش کردم که بشیند و مشکلش را بگوید. بهش گفتم: «من مرد بودم و تازه تغییر جنسیت دادم.» کار بدتر شد‌. دیگه نگاهم هم نمی‌کرد و هی زیر لب استغفراله می‌گفت. آخر عصبانی شدم و گفتم‌: «بابا‌! پدر جان‌! میگی چه مرگته‌؟» بیچاره با من و من و خیلی آهسته و نجوا‌کنان گفت‌: «ببخشید. فکر کنم پریود شده‌ام! …..» (ادامه دارد..)

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , , , , , ,