Saturday, 18 July 2015
25 March 2023
اوراق زرین- حکایاتی کوتاه از گلستان بی‌خزان

«قلمرو سعدی»

2011 January 29

رضا افتخاری/ رادیو کوچه

r.eftekhari@koochehmail.com

از مجموعه‌ی کتاب‌های کهن و کلاسیک زبان پارسی و هم‌چنین تحقیقات و نگارش‌های ادیبان معاصر می‌خوانیم‌. داستان‌ها، افسانه‌ها و حماسه‌ها‌، غزل و قصیده‌، ولیکن سعدی و کلیات او جای‌گاهی دیگر دارد‌. برای تنوعی در سلسله برنامه‌ها و گفتمان‌های ادبی‌، هراز چند گاهی به این معدن حکمت عملی رجوعی می‌کنیم و این هفته نیز هم‌راه شما حکایاتی کوتاه از گلستان بی‌خزان استاد سخن «سعدی» می‌خوانیم.

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

«باب سوم‌، در فضیلت قناعت»

حکایت

اعرابی را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی‌کرد که وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه کیسه‌ای یافتم پر مروارید هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریانست باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مرواریدست.

در بیابان خشک و ریگ روان              تشنه را در دهان‌، چه در چه صدف

مرد بی توشه کاوفتاد از پای              بر کمربند او چه زر چه خزف

حکایت

بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمت‌کار شبی در جزیره کیش مرا به حجره خویش در آورد همه شب نیارمید از سخن‌های پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین، گاه گفتی خاطر اسکندریه دارم که هوایی خوش‌ست باز گفتی نه که دریای مغرب مشوش‌ست سعدیا سفری دیگرم در پیش‌ست اگر آن کرده شود بقیت عمر خویش به گوشه بنشینم. گفتم آن کدام سفرست؟ گفت گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آن‌جا کاسه چینی بروم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و بدکانی بنشینم .

انصاف ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند، گفت ای سعدی تو هم سخنی بگوی از آن‌ها که دیده‌ای و شنیده‌ای گفتم

آن شنیدستى که در اقصاى غور           بار سالارى بیفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنیا دوست را             یاقناعت پر کند یا خاک گور

حکایت

-‌ هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دل‌تنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی‌کفشی صبر کردم

مرغ بریان به چشم مردم سیر               کم‌تر از برگ تره بر خوان است

وان که را دست‌گاه و قوت نیست            شلغم پخته مرغ بریان است

حکایت

-‌ صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد طاقت حفظ آن نداشت ماهی برو غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت

دام هر بار ماهی آوردی                         ماهی این بار رفت و دام ببرد

دیگر صیادان دریغ خوردند و ملامتش کردند که چنین صیدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن‌. گفت‌: «ای برادران‌، چه توان کردن‌؟ مرا روزی نبود و ماهی را هم‌چنان روزی مانده بود‌. صیاد بی‌روزی در دجله نگیرد و ماهی بی‌اجل بر خشک نمیرد.»

حکایت

-‌ درویشی را شنیدم که در آتش ناقه می‌سوخت و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی‌گفت

به نان قناعت کنیم و جامه دلق                 که بار محنت خود به که بار منت خلق

کسی گفتش‌: چه نشینی که فلان درین شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم‌، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دل‌ها نشسته . اگر بر صورت حال تو چنان‌که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد. گفت خاموش که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن

حقا که با عقوبت دوزخ برابر است              رفتن به پای‌مردی همسایه در بهشت

«باب دوم ، در اخلاق درویشان»

حکایت

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته‌اند گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم

هر که را جامه پارسا بینی                         پارسا دان و نیک‌مرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست                   محتسب را درون خانه چه کار

حکایت

-‌ دزدی به خانه پارسایی در آمد چندان‌که جست چیزی نیافت دل‌تنگ شد پارسا خبر شد گلیمی که بر آن خفته بود در راه دزد انداخت تا محروم نشود

شنیدم که مردان راه خداى                        دل دشمنان را نکردند تنگ

ترا کی میسر شود این مقام                      که با دوستانت خلافست و جنگ

مودت اهل صفا، چه در روی و چه در قفا، نه چنان کز پست عیب گیرند و پیشت بیش میرند.

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد          بی‌گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , , , , , , , , , , ,