Saturday, 18 July 2015
25 March 2023
مجله جاماندگان‌-‌خدایان نجات‌شان نمی‌دهند-‌قسمت بیست‌و‌چهارم

«‌فال‌»

2011 January 31

شراره سعیدی/ رادیو کوچه

ما در سلسله برنامه‌های خدایان نجات‌شان نمی‌دهند، سعی کردیم به مشکلات عمومی متدینین به سه دین «‌هندوئیسم، مسیحیت و اسلام‌» که از دید شمار رسمی پیروان، برترین بودند، بپردازیم، گرفتاری‌های مورد بررسی در این برنامه‌ها صرفن به مواردی اختصاص یافت که تنها ایرادات منتج از نوع اعتقادات دینی‌شان بود، ما صادقانه تلاش کردیم به دور از هر‌گونه تعصبی با ارایه مستندات در حد توان صرفن منعکس‌کننده بزرگ‌ترین معضلات این گروه‌ها باشیم و از آن‌جایی که شنوندگان فارسی‌زبان این برنامه‌ها عمدتن مسلمان‌اند، برنامه‌های بیش‌تری به مسلمانان اختصاص یافت.

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

خدایان نجات‌شان نمی‌دهند، عنوانی کلی برای کسانی بود که با توسل بر دین و خدای معرفی‌شده توسط دین‌شان آن‌چنان گرفتار معتقدات‌شان هستند که این باورمندی بزرگ بر تمامی مناسبات‌شان سایه‌ای عظیم افکنده است، بسیاری از مشکلات این مومنان از قلم افتاد، اما هر‌چه که بود تنها انتظارات عنوان‌شده و بعضن مکتوبی بود که از تاریخ‌چه این متدینین و منتقدان به آن‌ها روایت شد، داستان کوتاه فال به‌عنوان حسن ختامی برای این مجموعه برنامه است .

«فال»

اگه بخوای فالت را بگم باید قول بدی خوب گوش بدی و بعد فراموشش کنی، تا هم من لو نرم و هم تو این بقیه عمرت رو با دلهره نگذرونی.

یک وقتی می‌یاد که دیگه موهات سفید شده و چشم‌هات کم‌سو،  یک افسردگی موذی و یک یاس دلهره‌آور و قدیمی شده مونست و توی یک حنجره پر از عقده جز دمل‌های چرکی از کلماتی متعفن چیزی برای قی‌کردن نداری و تو که ترسویی و نقاب نجابت بر چهره‌داری همه را به یک‌باره فرو می‌دهی و تمامی احشای روی هم ریخته‌ات عفونی‌شده و می‌میری .

تو بلند می‌شی و قدت می‌رسه تا آسمون و درازای هر پایت می‌شه چند صد کیلومتر یا شاید هم بیش‌تر‌، اون‌وقت به اون پایین که نگاه کنی می‌بینی چه‌قدر ترکیدنت مشمئز‌کننده و دق‌هایت کوچک و بودنت حقیر بوده، خوش‌حال می‌شی که بلند شدی و رها شدی و ول می‌شی تو بی‌کرانگی و لذت‌بردن از خلا و لعنت می‌فرستی به خودت که چرا این‌همه سال، آن‌قدر کوتوله بودی و نمی‌دونستی راه خلاص چه‌قدر راحته‌‌…. که ناگهان یک موجود خیلی درازتر از تو، محکم خیلی محکم می‌زنه پس گردنت وگوشت رو می‌گیره و کشون کشون می‌بردت یک‌جایی که پر از آتیش و دود و کوفت و نکبت و آلات شکنجه فراهم شده توسط یک بیمار سادیسمیه و سرت داد می‌کشه آن‌قدر این‌جا می‌مونی تا آدم شی و تو دیگه راهی نداری و حتمن باید آدم بشی ومسلمن آن‌قدر عقب‌افتاده‌ای که نمی‌دونی چه‌طوری باید آدم شد.

کم‌کم با درازای دیگه دوست می‌شی و اونا حالیت می‌کنند، اون‌هایی از این دوزخ جسته‌اند که باور کردن، هر‌چی سرشون اومده  عین عدالته و وقتی اقرار کردن،  دیگه کار تمومه و تو که استاد خفه شدنی خیلی سریع به ذهن دم دستی و کودنت این باور رو می‌دی که هر چی اینا می‌گن درسته و تو صف انتظار تطهیر می‌شینی و آب توبه می‌ریزند سرت و آخر سر آن‌قدر که اون موجود فوق دراز مهربونه، براتون با واسط توضیح می‌ده که این شکنجه‌های بیمار‌گونه تنها کیسه‌کشیدن به روی بدن کثیفیه که باید برای ورود به بالاتر  نظیف بشه و تو با اون مغز گنجشکی حقیرت خوش‌حال می‌شی که چه عالی که این دراز آن‌قدر خوبه که من کم‌ترین رو هم داخل آدم حساب کرد و کیسه کشید.

بعدش وارد یک‌جایی شبیه کشور‌های استوایی می‌شی و تا وارد می‌شی لنگ‌های درازت رو که حالا به مرحمت این جای استثنایی منعطفه و کش می‌یاد و پیچ می‌خوره و هر حالتی رو که بخوای می‌گیره لب ساحلی عجیب و رویایی می‌اندازی گردنت و تاب می‌خوری و با جانور‌هایی به‌نام پری مونث و مذکر حال می‌کنی، اون هم اون‌جوری که اگه توی اون دنیا این‌جوری می‌کردی حتمن صد سال دیگه هم از جهنم بیرون نمی‌اومدی و نفس می‌کشی و خلاصه خوش می‌گذره، که یک‌هو یک آدم درازتر از تو می‌یاد و بهترین پری مذکر تو رو می‌بره و تا می‌یای اعتراض کنی می‌شنوی خفه (‌این اون ور به ما نزدیک‌تر بوده‌) و خلاصه هر چی که برای توست از نوع درجه‌ ده و دست‌دوم و کپک‌زده و به درد نخوره و تو باز عقده‌ای می‌شی و سرخورده و مایوس، باز گلویت پر می‌شه از تاول‌های چرکی و نگاهت یخ می‌کنه به آسمون روبه‌رو و تصمیم می‌گیری که دیگه چرک‌ها رو قورت ندی و تف کنی بیرون و آن‌قدر که بی‌مخی نمی‌فهمی اون فکرت رو می‌خونه و همین نکته  آشکار باعث می‌شه که درازترین، دهنت رو با دست محکم بگیره و تو دست و پا بزنی و اون لنگ‌های دراز اهدایی برات بشه دردسر و بدون این‌که بخوای بخوره توی صورتش و اون هم تو رو از صفحه خلقت حذف کنه و تازه راحت می‌شی و قدر نبودن را فقط وقتی نبودی می‌تونی درک کنی، ولی حیف نیستی تا درک کنی.

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , , , , , ,