Saturday, 18 July 2015
25 March 2023
دایره‌ی شکسته

«دزدیدن قرص نانی که جاودانه شد»

2011 February 04

مه‌شب‌ تاجیک/ رادیو کوچه

یادگارهایی از کودکی با ما هست که همیشه می‌ماند، انگار حک شده است بر تمام روح و روان ما، گاهی خوب است گاهی دردناک، گاهی وقتی در اوج بزرگ‌سالی و تنهایی یکهو به یادت می‌آیند مور مورت می‌شود از آمدنشان و لب‌خند پت و پهنی می‌نشیند روی لبت و گاهی خاطره‌ای به یادت می‌آید که سریع سرت را تکان می‌دهی که برود، نمی‌رود که هست. ولی پرتش می‌کنی عقب تا برود ته خاطرات تا زمانی که دوباره بیاید جلو. برای مردم ایران، از هر نسلی، کودکانه‌های غریبی بوده است. هر نسلی در ایران با بدبختی‌های خاص خودش بزرگ شده است، با رنج‌هایی که شاید بسیاری از کودکان جهان در کودکی حتا بزرگ‌سالی هم آن‌ها را درک نکنند شاید به همین دلیل بچه‌های ایران کودکانه‌هایشان فرق دارد و یک‌جور غم و خوشی مخصوص به همه‌اشان درش هست.

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

همه‌ی ما با بینوایان بزرگ شدیم یا خوانده‌ایم یا دیده‌ایم، هی فیلمش را هی کارتونش را. و همیشه هم  با این همه دیدن نگران بودیم، چه بلایی سر «کوزت» و «ژان‌والژان» می‌آید. آن شبی که ژان‌والژان رفت تا برای همیشه کوزت را نجات دهد. هم خوش‌حال بودیم هم ترس داشتیم که نکند نتواند و بازهم کوزت مجبور باشد با «تناردیه‌های» بدجنس بماند و چقدر بیش‌تر پدر و مادرمان را دوست می‌داشتیم که در شب‌های سرد ما را بیرون به دنبال کاری نمی‌فرستند، غافل از این‌که این مهربانان در شب‌هایی که لازم بود هم ما را نمی‌فرستادند تا همیشه کودکی با خوب و بدش بماند با ما.

رمان پرحجم «ویکتور ماری هوگو» (1802-1885)، نویسنده‌ی فرانسوی، که از 8 آوریل تا 30 ژوئن 1862، هنگامی که نویسنده آن در «گرنزی»  به حال تبعید به سر می‌برد، به همت لاکروآی ناشر در پاریس انتشار یافت. باید خاطرنشان ساخت که ویکتورهوگو این اثر را، که ادعانامه‌ی بالابلندی است، در همان سالی آغاز کرد که لویی فیلیپ عنوان «پر دو فرانس»  به وی عطا کرده بود. نویسنده در آن روز نام بینوایی‌ها بر آن نهاده بود. وی سرتاسر سال 1847 را بر سر آن نهاد، لیکن، بر اثر رویدادهای سیاسی که وی در آن‌ها شرکت فعال داشت، در کار او وقفه افتاد.

همه‌ی ما با بینوایان بزرگ شدیم یا خوانده‌ایم یا دیده‌ایم، هی فیلمش را هی کارتونش را. و همیشه هم  با این همه دیدن نگران بودیم، چه بلایی سر «کوزت» و «ژان‌والژان» می‌آید

ژان وال ژان به جرم سرقت یک قرص نان آن هم برای سیر کردن طفل گرسنه خواهرش به پنج سال زندان در بیست و شش سالگی محکوم می‌شود. او که تحمل این مجازات سنگین برایش سخت بود تصمیم می‌گیرد که از زندان بگریزد‌. فرار از زندان محکومیت او را به نوزده سال افزایش می‌دهد‌. ژان والژان پس از آزادی از زندان مردی چهل و پنج ساله است که شراری از نفرت و انتقام درونش زبانه می‌کشد‌. در بیرون از زندان هیچ‌کس از او استقبال نمی‌کند و با اطلاع از محکومیت او حتا سرپناهی هم به او داده نمی‌شود. ژان، پرسان پرسان به منزل اسقف نیکوکاری می‌رسد و شب را با اجازه کشیش در خانه او می‌ماند‌. اما شبانه با سرقت اموال اسقف از آن‌جا گریخته و دوباره توسط ماموران به جرم دزدی دستگیر می‌شود. اسقف سرقت ژان وال ژان را نادیده می‌گیرد‌. بخشش اسقف زندگی ژان را تغییر می‌دهد. سر انجام نیک منشی یک مرد روحانی، درهای نیک‌بینی و خیر اندیشی را به روی او باز می‌کند و یکی از بزرگان روزگارش می‌شود که باید تفصیلش را در متن کتاب خواند. اخلاق، فضیلت، پستی، ستم، روی‌دادهای تاریخی با ژرف اندیشی برسی می‌شود و تناردیه ماریوس و دیگر قهرمانان کتاب با نظم ویژه‌ای در برابر هم قرار می‌گیرند و اثر جاودانه‌ای می‌سازند. گرچه بینوایان از عشق‌های خیال‌انگیز سرشار است، اما جلوه‌ی واقع‌بینانه زندگی مردم در زمان ویکتور هوگو در آن کاملن دیده می‌شود.

ژان‌والژان با ورود به شهر مونتروی و استفاده از ابتکارات خود صنعت شهر را متحول می‌کند تا آن‌جا که مونتروی تبدیل به بزرگ‌ترین مرکز تولید کهربا و اجناس کهربایی می‌گردد و جمع زیادی در آن‌جا به کار مشغول می‌شوند‌. ژان در  این شهر صاحب ثروت و شهرت و قدرت می‌شود‌. همه‌ی مردم او را به اسم «بابا مادلن» می‌شناسند و شهردار مونتروی است‌. از دیگر شخصیت‌های این داستان کارگر زنی به نام «فانیتن» است که که در کارخانه‌های شهر مونتروی کارگری می‌‌کند تا هزینه نگه‌داری دخترش کوزت را برای خانواده تناردیه که از او نگه‌داری می‌کنند، بفرستد‌. فانتین از کارخانه بدون اطلاع بابا مادلن اخراج می‌شود  بازرس ژاور، بازرسی که جانش را پای اجرای قانون می‌گذارد قصد می‌کند فانتین را مجازات کند که شهردار از این زن بیچاره حمایت می‌کند. از این‌جا به بعد بازرس ژاور مدام به دنبال این است که شخصیت واقعی بابامادلن که همان ژان وال ژان است را افشا کند‌. در این هنگام حادثه دیگری روی می‌دهد و در شهر «آرا» متهمی را به جرم سرقت و آزار ارباب به زندان می‌افکنند و همگی شهادت می‌دهند که متهم کسی جز ژان والژان محبوسی  نیست که سالیان متمادی مجریان عدالت را به ستوه آورده است‌. در پایان دادرسی بابا مادلن برای رهایی متهم دوباره شخصیت واقعی‌اش را افشا می‌کند و به زندان می‌افتد. اما از زندان می‌گریزد تا به عهد خود برای نگه‌دای دختر فانتین یعنی کوزت عمل کند‌. ژان والژان و کوزت پس از آن در شهر پاریس زندگی آرامی را آغاز می‌کنند تا زمانی که کوزت ازدواج می‌کند و پدر برای این‌که افشای شخصیت قبلی‌اش زندگی کوزت را به خطر نیندازد دختر و همسر او را تا زمان مرگ ترک می‌کند.

بینوایان بی‌گمان به هیچ روی به‌طور صرف داستانی جاذب اما اندکی بعید و غریب و پرماجرای یک محکوم به اعمال شاقه و قربانی جامعه نیست. ژان والژان بیش‌تر رشته‌ی پیوند و نماد است تا چهره داستانی به واقع زنده و متعلق به زندگی واقعی. زندگی وی از دیانت هرچه بیش‌تر آغاز می‌شود و به قدس و نزهت هرچه والاتر می‌رسد، غولی است که سرنوشت پشتش را به خاک می‌مالد، بیش‌تر قربانی نمونه‌وار است تا آدمی‌زاد، به ویژه شاهد زنده و مجسم و تجسد دعویی شریف لیکن اندکی خام است. چهره داستانی واقعی رمان مردم پاریس‌اند، که ویکتورهوگو با حرارتی سرایت کننده و قوتی هیجان‌زا و قریحه حماسی انکارناپذیر، تیره‌روزی‌های دون و لحظات نازآفرینشان را رقم می‌زند. باید افزود که تماس میان این متن و زمینه مملو از اصوات و الوان و چهره‌های صحنه را همواره به کمال برقرار می‌سازد. گویی جریان حیاتی واحدی از این به آن گذار می‌کند و این دو دست به دست هم داده تا تصویر جهان انسانی رنج‌کش و بینوا، و با همه این‌ها، سرشار از عظمت را بازسازد. در واقع بیش‌تر به ویژه با تجسم بس نگارین و بس درست واقعیت است که بینوایان هم‌چنان زنده و جاندار مانده است با آن جهان‌بینی والا و آن خصلت حماسی، در پرتو همین معانی است که بینوایان در پرورش رمان در فرانسه تاثیری عمقی کرده است. بینوایان در عین آن‌که رمانی است درباره‌ی خلق، هم رمانی است هوادار خلق که تا به این روزگار نیز بازار آن داغ است.

مردم جهان پنج جمله وصیت‌نامه ویکتور هوگو را هرگز از یاد نمی‌برند .

پنجاه هزار فرانک از دارایی خود را به بینوایان می‌سپارم.

میل دارم جنازه مرا با تابوت تهیدستان به گور سپارند .

از دعا و تمنای آمرزش کلیسا بیزارم .

آرزویم این است که مردم برایم دعا کنند .

به خدای بزرگ ایمان دارم .

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , , , , , ,