مطلبهایی که در این بخش تارنمای رادیو کوچه منتشر میشود یا انتخاب دبیر روز سایت و یا پیشنهاد دوستان رادیو است که میتواند از هر گروه یا دسته و یا مرامی باشد. نظرهای مطرح شده در این بخش الزامن نظر رادیو کوچه نیست. اگر نقد و نظری بر نوشتههای این بخش دارید میتوانید برای ما ارسال کنید.
علی- و
حکایت این قضیه به حکایت فردی میماند لات منش که برای پنهان کردن ترس خود داد و فریاد راه میاندازد و چاقویی به دست میگیرد که دیگران از او بترسند و دوری بگیرند یا باج دهند. قصه به همین سادگی است. وقتی زمام از بین رفتن به مشام کسی میرسد بیخود و بیجهت تقلا میکند و خشونت یا جنایت را تدبیر میشود و چه بسا دیگران خواب آلودی که از ترس جان یا مال، همه غیرت و وجود خود را فدا میکنند.
حکایت قشون کشی و لشگرکشی حکومت اسلامی نیز به همین منوال میچرخد. نکتهای که قابل درنگ هست در این مواضع این هست که این دقیقن آخرین حرکت و تدبیر اینها میباشد، یعنی وقتی برای راستا بودن خود از تمام ابزارها استفاده کرده و خود را کشانکشان به جلو بردند و پس از مدتی به بنبست رسیدهاند به این دستمایه ننگین میرسند که این آخرین تلاششان است.
وعده، دروغ، خیانت، اختناق، چپاول، ستم، ظلم، خفقان، دزدی، تظاهر، تهدید، ایجاد رعب و وحشت، حبس و… که همه اینها باعث گمراهی و خاموش کردن چشمها و دهنها که از روی زاییدهشدن ترس در دلهاست، میشود. اما وقتی آب از جام لبریز میشود و دست تمام این ابزارها رو میشود ترس به دکانی بسته شده میماند که در آن هنگام تنها یک روش باقیست و آن سرکوب و کشتار است که این آخرین تلاش برای در صحنه ماندن و بر پا ماندن این رژیم میباشد.
مام میهن اگر به این آگاهی برسند دیگر نه تنها یکدیگر را آنجایی که باید تنها نمیگذارند بلکه با یکبار یا چندبار سرکوب از پا در نمیآیند و مقاومت میکنند. اما سوالی که اینجا شکل میگیرد این است که آیا حاضر هستند برای رسیدن به آن مرحله از جان خود بگذرند یا نه؟
نداها، سهرابها، فرزادها، ترانه ها، سعیدها، محسنها، زهرهها، ستارهها،محمدها، علیها و… همه رفتند ولی کاری کردند، این من و ما بودیم که تنهایشان گذاشتیم. اینها صدای ما را در جهان بلند کردند
میخواهم بگویم مگر هم اکنون با تمام تفریحاتی که بسیارانی دارند و با دلخوشی سر میکنند و به عیش و نوش مشغولند فرقی با مردههای متحرک دارند؟ مگر خود را زیر این استکبار به شکل آدمیزاد میبینند؟
باید بگویم که چنین نیست. این جان و این زنده بودن هیچ ارزشی ندارد و به زندگی حیوانی بیمنطق میماند.
انسان زمانی شایسته این کلمه هست که آزادانه فکر کند، اعتقاد خویش را نه که به حرف بلکه از عقل و ایمان داشته باشد، پوشش دلخواه خود را داشته باشد، هر فرمی را به اجبار پر نکند، غیرخودش را برای گذراندن امور نشان ندهد، از سر اجبار و تهدید کوتاه نیاید، حرفش را بزند، به گاه اعتراض کند، در شکلگیری سرنوشت و مملکتش شریک باشد.
تمام شروط انسان بودن، نفس کشیدن، زندگی کردن درست، همین است. در غیر اینصورت حیوانات بردهای هستیم که تو سری خوردن لیاقتمان میشود…سوختن شرط است ولی ساختن هرگز…این یعنی کوتاه آمدن و مدارا کردن، که امروزه فقط افعال سرزمینهای عقبمانده و مستکبر است.
جان ما ارزشی ندارد، با مرگ ما آب از آب به ظاهر تکان نمیخورد مگر برای اتفاق خوش و به خود آمدن دیگران.
نداها، سهرابها، فرزادها، ترانه ها، سعیدها، محسنها، زهرهها، ستارهها،محمدها، علیها و… همه رفتند ولی کاری کردند، این من و ما بودیم که تنهایشان گذاشتیم. اینها صدای ما را در جهان بلند کردند.
نترسیم، از این قاتلان نترسیم، از این جلادان که به وقتش اگر به خیابان هم نیامده باشیم برای مصلحت خود به خونههامان ریخته و همهمان را سر میبرند نترسیم و زودتر کاری کنیم.
اسم کوروش و تمدن را پی خود نکشیم، ما کاری نکردهایم، نگذاریم جهانیان به ما بخندند از ترسمان و ظالمان به ریشمان از حماقتمان.. سرکوب آخرین تلاششان است. از این سرکوب رد شو ای دوست…..چیزی نمانده تا کلاغپر بازیمان.
با امید رسیدن به روشنی…….
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»