اردوان طاهری/ رادیو کوچه
چند سالی بود که «آواز چگور» «مهدی اخوان ثالث»، شاعر باشکوه شعر معاصر پارسی، در ذهن و روان من – هر از گاهی – نجوا میشد؛ نجوایی که سرانجام به آواهای سهتاری بیقرار، ثبت و خوانده شد. هنوز لحظهی دیدار – به قول خود «امید» نزدیک نشده است و آن آواها، تنها بر سپیدی کاغذ، خطوط موازی سیاهرنگ حامل نت را به اعوجاج درمیآورند. وقتی آن قطعهی موسیقی را «قصهی آواز چگور» نام نهادم، گویی که آن قالب رویایی کشف شد و هر آن، بی که نغمهسازی در میان باشد، به بازخوانی قصه پرداختم … و اینک همراه با شما، «آواز چگور»، نغمههای در حصار شب را زمزمه خواهد کرد.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من
– نزدیک دیواری که بر آن تکیه میزد بیشتر شبها –
با خاطر خود مینشست و ساز میزد مرد،
و موجهای زیر و اوج نغمههای او
چون مشتی افسون در فضای شب رها میشد،
من خوب میدیدم گروهی خسته از ارواح تبعیدی
در تیرگی آرام از سویی به سویی راه میرفتند.
احوالشان از خستگی میگفت، اما هیچ یک چیزی نمیگفتند.
خاموش و غمگین کوچ میکردند.
افتان و خیزان، بیشتر با پشتهای خم،
فرسوده زیر پشتوارهی سرنوشتی شوم و بیحاصل،
چون قوم مبعوثی برای رنج و تبعید و اسارت، این ودیعههای خلقت را
همراه میبردند.
من خوب میدیدم که بیشک از چگور او
میآمد آن اشباح رنجور و سیه بیرون
و از زیر انگشتان چالاک و صبور او.
***
بس کن خدا را، ای چگوری، بس
ساز تو وحشتناک و غمگین است.
هر پنجه که آنجا میخرامانی
بر پردههای آشنا با درد
گویی که چنگم در جگر میافکنی، این است،
کهم تاب و آرام شنیدن نیست
این است.
در این چگور پیر تو، ای مرد، پنهان کیست؟
روح کدامین دردمند آیا
در آن حصار تنگ زندانی است؟
با من بگو، ای بینوای دورهگرد، آخر
با ساز پیرت این چه آواز، این چه آیین است؟
گوید چگوری: «این نه آواز است، نفرین است.
آوارهای آواز او چون نوحه یا چون نالهای از گور،
گوری از این عهد سیهدل دور،
اینجاست.
تو چون شناسی، این
روح سیه پوش قبیلهی ماست.
با طور و طومار غم قومش،
در سازها چون رازها پنهان،
در آتش آوازها پیداست.
این روح مجروح قبیلهی ماست.
از قتل عام هولناک قرنها جسته،
آزرده و خسته،
دیری است در این کنج حسرت مامنی جسته.
گاهی که بیند زخمهای دمساز و باشد پنجهای همدرد
خواند رثای عهد و آیین عزیزش را
غمگین و آهسته».
اینک چگوری لحظهای خاموش میماند
و آنگاه میخواند:
«شو تا به شو گیر ، ای خدا، بر کوهسارون»
میباره بارون، ای خدا، میباره بارون»
«از خان خانان، ای خدا، سردار بجنورد»
«من شکوه دارم، ای خدا ، دل زار و زارون»
«آتش گرفتم، ای خدا، آتش گرفتم»
«شش تا جوونم، ای خدا، شد تیر بارون»
«ابر بهارون، ای خدا، بر کوه نباره»
«بر من بباره، ای خدا، دل لاله زارون»
***
بس کن خدا را، بیخودم کردی
من در چگور تو صدای گریهی خود را شنیدم باز.
من میشناسم، این صدای گریهی من بود.
بیاعتنا با من
مرد چگوری همچنان سرگرم با کارش.
و آن کاروان سایه و اشباح
در راه و رفتارش.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
رها
گذری بود هنرمندانه از کوچه مهتابی …سپاس
اردوان طاهری
سپاس از شما رهای گرامی!