اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه
دیشب با دیگر رفقایی که از سراسر آمریکا به کالیفرنیا آمده بودند، در کافهی دنجی در «الای» نشسته بودیم و دربارهی راهکارهایی که حزب ما به عنوان یک گروه مارکسیست لنینیست با سابقهی درخشان انقلابی، میتواند برای پیروزی جنبش نوین مردمی ایران داشته باشد، گفتوگو میکردیم. این فضای صمیمی و انقلابی مرا ناخودآگاه با خود به سال 57 و شور و هیجان انقلاب برد. ماههای آخر حکومت «پهلوی» بود و ما در باری، با دیگر رفقا جمع شده بودیم و ویسکی میخوردیم و دربارهی چگونگی راهکارهای سرنگونی حکومت وابسته به امپریالیسم بحث میکردیم.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
همهی رفقا بر تاثیر شعارهای عمیق سیاسی و طبقاتی بر مردم تاکید میکردند. تعدادی از شعارهای تند و دارای جهتگیری طبقاتی و ضدامپریالیستی آماده شده بود، که قرار شد تا از روزهای آینده بین مردم کوچه و بازار پخش شود. شعارها را یکبار دیگر مرور کردیم و دربارهی آنها به توافق رسیدیم. «سیگار بخر دودش کن، پهلوی رو شوتش کن»، «باقالی بخور قوی شو، دشمن پهلوی شو»، «شاه به ما کتک داد، خمینی به ما پفک داد.»
درست است که ما از اساس با مذهب مخالفیم، اما شرایط انقلابی فرق میکند دیگر و آدم باید از همهی ابزارها استفاده کند. این بود که قرار شد با اعتقادات و باورهای عمومی همراه شویم و بر شعار «شاه بره، یزید بیاد» تاکید کنیم و «خمینی» را برای رسیدن به پیروزی همراهی و کمک کنیم، بعد از پیروزی انقلاب و با آگاهی تودههای رنجکشیده، حکومت از آن ما و طبقهی کارگر خواهد بود. هیچکدام از رفقا فکر نمیکردند که مردم چنین استقبالی از شعار تازهی ما در مورد رهبر انقلاب بکنند، ولی اینطور شده بود، چه شوری، چه هیجانی، «انقلابیترین مرد جهان است، آیتاله خمینی»
بحثی بین یکی از رفقای جوان و دیگر رفیق قدیمی حزب درگرفته بود. آن رفیق جوان میگفت، که ما نباید بر روی تجربیات برخی از رهبران انقلابی عرب، مانند «جمالعبدالناصر» تاکید کنیم چرا که او به سبب ضدیت با ایران و ایرانیان و نامگذاری نام «خلیج عربی» بر روی «خلیج فارس» در بین تحصیلکردهها محبوبیت بالایی ندارد. رفیق دیگر به او فهماند که این تفکراتش از پسماندههای ذهن «خورده بورژوایی ناسیونالیستیاش» سرچشمه میگیرد که خیلی خطرناک است و باید به سرعت تمام آنها را دور بریزد. مهم خلقهای محرومند، حالا خلیج، عربی باشد یا فارسی چه اهمیتی دارد. پس از آن در مورد حمله به نمادهای کاپیتالیسم در ایران گفتوگو کردیم. ما باید خشم انقلابی خود را به این نمادهای امپریالیسم نشان میدادیم. به همین منظور برنامهای منظم در جهت حمله به بانکها، سینماها، فروشگاههای زنجیرهای و از همه مهمتر مرکز کامپیوتر آمریکایی در تهران را ترتیب دادیم. همهی این ماشینهایی که خود واقعی تودههای محروم را از آنها گرفته و آنها را «آلینه» کرده بود، باید نابود میشد، تا خلق از چنگال کثیف امپریالیسم رها شود.
برای کمک و نزدیکی بیشتر به طبقات محروم قرار شده بود، تا رفقا مقداری غذا و خوراکی و مایحتاج ضروری دیگر قشر محروم را، در یک حرکت انقلابی در بین مردم فقیر و تهیدست تقسیم کنند. آخر میدانید، برای رفقا لازم بود، چون همهی آنها از طبقات مرفه آمده بودند و تحصیلکردهی نظام کثیف سرمایهداری و کاپیتالیستی بودند. برایشان لازم بود، تا از نزدیک قشر کارگر و طبقهی «پرولتاریا» را ببینند و با آن آشنا شوند. این طرح چندبار انجام شده بود، که البته با مشکلاتی هم همراه بود، که قرار شد بررسی بیشتری بر روی آن انجام شود. چون بیشتر مردم با پی بردن به مارکسیست بودن رفقا، از قبول کمک از آنان سر باززده بودند و اظهار کرده بودند، که اگر بمیرند هم، از دست کمونیستها، غذای نجس نخواهند خورد.
آخرین چیزی که در آن شب خاطرهانگیز با دوستان دربارهاش سخن گفتیم، این بود، که ما برای رسیدن به اهداف خود در یک مقطعی احتیاج داریم، تا با تفکرات مذهبیها، هر چقدر هم که ارتجاعی و متحجرانه باشد، همراه شویم. در اینباره کمی بحث درگرفت، ولی با توضیحات یکی از رفقای قدیمی، دیگران هم قانع شدند. آن رفیق خوشفکر، مثالی زد که همهی ما را آرام و به آیندهی جنبش مارکسیستیمان امیدوار کرد. «ببینید رفقا، من سختترین و غیرقابلپذیرشترین باورهای مذهبویون را مثال میزنم، که دربارهی بقیهاش، دیگر خیالتان راحت شود. مگر آنها نمیگویند که قرار است «امام زمان» ظهور کند و دنیا را از دست قدرتهای استعماری نجات بدهد، خوب ما چرا با این تفکر مخالفت کنیم و آن را غیرعقلانی و خرافی بنامیم. اتفاقن ما میتوانیم به جای مخالفت، با آنها همراه شویم و حتا به آنها کمک کنیم و مقدمات آمدن او را فراهم کنیم و بگذاریم تا امام مهدی زودتر ظهور کند. وقتی که او آمد و با امپریالیسم جنگید و نظام کاپیتالیستی را شکست داد، بعد ما میتوانیم با آگاهی دادن به تودهها و با کمک آنها این افیون تودهها، یعنی دین را، از جامعه برچینیم.» در اینجا بود که همهی رفقا به افتخار آن رفیق یک «شات» نوشیدیم و لذت بردیم، یادش بخیر چه شبها و روزهای پرثمری بود.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»