Saturday, 18 July 2015
02 April 2023
دنیای نفت

«شب‌های روشن عسلویه»

2011 February 09

نیلوفر دهنی / رادیو کوچه

«شما هرچه می‌خواهید بگویید، اما شب‌های آن‌جا به‌تر از روزهای آن بود.»

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

اشتباه نکنید، پترزبورگ را نمی‌گویم، اگر شب‌های روشن داستایوفسکی در خاطرتان آمده است. آن‌جا نویسنده، داستان را این‌طور آغاز می‌کند:

«شب زیبایی بود. خواننده عزیز، شبی که فقط هنگام جوانی قادر به درک آن هستیم. آسمان صاف و پرستاره بود و …»

بعد از این‌که برای خواننده‌های داستان از این شهر و مردمانش می‌گوید، این‌طور ادامه می‌دهد: «شما هرچه می‌خواهید بگویید، اما شب‌های آن‌جا به‌تر از روزهای آن بود.»

و حالا من به شما می‌گویم: «هرکس هرچه می‌خواهد بگوید، اما شب‌های روشن عسلویه شبیه هیچ‌جا نیست.»

وقتی شب‌ها زیر نور فلرها، در روشنایی خیره‌کننده این شهر گازی قدم می‌زنید، دور از تصورم است اگر به شما بگویند که این‌جا همان روستای دورافتاده‌ای است که 6 سال پیش عنوان شهر به خود گرفت و فاصله یک روستای ناشناس تا مشهورترین شهر گازی جهان را در کم‌تر از یک دهه پیمود و شما بی‌شک باور کنید.

هرکس هرچه می‌خواهد بگوید، اما شب‌های روشن عسلویه شبیه هیچ‌جا نیست

هرچند شکوه عسلویه در شب دو چندان تجلی می‌کند، اما کافی است فرصت کنید و در روز سری به قسمت‌های مختلف صنعتی آن بزنید، تا باورتان بشود که چرا عسلویه، شهری صنعتی در جنوبی‌ترین نقطه ایران، پای‌گاه اقتصادی کشور نام گرفته است. در میان آن همه آهن و فلز و دست‌گاه که اکنون 11 ساله شده است به همه این شکوه می‌افزاید. راستی یادم رفت بگویم 11 سال سن برای یک شرکت اقتصادی نفتی آن هم در شهر تازه ساز عسلویه سن زیادی نیست. این را گفتم که یک وقت آن را با سن آدم‌ها مقایسه نکنید.

آن‌چه در این برنامه تقدیم‌تان خواهیم کرد، گزارش و مشاهدات و یادداشت‌های یک خبرنگار است از سفر به دومین شهر گازی جهان، «عسلویه»

آلودگی، بی آلودگی

هواپیمای شرکت ایران ایر که روی باند می‌نشیند، مهمان‌دار دمای هوای عسلویه را 37 درجه اعلام می‌کند. خیالم راحت می‌شود. زیاد گرم‌تر از تهران نیست. چند ساعت قبل از آن، صبح چهارشنبه حوالی ساعت 5 صبح که با ماشین کرایه‌ای به سمت فرودگاه مهرآباد رفته بودم هوا خشک و گرم بود و هنوز روز تیر ماه بالا نیامده، آکنده از غبار و دود و آلودگی بود، آن‌قدر که به‌تر دیدم شیشه ماشین بی‌کولر را پایین نکشم و توی آن با گرما بسازم. قابل تحمل‌تر از باد گرم و آلوده بود که تا به صورتت می‌خورد چشمان و گلویت آن‌قدر می‌سوخت که مطمئن می‌شدی خیلی زودتر از آن‌چه برای تهرانی‌ها پیش‌بینی کرده‌اند از سرطان ریه جان به جان آفرین تسلیم خواهی کرد. عسلویه دست کم گرد و غبار نداشت، هرچند تا ظهر که دمای هوا به 50 درجه رسید و شرجی‌اش آن‌قدر زیاد شد که یک لحظه نمی‌شد خارج از ساختمان بمانی، دلم برای هوای آلوده تهران تنگ شده بود.

اختلاف دمای بیرون و داخل ساختمان‌ها، آن‌قدر زیاد است که تا بیایی به آن عادت کنی، کلی زمان می‌برد و من پیش از آن‌که به هوای بسیار گرم بیرون و هوای خنک داخل ساختمان عادت کنم، سرما می‌خورم.

دکتر درمان‌گاه همان شرکت 11 ساله که البته رییس مرکز سلامت کار مجتمع هم هست، مشکل من را ناشی از آداپته نشدنم با هوای منطقه می‌داند.

او که با همه فشردگی کار، با روی خوش در مرکز به استقبال ما می‌آید، در همان زمان کوتاه یک ربع ساعت، می‌گوید که اغلب کارکنان به آب و هوای این‌جا عادت کرده‌اند و بیش‌تر از معمول هم سرما نمی‌خورند. این‌جا بیش‌تر گرمازده می‌شوند، پوست‌شان می‌سوزد یا عرق‌سوز می‌شود.

می‌پرسم: «افسردگی چطور؟ این‌جا کسی خاطر دوری از خانواده افسرده نمی‌شود؟»

دکتر می گوید: «چرا، گاهی می‌شود. البته خیلی زیاد نیست. اگر کسی این‌طور شود برای یک مدت از کار استرس‌زا و نوبت کاری معاف می‌شود. بعد از یک مدت دوباره معاینه می‌شود تا اگر مشکل‌اش حل نشده است به مراکز دیگری برای درمان منتقل شود که اول هم به مرکز مشاوره می‌رود.»

یاد خبری که مدتی پیش در یکی از روزنامه‌ها خوانده بودم، می‌افتم که آلودگی در عسلویه را صد برابر تهران معرفی کرده بود. با این تفاوت که اولی ناشی از گاز بود و دومی از سرب.

به دکتر می‌گویم: «آلودگی‌های این‌جا، خطری برای کارکنان ایجاد نمی‌کند؟»

«آلودگی در دراز مدت اثر می‌کند و در دوره کوتاه نمی‌توان به اثرات آن پی برد. البته ما این‌جا مدام کارکنان را از این نظر مورد آزمایش قرار می‌دهیم اما آلودگی عسلویه آن‌قدر که می‌گویند، نیست.»

حواله‌ام می‌دهد به رییس HSE مجتمع و البته بعد که به دفتر او می‌رویم و می‌پرسیم این خبر را کاملن تکذیب می‌کند.

از اتاق دکتر که بیرون می‌آییم، یک‌راست به سمت محل کار مسوول ایمنی مجتمع می‌رویم. جلسه دارد. قرارمان موکول می‌شود به فردا، پنج‌شنبه هجدهم تیرماه، ساعت 11 صبح. از همان راه‌نما می‌پرسم: «پنج‌شنبه‌ها هم کار می‌کنید؟»

«معلوم است که کار می‌کنیم. مجتمع که تعطیل نمی‌شود. پنج‌شنبه و جمعه با شنبه و سه‌شنبه هیچ فرقی ندارد. کارکنان این‌جا 14 ساعت کار می‌کنند و یک هفته استراحت.»

مردان در برابر زنان

چیزی که توی عسلویه توجه را جلب می‌کند، گرمای عجیب و غیر‌قابل تحمل هوا نیست، حضور تکنولوژی در این جای دور افتاده کشور هم نیست، حضور جوانان در پست‌های مدیریتی آن‌جا هم نیست که البته هم این‌ها هست، یعنی همه‌شان جالب و قابل توجه است به جز گرما و شرجی‌اش و مارمولک‌های مثل تمساح و … باز هم بگویم؟

جالب‌تر از همه آن جالب‌ها که گفتم، حضور خانم‌های تحصیل کرده جوان در قسمت‌‌های مختلف، از واحدهای ستادی تا آزمایش‌گاه و سایت است که پا به پای مردان و گاه بیش‌تر از آن‌ها کار می‌کنند و اصلن هم شرایط کارشان با مردها تفاوتی ندارد. اگر می‌گویم بیش‌تر از مردها کار می‌کنند، اصلن نخواستم که تبعیض جنسیتی قایل شوم. این را می‌گویم چون آن‌جا من خانم‌های بچه‌دار یا بارداری دیدم که با همه مسوولیت‌های خانه، کارشان را به خوبی دیگران انجام می‌دهند.

فرصتی دست داد تا با چند نفر از خانم‌هایی که آن‌جا کار می‌کردند، توی یک اتاق بنشینیم و کمی حرف بزنیم. انگار منتظر بودند که برای کسی از کار در این‌جا بگویند. مجردهای‌شان توی کمپی که در 20 کیلومتری عسلویه بود زندگی می‌کردند و به آن‌هایی که ازدواج کرده بودند، توی شهرکی خانه‌های سازمانی داده بودند که 70 کیلومتر تا محل کارشان فاصله داشت. کارشان از 6:30 صبح آغاز و 12 ساعت بعد تمام می‌شد. بیش‌ترشان نوبت‌کار بودند، یعنی یک هفته روز‌کار، یک هفته شب‌کار و یک هفته هم استراحت می‌کردند.

می‌گفتند اغلب فارغ‌التحصیل‌ها مشکل اشتغال دارند و عسلویه جایی است که اگر از هوای بد و  دورافتادگی و ساعت کار زیاد آن بگذریم، از لحاظ صنعتی بسیار پیش‌رفته است

می‌گفتند اغلب فارغ‌التحصیل‌ها مشکل اشتغال دارند و عسلویه جایی است که اگر از هوای بد و  دورافتادگی و ساعت کار زیاد آن بگذریم، از لحاظ صنعتی بسیار پیش‌رفته است. دوره‌های آموزشی خوب و مدرن برای کارکنانش دارد. حقوق کارمندان هم از جاهای دیگر به‌تر است و بیش‌تر جوان‌ها ترجیح می‌دهند برای یاد گرفتن کار به این‌جا بیایند.

با این همه خانم‌ها برای کار در عسلویه مشکلات خودشان را دارند. «با این‌که اتاق‌های کمپ کوچک است، ولی توی هر اتاق باید دو نفر زندگی کنند. از امکانات ورزشی هم بیش‌تر آقایان استفاده می‌کنند.»

شب‌های روشن

دیدن کمپ محل سکونت کارکنان هم برای خودش تجربه جالبی است. کلی ساختمان و اتاق در یک مجتمع، درست وسط بیابان، در 20 کیلومتری عسلویه که مخصوص سکونت کارکنان مجرد  است. این کمپ رستوران، ورزش‌گاه، زمین‌بازی و کتاب‌خانه دارد. رستوران را که همان ظهر نخستین روز ورودمان دیدیم. ورزش‌گاه را مارمولک‌های بزرگ و سبزی که از در و دیوار بیرون ساختمان آن بالا می‌رفتند، نگذاشتند که ببینیم. جرات می‌خواست که از کنار آن‌ها بی‌هیچ ترسی رد شوی، برای همین قرار شد برای‌مان تعریف کنند که ورزش‌گاه چه جوری است که فرصت نشد.

اما کتاب‌خانه خوبی داشت. افسوس که از توی کمپ، شب‌های روشن عسلویه را نمی‌شد دید، ولی می‌شد توی کتاب‌خانه نشست و شب‌های روشن داستایوسکی را خواند.

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , , ,