مهرزاد موسوی / رادیو کوچه
این نوشته برای دفاع از کسی یا تبرئه کسانی که در یک سال گذشته رنجهای بسیار بر مردم وارد کردند نیست، بلکه کسانی را مدنظر دارد که تنها حاضر به حمایت از حکومت تحت هر شرایطی هستند .
حساب این افراد را که به روی مردم اسلحه کشیدند و بیرحمانه جوانان را شکنجه کردند جداست و همچنین کسانی که بهدلیل مقام و پول و قدرت، سنگ اسلام را به سینه میزنند، این شرح حال یک ایرانی دیگر است که ممکن است اهل هر شهری باشد و یا برادر و پدر و یا یکی از اعضای فامیل و دوستان شما……
این روزها او را «ساندیسخور» صدا میکنیم. ولی آن وریها اسمش را «بسیجی غیور» و «نیروی خودجوش حزباله» مینامند.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
اما او هیچکدام اینها نیست، خودش هم نمیداند کیست. اصلن خبر ندارد که عکسش در کلیپها و ویدئوها و اخبار حوادث ایران هست. عکسی که از فاصله دور در حال سیلیزدن بر گوش یکی از مردم گرفته شده، البته روایت خودش چیز دیگری است. او میگوید از مسیر کارم بر میگشتم یک گروه از سبزها جلوی من را گرفتند و میخواستند موتورم را که تنها داراییم بود بسوزانند و من مقاومت میکردم و …. نمیدانم راست میگفت یا نه. شاید هم راست میگفت نه سبزها همه پیامبرند و نه بسیجیها و سپاهیها همه کتکزن مردم. او هرکه هست آدم سادهای است.
از زمانی که بهدنیا آمده تا به حال جز محله خودش و هیت و مسجد محل و رفیقان این تیپی کسی را نداشته، تمام تنوع و گردشش هیترفتن و سینهزدن برای حسینی موهوم و ناشناخته است چون حتا قصه زندگی حسین را هم نمیداند در حد همان روایتهای پرسوز و آه و اشک هیتها میداند.
او در طول زندگیاش تنها پدر ساده و مادر دلسوزی داشته که آنها هم هرچه میدانند همان است که او میداند. تنها کتابهایی که خوانده کتابهای درسیاش بوده که آنها را هم با تجدیدی قبول میشده و تنها فیلمهایی که دیده فیلمهای تلوزیون و فیلمهای آبدوغی ایرانی و هندی بوده و مهمترین بخشهای سیاسیاش هم در همان هیتها بوده که میدانیم دست چه کسانی است. بسیاری از مداحان معروف بد اخلاق و تند و تیز امروز که برای نفسکشیدن آدمها در مجالشان هم خط و نشان تعیین میکنند.
او آدم سادهای است نمیداند چپیها و راستیها یعنی چه؟ اصلن سنش به میر حسین موسوی قد نمیدهد. او را نمیشناسد او حتا رییس فعلی منصوب شده را هم نمیشناسد او تنها میداند که هر دفعه از طرف بنیاد شهید به آنها سری میزنند یک عکس آقای نورانی شده را با قاب زیبا به آنها هدیه میدهند و حالا پس از چندین سال هر طرف خانه که چشم میگرداند پر است از آقا…… و او آقا را میپرستد بدون آنکه او را بشناسد و بدون اینکه حتا یکبار سخناناش را بهطور کامل گوش کرده باشد. هیچگاه یاد نگرفته که فکر کند همیشه زمان رایدادن لیستی را از هیت محل به دست او میدهند و او هم به دست مادر و خواهرش و همه به آنچه که هیتیها میگویند رای میدهند.
او حتا تصورش را نمیتواند داشته باشد که در زندانها چه خبر است. او در محیطی بزرگ شده که اصلن حرف مردم دیگر را نمیتواند بفهمد او نمیداند سیاست، قدرت و پول چه میکند.
او ساندیس هم میخورد ولی فقط ساندیس میخورد، از تمام آنچه قدرتمندان بین خود تقسیم میکنند به او فقط همین ساندیس گرم میرسد تا آنجا که به یادش میآید همیشه بهدنبال وام و قرضگرفتن و جورکردن پول برای پسدادن قرض بودهاند.
او از بازیهای قدرت، دادگاههای نمایشی و حکمها و اتهامها هیچ خبر ندارد، او حتا از اسلام که سنگش را به سینه میزند هم هیچ نمیداند فقط به او یاد دادهاند زنی که چادر یا روسری سرش نیست حتمن مشکل اخلاقی دارد و تمام مشکلات بیدینی در ظاهر افراد خلاصه میشود.
تمام چیزهایی که به او یاد دادهاند همینها بوده، مرگ بر آمریکا میگوید ولی اصلن نمیداند آمریکا کجاست. انرژی هستهای را حق مسلم خود میداند اما اصلن نمی داند یعنی چه؟
ماندگاری قدرتمندان و ثروت آنان در گروی ماندن او و خانوادههایی مانند خانواده او در همین وضعیت است. هرچه کمتر از دنیای اطراف خود بدانند آنها پیروزیشان را بلندتر قهقهه میزنند.
اما از این طرف ما به آنها چه دادهایم به جز لقب و تمسخر و حرفهای قلمبه سلنبهای که نمیفهمند.
بحث سر خوب بودن و بد بودن نیست حرف یک جنگ نابرابر است. یک طرف قضایا همهچیز را قبضه کرده مساجد، تلویزیون، هیتها و روزنامهها و طرف دیگر که طرف حق ماجراست هیچ ندارند و از آنچه دارد هم بهره نمیگیرد و آن «سخن» است. گرچه فرهنگی که به آنان یاد داده شده خشونت و کتک و چوب و چماق است ولی همیشه که چرخ بر این مدار نمیچرخیده و روزهای بهتری را داشتهایم و فرصتهای گرانبهایی که میتوانستیم با گامهایی کوتاه این فاصلهها را برداریم اگر ما ایران را وطن خود میدانیم چه بخواهیم و چه نخواهیم آنها هم زاده همین خاکاند و غرق در ناآگاهی، پس سنگها را زمین بگذاریم و یکدیگر را به هم بشناسانیم کار سختی است در فضایی که تنها سیاه و سفید باشد هیچ رنگی نمیتواند خود را عرضه کند.
دعا میکردم کاش کمی او میفهمید و میدانست آنچه را نمیخواهند او بداند، ذهن او را با نمایش مسخرهای از دین و مذهب دروغین به هم بافتهاند و او حاضر است برای این اسلام دروغین هر کاری بکند.
او گناهکار است گناه او نادانی و جهل و عوام بودن اوست و ما گناهکاریم چرا که همیشه او را دشمن خود دانستهایم و همیشه عوام را تحقیر کردهایم و زبان خود را زبان او نکردهایم، با زبان خودش داروی آگاهی را ذره ذره در جانش نریختهایم و حال با سخره گرفتنش او را در عزم خود برای جنگیدن با دشمنان اسلام. جری کردهایم و این گناه ما نیست. چرا میگویم گناه ما، این فریب قدرتمدارانی است که بر جهل و ناآگاهی مردم برجهای عافیت خود را میسازند .
روزها و حادثههای زیادی در پیشرو هستند، نقابها هر روز به کناری میروند. نامردان روزگار میروند، ولی آنچه که باقی میماند این خاک است و ما مردمانی که مانند هم نمیاندیشیم، دوست هم نیستیم، ولی میتوانیم دشمن هم نیز نباشیم. برای آگاهی باید شروع به قدم برداشتن کنیم …..
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
مهرپویا
اگر بخواهیم در مورد هرکدام از مطالب ارائه شده ، مطالبی را عنوان کنیم ، ساعتها بحث و نظر میطلبد و نگارنده بحث روزمرگی را ، در پشت پرده ی غفلت ، نشان داده است . مقاله های ارائه شده کوتاه و پرمعناست . در گوشه ای از نوشتار در مورد حجاب ، مطلبی ارائه شده بود ، که من معتقدم ، اگر خداوند بخواهد بی حجابان را داخل جهنم کند ، عدالتش زیر سوال رود زیرا عده ای از خارجیها ریا کار نیستند و تظاهر به مسلمانی هم نمیکنند و یا دروغ نمیگویند ، یعنی ؛ بخشی از مسلمانها گناه کمتر دارند ، در حالیکه ادعای مسلمانی هم ، ندارند . در مورد فیلمها و سریالهای در پیتی تلویزیون و سینما هم باید گفت ، که اینجانب چند سال است ، که کمتر آثار منتشر شده ایرانی را دنبال میکنم ؛ زیرا داستانها تکراری است یا دو عاشق به هم میرسند و یا اینکه کسی می میرد و سناریوها بی محتوا . در جایی نوشته بودید ، که پسرها ظرفیت ندارند ،که به آنها بگوئیم دوستت دارم . این سخن نگارنده را قبول دارم ، اما دخترهایی هم هستند ،که لیاقت محبت جنس مخالف را ندارند و در هر دو جنس خیانتکار و یا ناسپاس ، موج میزند . و اما ریشه ی تشکیل ساندیس خورها ، به دلایل زیر است ؛ اول نادانی و جهالت و تعصب به عقاید سنتی ، که فکر میکنند ، اگر فلان عمل را انجام ندهند ، آسمان به زمین می آید و بخشی از آنها هم روی اعتقاداتشان ، ساندیس خور میگردند و بخشی نیز ، بخاطر فقر مطلق و بخش دیگری ، حزب باد هستند و عاشق چشم و ابروی حاکمین نبوده و نیستند ؛ بلکه عاشق امکانات موجودند . عده ای هم بخشی از حکام را بت کرده اند و میپرستند .
سید محمود
اصلا مگر قصه است که تو را خواب کند؛ بگذار ساده تر بگویم:
“باید بدانیم به که می گوییم دوستت دارم؛ جمله ای که تکرارش طعم گس خرمالو را به یاد می آورد.”
اسماعیل آقا پیرمردی که اواخر عمرش پایش به خاطر قند خون قطع شد؛ همیشه تولدش دیدنی بود.
نه این که از اعیان و اشراف باشد نه؛ ساکن ده متری اول جوادیه تهران بود؛ القصه همسرش طوبا هر سال برای تولد اسماعیل آقا در بسته متنوع و شیک خرمالوی هدیه می داد و فریاد و قهر اسماعیل آقا و بعدش ناز و آشتی.
طعم گس خرمالو را در سال طوبا و اسماعیل به اتفاق با میل نوش جان می کردن.
جونم براتون بگه: “دلیل این هدیه فقط آشنایی دو موجود دوست داشتنی میوه ای بود به نام خرمالو که هر دو از آن متنفر بودن ولی شب تولد اسماعیل آقا خرمالو میوه ممنوع نبود دیگر.
حالا چرا خرمالو و طوبا خانوم و اسمال آقا را مثال زدم؛ برای این که این دو هیچ وقت به هم نگفتن: “دوستت دارم”؛ نگاه آن دو گویای همه چیز بود و عشقشان زبان زد خاص و عام محله.
اسمال آقا که فوت کرد به دلیل همون دیابت کوفتی؛ فرداش هم طوبا خانوم تو دست راستش یه خرمالو بود و اونم رفت پیش اسمال آقا بدون مریضی؛ شاید رفت مواظب همسرش باشه؛ آخه بنده خدا پا نداشت …
خوب کردن این قبرهای بهشت زهرا رو دو طبقه کردن ننه بالاخره اون دنیا آدم زیاده؛ سخت میشه همدیگر رو پیدا کرد.
ننه پیر شدم داشتم چی می گفتم ؟؟؟
خان ننه دیگر هوش و حواس درستی نداشت و مثل گنجشک از این شاخه به آن شاخه می پرید.
می گفت: “ننه نیاز نیست بگی دوستت دارم؛ چشم آدم که دروغ نمیگه”
و به دخترها می گفت حجب و حیا داشته باشید و به مردها نگید: “دوستت دارم، چون جنبه ندارن پرو میشن !!!”
خوب من هم هیچ وقت نپرسیدم چرا دخترها نباید به پسرها بگن دوستت دارم؛ اگر خان ننه بیاد تو خوابم حتما ازش می پرسم.
سید محمود
دوستان عزیز
چرا در پایین مطلب عشق لینک نظرات نگذاشته اید مجبور شدم اینجا نظر بگذارم
نمی دونم
بی انصافیست اگر تنها آنها را مقصر بدانیم
اما ما کجاییم یا در کشورهای مختلف آواره یم
در کشور تا روما ر می شویم
حق تحصیل حق کار حق نفس کشیدن حق زندگی
چه کسی حق میفروشد
چه کسی حق دارد?????
نمی دونم
دوستی را به یاد دارم برای دیدن شوهرش از برادر خردسالش فحش می خورد
همه به غیرت آن نوجوان آفرین میگفتد
چه کی حق دارد ؟