سیمین/ رادیو کوچه
simin@koochehmail.com
در این برنامه صندوقچه نوشتههای خودم را باز کردم و چند تا نوشته از آن بیرون آوردم. شاید بشود با آنها یک چهلتیکه درست کرد. از اون چهلتیکههایی که مادربزرگها همینطور که برای ما قصه میگفتند، درست میکردند تا زینتبخش جایی باشد.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
هربار که به جایی سفر کردم کلی تجربهی جدید بهدست آوردم حالا این تجربه میتواند در چگونگی سفر کردن باشد یا در نگاه به فرهنگ، شیوه زندگی، جامعه، آداب و آیینهای زندگی مردم در سایر کشورها.
اما در پس این سفرها یک نکته را به خوبی دریافتم. بهنظر من سفرکردن به مکانهای نو یا زندگی در کشورهای دیگر یک حس را در آدم خیلی تقویت میکند و آن حس، «علاقه بیشتر به وطن» است و البته در پی این حس همیشه نوعی افسوس آن هم از نوع بسیار شدیدش در ذهن سرازیر میشود.
قصد ندارم خیلی به اصطلاح قربون کشور خودمون برم و بزنم تو سر کشورهای دیگه که: «ما تمدن چندین ساله داریم و فرهنگ و هنر و چه و چه و چه …. اما انصافن ببینید برای مثال وقتی گذری به کشورهای اروپایی دارید میبینید که به جز مدیریت صحیح و قانونمداری که در کشور ما کیمیاست، از نظر وسعت یا پتانسیلهای موجود هر کدام یا در مجموع شاید تنها بخشی از وسعت کشور ما را شامل شوند.
حتا گاهی برخی کشورهای آفریقایی نیز در انسان ایجاد حسرت و تاسف میکنند. وقتی میبینی در پیادهروهای پایتختی آفریقایی همچون «نایروبی» هیچ نشانی از ته سیگار و آدامس و آبدهان و خلاصه زبالههای موجود رایج در خیابانهای ما، وجود ندارد تازه میفهمی چرا مقر دفتر محیط زیست سازمان ملل در این شهر بنا شده. شهری که اغلب مردم فقیر آن پیاده در پیادهروهایی که شاید مثل خیلی از پایتختهای جهان ظاهری مدرن و پبیشرفته ندارند راه میروند تا به مقصد برسند. مردمانی که اغلب ما با نگاهی از سر ترحم یا تفاخر به آنان مینگریم.
و البته زمانی که به تو میگویند که نمیتوانی به تنهایی در ساعتهای پیش از غروب آفتاب تا طلوع فردا در خیابانها به راحتی قدم بزنی آن وقت خدا را شاکر میشوی که دستکم در کشور خودت از شر حمله وقت و بیوقت سارقان در امان هستی و گاهی میتوانی به آزادی هرجا که دلت خواست قدم بزنی (البته اگر با سارقان ناموس روبرو نباشی)
ماجرای نفت و سفره و بعضیها
بودن در کشورهای عربی به تو مینمایاند که چگونه میشود در کشوری که نفت، تنها منبع درآمدش است، در رفاه زندگی کرد و دغدغهای برای فرداها نداشت حالا تمدن چند هزارساله نداری مهم نیست، آثار باستانی نداری؟ مهم نیست، از معادن و منابع طبیعی دیگر برای درآمد خبری نیست مهم نیست. مهم این است که میتوانی همچون یک پادشاه در سرزمین یک وجبیت زندگی کنی و آنوقت تو به این فکر میکنی پس چهقدر میتوانیم شاهانه زندگی کنیم ما که نهتنها نفت داریم بلکه کلی نعمت طبیعی دیگر نیز داریم که هر کدام میتواند یک کشور را بگرداند و آنگاه در انتظار مینشینی تا بالاخره روزی این طلای سیاه سر سفره تو هم آورده شود و تو دیگر در حسرت شکوه زندگی همسایگان جنوبیات نباشی که حتا تیغشان آنقدر میبرد که که سند خلیج فارس را هم به نامشان زدهاند.
ایران دهمین کشور دنیا از جهت جاذبههای گردشگری؟
سفر که میکنی میفهمی که چرا سنگاپور، کشوری به اندازه یک کف دست و چند انگشت میتواند صد برابر کشورت گردشگر جذب کند و تازه بیشتر میفهمی که چرا با وجود اینکه روابط خوبی میان دو کشور در جریان نیست و آنها هر وقت به هر کس که دلشان بخواهند ویزای ورود میدهند و به هر که نخواهند نه، ایرانیها از جمله بزرگترین گروههای توریستی این کشورند.
و در همین نزدیکی، همسایه شمال غربی را میگویم، وقتی به غریبی قدم به آن کشور میگذاری میبینی که با وجود کلی تشابهات و کلی ویژگیها که تو در کشورت داری که نه آنها که هیچجا ندارد، آنوقت این همسایه ترکت میشود قطب گردشگری در مدیترانه و میتواند سالیانه بیستوپنج میلیون گردشگر جذب کند و از تمامی داشتههای مملکت تو بهره ببرد و هم به اسلامش برسد و هم به ساحلش و در نهایت یک پزشک ترک در آیین بزرگداشت مولانا در قونیه از تو بپرسد که آیا مردم کشورت مولوی را میشناسند؟ و تو با خودت فکر کنی خدا را شکر که این همه سابقه تاریخی و فرهنگ و تمدن و نعمتهای گوناگون به ما داد که همسایگان ما و تمامی کشورهای دوست و برادر از سوریه و لبنان و عراق گرفته تا بلاد تازه مکشوفه در نقشه جهان بتوانند از آنها بهره ببرند و ما را ملتی دست و دل باز آفرید که برای آبادانی این کشورها و دیگر بلاد همچنین رشد و رونق صنعت گردشگریشان، سفری داشته باشیم گاه به تکرار به این کشورها و این جاست که باز غرور وطنخواهیات فوران میکند و جوشانتر میشود.
به دنبال تمدن گمشده…
وقتی راهی دیاری دیگر میشوی تازه میفهمی که از همهی آن فرهنگ و تمدن خیلی جاها تنها نام یک فوتبالیست بهنام کشورت میتواند شناسهای برای تو باشد و برایت جالب است آن پسر دانشجوی شیرسویافروش مالزیایی از تو سراغ «علی کریمی» را میگیرد یا آن فروشنده لباس در سئول وقتی میپرسد اهل کجایی و تو میگویی اهل ایرانم بهخاطر «علی دایی» به تو تخفیف میدهد.
وقتی در دیاری دیگر زندگی میکنی تازه میفهمی این آرامش چهرههای مردمان شرق آسیا از کجا آمده است. تازه میفهمی چرا از خشونت در رانندگی یا صدای بوق خبری نیست. تازه میفهمی زندگی وقتی دغدغهای نداشته باشی چه گونه است. تازه رشد و توسعهی سریع یک کشور را به چشم میبینی و به معنای واقعی کلمه بعضی جاها حس میکنی مفهوم حریم شخصی و آزادی فردی را.
زمانی که در دیاری دیگر زندگی میکنی آن هم یک کشور اسلامی میبینی که هنگام اذان اغلب مردم در حد امکان برای اقامه نماز به وقت، در مسجدها حاضر میشوند. بیشتر بودن تعداد جوانها در جمع نمازگزاران برایت جالب است و نظافت و تمیزی مسجدها و نمازخانههایی که در اغلب مکانهای عمومی وجود دارد دیدنی است.
میبینی که اغلب مسجدها با آنکه سابقه تاریخی ندارند اما دیدنی ساخته شدهاند تا هم جایگاهی زیبا باشند برای نیایش هم غرور ملی را افزایش دهند. میبینی که پیوندهای ازدواج در مسجدها با آیینی زیبا رقم میخورد. میبینی که پوششی زیبا همراه با یک برخورد محترمانه برای بازدیدکنندگان غیرمسلمان یا مسلمان بدون حجاب در نظر گرفته شده است.
برایت جالب است در کشوری اسلامی همچون مالزی ببینی که در بزرگترین جشنهای این کشور که به عید مسلمانان اختصاص یافته در ماه رمضان، کلی کنسرتهای موسیقی با حضور بانوان خواننده برپا میشود و شنیدن تلاوت قرآن با صدای بانوان آن هم از تلویزیون ملی این کشور برایت کمی عجیب است.
و عجیبتر آنکه بنا به عرف به آزادی در تلویزیون و محفلهای عمومی زنان آواز میخوانند و گاه میرقصند اما در مجلسهای عروسی خبری از بزن و بکوب و رقص مختلط و غیر مختلط نیست. در باشکوهترین عروسیها هم با وجود حضور گروهی برای اجرای موسیقی تنها شاهد اجرایی به عنوان موسیقی زمینه هستی و دعوتی برای دیدار از عروس و داماد وگفتن تبریک و خوردن غذا و دادن هدیه.
بازار داغ گلهای سرخ …
زمانی که در دیاری دیگر زندگی میکنی میبینی که در این سوی دنیا، جوانانی در پی برپایی آیینها به راحتی آتشبازی به راه میاندازند و از صدای انفجار انواع ترقهها که گویی میدان جنگی است، شادمانه لذت میبرند و تو یاد این میافتی که باید شبهای چهارشنبهسوری یه جوری زودتر خودت را به خانه میرساندی تا هم از شر حملههای ترقهای گاه خطرناک رهایی یابی و هم شاهد درگیریهای خیابانی و زدو بندها نباشی.
و زمانی که در دیاری دیگر زندگی میکنی میبینی که چگونه زمانی که جوانان در تب و تاب جشنهایی در روز «احترام به عشق»، هستند و سرخوش از بودن در کنار یار در تدارک سفری عاشقانه یا شرکت در برنامههای ویژه این روز که گاه دولت برای آنان تدارک دیده، آن سوتر، در کشور تو جوانان در تدارک هستند تا برای ابراز عشق به وطنشان جانشان را بر کف بگذارند و به خیابانها بروند، سرشار از شور و هیجان در سفری کوتاه بدون یار یا با یار اما در مسیری پر التهاب. سفری که شاید پایانش بوسیدن یار نباشد اما گل سرخی است به یاد خونی به زمین ریخته شده و این شاید تنها نشان مشترک جشن گرفتن این روز در وطن من و وطن بعضیهای دیگر باشد … بازار داغ گلهای سرخ …
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»
هادی خوجینیان
مرسی سمین جان
اردوان
سیمین جان! درود بر تو و سپاس از تو برای برنامهی باشکوه
Azar
Simin jan, motmaennam ke khodet behtar az har kas midooni ke che negahe vasi va manteghi be donya va adamhash dari! negahi ke dar sarzamine man o to jorme.
حمید
دست مریزاد
خدا قوت. بسیار بسیار عالی بود.
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم