Saturday, 18 July 2015
25 March 2023
مجله جاماندگان-سایه­‌ای هراسان در شبستان عتیق-قسمت هفتم

«بست‌نشینی لوطیان، حربه قدیمی ملایان»

2011 February 16

شراره سعیدی/ رادیو کوچه

درقسمت قبل، از روابط «مظفرالدین شاه» و آخوند مورد علاقه‌اش گفتم و بنا بر این داشتیم که در این قسمت نیز به آخوندهای قجری بپردازیم که با شرایط موجود در این روزها، بهتر دیدم که نگاهی به ارتباط روحانیون و لوطیان یا همان گروه‌های فشار و قدمت تاریخی این ماجرا و آسیب‌های شگفت‌انگیز و تاسف‌آور آن انداخته شود. پدیده لوطیان در عهد قاجار و پیوندشان با روحانیت تکه کوتاهی از پژوهش قابل توجه و ریزبین «هما ناطق» است که این‌چنین است‌:

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

 

فایل را از این جا دانلود کنید

لوطیان تا سالیان دراز بعد از «میرزا تقی‌خان» در کار بودند و برجای.  «ویلهم فلور»، یکی از کارشناسان به‌نام تاریخ‌چه لوطیان، به ما می‌آموزد که واژه لوطی و الواط با «لات و لوط» و «داش مشدی» یکی است. «کلاه مخملی»های لنگ به دوش هم یادگاری از آن دورانند. «مقامات مذهبی»، به‌ویژه در نیمه یکم سده نوزده، از این اوباش «به‌عنوان گروه‌های ضربت» استفاده می‌کردند. هم بدان معنا که به هنگام تسویه ‌حساب با این و آن و یا در رقابت «با قدرت حاکم» از سپاه لوطی بهره می‌گرفتند. اجیرشان می‌کردند.

به دزدی و کشتن رقیب وا می‌داشتند. و یا در جهت غصب املاک به روستاها می‌فرستادند. حتا دربار و اهل داد و ستد هم به هنگام نیاز دست به دامن الواط می‌شدند. بدین‌سان در ناخرسندی‌های اجتماعی و «شورش عوام» لوطیان را در جهت سرکوب به‌کار می‌گرفتند و اجرت می‌دادند. به گواه «یحیا دولت‌آبادی» کم‌تر «روحانی متنفذی» بود که لوطیان چماق‌دار خود را نداشته باشد. این قشون مسلح را کوچک‌ترین بهره‌ای از سواد و اصول دین نبود. جملگی آزمند پول بودند و نان و آب‌شان از اجیر‌شدن به راه دست‌برد به املاک و اموال مردم فراهم می‌آمد. هر‌جا هم که رقیبی و مخالفی سر بلند می‌کرد، به آسانی سربه نیست می‌کردند.

لوطیان تا سالیان دراز بعد از «میرزا تقی‌خان» در کار بودند و برجای.  «ویلهم فلور»، یکی از کارشناسان به‌نام تاریخ‌چه لوطیان، به ما می‌آموزد که واژه لوطی و الواط با «لات و لوط» و «داش مشدی» یکی است

جماعت لوطی در ابراز دین‌داری راه و روش ویژه خود را داشتند. از این دست که محلات شهرها را به‌نام دوازده امام می‌آراستند. یعنی به شهرها جنبه دینی می‌دادند. از این راه اعتماد مردم را به خود جلب می‌کردند. مدیریت و آرامش محله‌ها و کوچه‌ها و بازار را بر عهده می‌شناختند. برای به‌دست‌آوردن دل مردم، گه‌گاه ترازوهای بازاریان را زیر نظر می‌گرفتند و بررسی می‌کردند تا برنمایند که در کار جلوگیری ازگران‌فروشی و کلاه‌برداری‌اند.

به درگیری‌ها، این الواط گاه جانب دولت، گاه جانب کسبه و گاه جانب تهی‌دستان شهر را می‌گرفتند. به رتق و فتق دعواهای محلی هم می‌پرداختند. در روابط داروغه و بازاری نقش «میان‌جی» ایفا می‌کردند. اما در اصل، قشون «درخدمت روحانیان بودند». زور این صنف «مسلح» تا جایی بود که کوچک‌ترین پروایی از لخت‌کردن مردم و حتا از بستن و کشتن نداشتند. به‌نام دین «باج شرعی» هم می‌گرفتند. در کوچه و بازار به هتک ناموس و آزار زنان بر می‌آمدند و دست به کشتار هم می‌زدند. آن‌گاه هم که احساس خطر می‌کردند بست می‌نشستند. از همین رو لوطیان را «بست‌نشینان» هم می‌خواندند. سرپرست میسیون آمریکایی گواهی می‌داد که هفته‌ای نبود که در ارومیه لوطیان چماق‌دار به‌نام دین «دست به آدم‌کشی» نزنند .

الواط حتا گه‌گاه سرخود و بدون اجازه از حکومت به‌نام خود سکه می‌زدند. در این موارد سرکرده‌هاشان را به لقب «شاه» می‌آراستند و به جای حکومت از او تبعیت می‌کردند. از این راه نشان می‌دادند که حکومت را به رسمیت نمی‌شناسند. نمونه‌ها کم نیستند. به مثل، در تبریز به سال ۱٨۴٩میلادی، یعنی یک سالی پس از مرگ «محمد‌شاه»، لوطیان شهر با مجتهد هم‌دست شدند و برحکومت شوریدند. گرچه به پیروزی دست نیافتند.

البته دولت‌های خارجی به‌ویژه انگلیس‌ها هم از نزدیکی و دوستی با سران لوطیان که مجتهدان باشند، دریغ نمی‌ورزیدند. نکته مهم این‌که چون لوطیان وطن نمی‌شناختند به آسانی به دام دشمنان ایران، به ویژه انگلیس‌ها می‌افتادند و اجیر می‌شدند. بی‌سبب نبود که تاریخ‌نگار انگلیسی خانم «لمتون» که همواره پشت و پناه ملایان و «انجمن‌های سری» بود، در ستایش این الواط تا جایی پیش رفت که آنان را به لقب «رابین هود» آراست.

اما خطر بزرگ‌تر، که با تفصیل بیش‌تری یادآور خواهیم شد، هنگامی رو کرد که انگلیس‌ها، به راه تجزیه ایران، و رقابت با روس‌ها، به بهره‌برداری از مجتهدان بزرگ و لوطیان‌شان برآمدند.

بدیهی است که در این جو سرکوب و هراس، بی‌تفاوتی مردم در پیوند با دین و سیاست به راستی چشم گیر بود که دو نمونه می‌آورم.

در سال ۱٨۲٨ میلادی، که سال شکست ایران در جنگ دوم با روسیه بود، مردم ریختند و کاخ‌های «عباس‌میرزا» را به ویرانی کشاندند. آن‌گاه سرازیر کوچه‌ها شدند که: «از جنگ و حکومت به تنگ آمده‌ایم و از این پس «می‌خواهیم برویم تبعه روسیه بشویم» سپس به خانه «آقا میرزا میرفتاح»، مجتهد تبریز یورش بردند، او را از خانه‌اش بیرون کشیدند، خود به دنبالش راه افتادند و آن بیچاره را واداشتند که برای جدا‌شدن آذربایجان از ایران فتوا بدهد و مقدم روس‌ها را گل‌باران کند، بلکه مردم را از دست حکومت و «پرداخت مالیات معاف» دارند.»

سفیر روسیه درخواست مردم را در جهت پیوستن به روسیه به «تزار نیکلا» گزارش کرد. تزار پاسخ داد: «صلاح نمی‌دانم.»

آن مجتهد از ترس توده عوام، فرار را بر قرار آسان‌تر دید. بار و بندیل ببست. به روسیه گریخت، و بازمانده زندگی‌اش را در تفلیس با پرورش قناری سرکرد. در ۱٨۲٩ میلادی سفیر روسیه هم که از قزوین می‌گذشت، گواهی می‌داد که در قزوین هم مردم اطرافش را گرفتند و در دشمنی با قاجارها خواستار پیوستن به روسیه شدند. از بی‌تفاوتی مردم نسبت به وطن خویش، انگلیس‌ها بیش از دیگران بهره بردند. از این دست که کوشیدند روحانیان را تقویت کنند تا به یاری اخذ فتوا با روس‌ها در افتند. البته از پیوند ملایان با انگلیس‌ها در این زمینه اسناد زیادی در دست است.

«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»

|

TAGS: , , , , , , , , ,