مهشب تاجیک/ رادیو کوچه
برای بعضی از ما تاریکی غلظتی دارد، که تنهایی تاریکی را تنها ما درک میکنیم، هرچه درک ما از تاریکی بیشتر شود، طرف سپیدی ما رنگینتر میشود. تاروپودش رویاباف که باشد برای مرگ هم رویا را انتخاب میکند، رویا چه خوب است وقتی آگاهانه میروی به سمتش مثل مرگ، مرگ در یک جنگل سبز و پردرخت و تو میروی به سمت مرگ وقتی در همهی جزییات هم پرنده پر میزند و زندگی زیر دماغت است.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
«غزاله علیزاده» در سال 1325 در تهران به دنیا آمد. و در کنکور رشتهی ادبیات فارسی در مشهد و کنکور حقوق و فلسفه در تهران قبول شد و به خواست مادرش به رشته حقوق وارد شد. او با مدرک لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران، برای تحصیل در رشتهی فلسفه و سینما در دانشگاه سوربن به فرانسه رفت. در واقع او ابتدا برای دکترای حقوق به پاریس رفت ولی با زحمت زیاد رشتهاش را به فلسفهی اشراق تغییر داد و قصد داشت پایاننامهاش را دربارهی مولوی بنویسید، که با مرگ ناگهانی پدرش آن را نیمهکاره رها کرد. غزاله علیزاده که دوبار ازدواج کرده بود و هردوبار منجر به جدایی شده بود. یک دختر از بیژن الهی دارد و از دو دختر بیسرپرست مادرانه نگاهداری میکرد.
نخستین اثر غزاله علیزاده، «سفر ناگذشتنی» نام دارد که در سال 1356 منتشر شد. کتاب «خانهی ادریسیها» مهمترین رمان دو جلدی اوست که سه سال پس از مرگش، جایزهی «بیست سال داستاننویسی» را به خود اختصاص داد. یک سال پیش از مرگش به دعوت انجمن ایرانیان «والدو مارن» در جنوب پاریس، به آنجا رفت و به خواندن قسمتی از قصهها و داستانهایش پرداخت. «غزاله علیزاده» از کسانی بود که متن بیانیه 134 نفره از نویسندگان به نام «ما نویسندهایم» را امضا کرد.
او در مصاحبهای که پس از دریافت جایزهی بهترین کتاب داستان سال 1373، با رادیو فرانسه داشت، دربارهی نقش ویژهی زنان چنین گفت.
«زنان ایرانی تجربههای خارقالعادهای مثل انقلاب و بعد از آن، جنگ را پشت سر گذاشتند. انقلاب، تنها انگیزهی من و همکاران زن دیگرم برای نوشتن نبود، اما این واقعهی تاریخی باعث شد که هرکدام وضعیت جدیدی در خودمان کشف کنیم. زن، جنس اعجابآوری برای تحول ژرف و پایداری در برابر آن بود. تکتک زنان ایرانی در گرداب این شرایط، هم جرات خودشان را نشان دادند و هم صبوری عجین شده با ذات زنان را، اما زیر بار زورگویی و ظلم نمیروند. نویسندگان زن ما هم شاید به این دلیل که جامعهی مردسالار، آنها را وادار به تحقیر میکند، سعی کردند با نیرویی مضاعف، پرواز کنند. میلههای قفس و زنجیرهای پیرامونشان را بشکنند و خودشان را بهعنوان انسان و نه سوژهی صنفی، در جامعه تثبیت کنند.»
در مقایسهی ادبیات داستانی و سینمای معاصر و اینکه کدام از این دو پرقوامتر است، «غزاله علیزاده» پاسخ میدهد .
«ادبیات داستانی این دوران، مثل معدنی است با رگههایی از الماس که در تاریکی مانده است. ما زندانی زبانیم اما تصویر از هر دیواری میتواند بیرون بپرد. صفهای طولانی سینماهای «شانزهلیزه» برای دیدن فیلم «زیر درختان زیتون» را از یاد نبریم. فرهنگ معاصر ایران به یاری سینما، دور کرهی کوچک زمین میگردد. ما سازندگان فرهنگ نوشتاری در سایه ماندهایم.
یکی از ویژگیهای گونهی ادبی زنان همذات پنداری غریزی نویسنده با شخصیت یا قهرمانی است که خلق میکند. نویسنده ادبیات را آینهای میداند که میتواند خود وهمه زوایای تاریک روشن زندگی عاطفی و اجتماعی خود را باز ببیند. با توجه به تکرار مضمون و موضوع جستوجوی عشق در داستانهای علیزاده به نظر میرسد که نویسنده خود در دنیایی بیعشق به دنبال عشق میگردد. زوجهای داستانهای غزاله همیشه دردی جانکاه را تحمل میکنند. دردی که آنها را به تنهایی و انزوا میکشاند.
او در وصف خودش میگوید «دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمیشناختم. کی دنیا را میشناسد؟ این تودهی بیشکل مدام در حال تغییر را که دور خودش میپیچد و از یک تاریکی میرود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رویا میبافیم، فکر میکنیم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایهی حیرتانگیز از حیوانیت در خود و دیگران. و ما نسلی بودیم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تاسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رویا، حیرت میکنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانهی عقل و معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. ما واژههای مقدس داشتیم، آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت.
از خودم چه بگویم؟ بگذارید زمان قضاوت کند. در گردونهی سوگهای طنزآمیز زندگی، رسیدهام تا اینجا، به انتظار شوخیهایی که در راه هستند، با بود و نبود انسان. متحد نیستیم. اگر حرمتگذار یکدیگر باشیم، میتوانیم جهانی شویم.»
میگوید: «روزی گورستان «پرلاشز» را دور میزدم. از کنار بناهای یادبود گرد گرفته و تار عنکبوت بسته میگذشتم، تا به مزار «صادق هدایت» رسیدم. آن وقتها پر از شمع و گل بود. همان دور و بر، مزار «مارسل پروست» را کشف کردم. تختهسنگی سیاه. به نظر من، ناشناخته و قدر نیافته. سنگ را لمس کردم. باغ کومبزه و کودکی» مارسل را به یاد آوردم، منقلب شدم. برگشتم سر مزار «هدایت» و چند شاخه گل از خرمن گلهای او قرض گرفتم و برای «مارسل پروست» آوردم.»
غزاله بعد از دو بار اقدام به خودکشی ناموفق در حالی که مدت سه سال از بیماری سرطان رنج میبرد در بیست و سوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۵تاکنون در «امامزاده طاهر» کرج به خواب ابدی فرو رفته است.
علت مرگش را هم عدهای مشکلات زندگی خانوادگی، بیماری جسمی، دشواریهای فعالیتهای ادبی و بیاعتنایی مخاطبان قدرناشناس دانستند. اما در نامهای که مینویسد میگوید: «هیچکس در مرگ من مسوول نیست.» و او شجاعت این را داشت تا خود به زندگیش پایان دهد.
دو روز پیش از حادثه از مشهد به طرف رامسر رفته بود تا آگاهانه به مرگ به پیوندد. با لباسی مانند همیشه سیاه با ظرف خالی قرصی در جیب، با معدهای انباشته از قرصهای آرامبخش با طنابی به گردن در میان دو تخته سنگ، با حدود دو سانتیمتر فاصله از زمین و آویزان از درخت. او را در امامزاده طاهر کرج به خاک سپردند. او در جنگلهای جواهرده رامسر به مرگی آگاهانه خود را پیوند داد و با مرگش یکی از چهرههای مطرح داستاننویسی ایران به انتهای راه خود پیوست.
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»