سروش/ رادیو کوچه
«انسان تنها آفریدهای است که نمیخواهد همان باشد که هست»
آلبر کامو در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در دهکدهای کوچک در الجزایر به دنیا آمد. پدرش «لوسین کامو» یک فرانسویتبار بود که درست یک سال بعد از به دنیا آمدن آلبر در نبرد مارن در جنگ جهانی اول کشته شد و از آن به بعد آلبر همراه با مادر خود که اسپانیاییتبار بود به خانهی مادربزرگش در الجزیره میرود.
آلبر دوران کودکی سختی داشت. زندگی در فقر، همدردی با بینوایان و قناعت را به او آموخت. خودش میگوید: « فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب و در تاریخ، همه چیز خوب است. آفتاب به من آموخت که تاریخ، همه چیز نیست»
با پافشاری معلم کودکیاش «لویی جرمن» تحصیلات متوسطه خویش را به پایان برد. پس از آن به دانشگاه الجزایر رفت. در این دوران او در کنار تحصیل، فعالیت ورزشى فراوانى داشت و حتا در یک مقطع دروازهبان تیم فوتبال دانشکده بود اما به دلیل ابتلا به بیمارى سل در سال ۱۹۳۰ به فعالیتهای ورزشى و فوتبال «کامو» پایان داد.
او که توانایى مالى چندانى نداشت به ناچار کلاسهاى خود را به صورت نیمه وقت در دانشگاه انتخابکرد و سه روز از هفته را به کار و کسب درآمد مىگذراند. از معلمى سرخانه تا کار در موسسه شهاب شناسى مشاغلى بود که «کامو» به آنها اشتغال داشت.
معلمى سرخانه تا کار در موسسه شهاب شناسى مشاغلى بود که «کامو» به آنها اشتغال داشت
کامو در ۱۹۳۴ با «سیمونهای» ازدواج کرد که معتاد به مورفین بود. ازدواج آنها یک سال بعد در اثر خیانت سیمون خاتمه یافت و آلبر در ۱۹۴۰ با «فرانسین فور» ازدواج کرد.
آلبر کامو در سال ۱۹۳۵موفق به اخذ مدرک لیسانس در رشته فلسفه شد و در ماه مه ۱۹۳۶ از تز فوق لیسانس خود با موضوع «پلوتینوس» – که پیرو مکتب «افلاطونیون جدید» بوده است- دفاع کرد.
«کامو» در همان دوران دانشجویىاش بود که به عضویت حزب کمونیست درآمد و خود دلیل اصلى آن را درک اوضاع سیاسى اسپانیا مىداند. وظیفهی او عضوگیری از میان پرولتاریای بود. هر چند که عضویت در حزب هم عمر چندانی نداشت و در سال 1936 این حزب (به دستور شوروی استالینی)، کامو را محکوم و از حزب اخراج کرد.
او در سال ۱۹۳۸ در روزنامهی تازه تاسیس الجزایر «جمهوریخواه» به عنوان خبرنگار آغاز به کار کرد. او تمام مقالههای خود را به صورت اول شخص مینوشت که تا آن زمان در شیوهی گزارشگری فرانسوی متداول نبود.
در سال ۱۹۳۹، مجموعه مقالاتی به عنوان «فقر قبیله» منتشر کرد.
با شروع مرحله اول جنگ جهانى دوم که آن را «جنگ تلفنى» مىنامند، کامو مواضعى صلحطلبانه داشت، اما با مشاهده مراسم اعدام «گابریل پرى» در پاریس بیان داشت که این حادثه، تنفر او رانسبت به آلمانها برانگیخته است.
وی پس از این حادثه به «بوردو» نقل مکان کرد و در همان سال، نوشتن اولین آثارادبى خود، «بیگانه» و «افسانه سیسى فوس» را به پایان رساند. او در سال۱۹۴۲به الجزایر بازگشت و در خلال جنگ جهانى، به هسته مقاومت فرانسه با نام «کومبات» پیوست و نشریهای با همین نام منتشرکرد. از مهمترین اهداف این نشریه فعالیت بر ضد نازیسم بود.
کامو در سال۱۹۴۳،سر دبیر نشریه سازمان مقاومت گردید و با آزادسازى پاریس به دست متفقین، بر ادامه مبارزه مطبوعاتىاش تاکید کرد و هنگامى که روزنامه «کومبات» به نشریهاى با اهداف اقتصادى تبدیل شد، ازسمت سردبیرى استعفا داد.
در سال۱۹۴۹بیمارى او شدت بیشتری یافت و به مدت دو سال در تنهایى بسر برد. در سال۱۹۵۱، مقاله «شورشى» رامنتشر کرد که تحلیلى فلسفى درباره شورش و انقلاب است. او که دردهه۵۰زندگى خودرا وقف اقدامات بشردوستانه کرده بود، در سال۱۹۵۲از فعالیت در یونسکو سر باز زد و در سال۱۹۵۳، جزو انگشت شمارترین سیاستمداران چپى بود که به انتقاد از سیاست شوروى دربرخورد با گردهماییهای کارگرى پرداخت.
در نهایت در روز چهارم ژانویه ۱۹۶۰ در ۲۴ کیلومتری شهر سانس نزدیک شهر مونتهرو یک خودروی حامل کامو و دوستش گالیمار از جاده منحرف میشود و به درختی میکوبد و آلبر کامو طی این حادثه کشته میشود.
خودش پیش از این حادثه گفتهبود: «مرگی که در اثر تصادف و رانندگی رخ دهد، خندهدارترین و بىمعناترین نوع مرگ است»
منابع
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»