مهرداد/ رادیو کوچه
در برنامهی امروز، داستان کوتاهی از یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین نویسندگان آلمانی زبان قرن بیستم، «فرانتس کافکا»، میشنوید. یکی از ویژگیهای برجستهی آثار او خلق فضاهایی غریب و فرا واقعگرایانه از موقعیتهای پیش پا افتاده است، فضاهایی که در ادبیات و حتا سینما به فضاهای «کافکایی» مشهور شدهاند.
فایل صوتی را از اینجا بشنوید
آغاز داستان: «لاشخوری بود که منقار در پاهای من فرو میکرد. پیشتر چکمهها و جورابهایم را از هم دریده بود و حال به گوشت پاهایم رسیده بود. پس از هر نوک، چند بار ناآرام به گرد سرم میچرخید و باز کار خود را از سر میگرفت. اربابزادهای از کنارم میگذشت. زمانی کوتاه به تماشا ایستاد. میخواست بداند چرا وجود لاشخور را تحمل میکنم.
گفتم: «از دستم کاری برنمیآید.» لاشخور از راه رسید و شروع به نوک زدن کرد. مسلمن کوشیدم او را برانم، حتا خواستم خفهاش کنم، اما چنین حیوانی بسیار نیرومند است. میخواست به صورتم بپرد. این بود که بهتر دیدم پاهایم را قربانی کنم و حالا پاهایم تقریبن به تمامی از هم دریده شدهاند.»
اربابزاده گفت …
«نوشته فوق می تواند نظر نویسنده باشد و الزامن نظر رادیو کوچه نیست»